ک* دادن مامانه به بابا بزرگ
از بابا بزرگم . منظورم بابای بابامه 0زیاد خوشم نمیاد . خیلی جلفه. تازگی یک منشی قرتی هم گرفته که با مامان خیی رفیقه. این را هم بگم مامانم زن راحتیه. راحت با مردها لاس میزنه و همیشه لباسهای باز مپوشهیک روز بابا بزرگ با منشییش امده بودن خونه ما با هم رفتیم به یک رستوران سنتیو اونجا از اینا پذیرایی کردیم.بعد از اون شب من قویا از مامان خواستم تا رابطش رو با منشی بابا بزرگ قطع کنه و اونم قبول کرد.من هم که همیشه به مامان اعتماد داشتم حرفشو باور کردم. ولی بعد ها متوجه شدم که با وجود مخالفت من مامان به خونه منشی بابا بزرگ رفته و بافتن مو رو ازش یاد گرفته ولی من به روش نیاوردم.اولین حس بی اعتمادی من به مامان هم از همین جا شروع شد.و با همین بی اعتمادی که ایجاد شده بود من به تعقیب مامان پرداختم و متوجه شدم که نه تنها رابطش رو با منشی بابا بزرگ قطع نکرده بلکه هروز به اتفاق بابا بزرگ و منشیش به رستوران میرن و ناهار رو هم باهم میل میکنن.با ادامه تعقیب ها متوجه شدم که علاوه بر رستوران این جمع سه نفره یکی دو بار به خونه ما و یکی دو بار هم به خونه منشی بابا بزرگ رفتن البته یکی دو بار هم گمشون کردم و نفهمیدم که کجا رفتن.حس بی اعتمادی و خشم تمام وجودم رو فرا گرفته بود ولی هنوز با شناختی که از مامان داشتم هرگز به مغزم هم خطور نمیکرد که رابطه دیگری غیر از همین رفت آمدها بین این سه نفر وجود داشته باشه .و خشم من هم فقط از بابت دروغی بود که مامان به من گفته بود و نه چیز دیگه.یک روز در زمانی که مامان حموم رفته بود مسیجی روی گوشیش اومد که نوشته بود “فردا نوبت خونه شماس خالی هست یا نه؟”اسمی هم که افتاده بود پدر بابا بزرگش یعنی بابا بزرگ بود.برای اینکه مامان متوجه نشه مسیج رو پاک کردم .دو سه دقیقه بعد دو باره مسیج اومد و این بار با دیدن یکی دو حرف اول مسیج فهمیدم که همون مسیج دوباره فرستاده شده.این بار دیگه مسیج رو باز نکردم .ولی دیگه یه فکرای دیگه ای تو ذهنم خطور میکرد. دیگه فکر یه رفت آمد ساده نبود که آزارم میداد.بله بابا بزرگ خانوم در واقع با این مسیج عملا مکان فردا رو داشت جور میکرد.چشمام داشت سیاهی میرفت و دستام داشت میلرزید.نمیدونستم چیکار کنم.مامان از حموم در اومد سراسیمه گوشی رو ورداشتو مسیج رو خوند و قبل از اینکه بخواد جواب مسیج رو بده بهش گفتم من احتمالا فردا دیر وقت بیام خونه شام منتظرم نباش.در واقع من تصمیم گرفته بودم فردا اصلا سر کار نرم و ته و توی قضیه در بیارم.صبح زود مثل همیشه با مامان خداحافظی کردم و لی به جای شرکت رفتم و سر کوچه پایینی منتظر شدم تا مامان بره آرایشگاه.بعد از حدود یکساعت بعد مامان رو دیدم که از خونه زد بیرون و رفت.من هم برگشتم خونه و دنبال راهی بودم تا تو خونه جایی برا مخفی شدن پیدا کنم وکشیک بدم تا اینکه بهتر از همه جا طبقه بالایی کمد دیواری اطاق خواب رو که دو نفر آدم راحت توش جامیشدن به چشمم خورد.ارتفاع طبقه بالای کمد دیواری هم طوری بود که بدون اینکه چهاپایه ای زیر پا قرار بگیره قد کسی بهش نمیرسید.نزدیکای ظهر بود که رفتم تو مخفی گاه و منتظر شدم.بعد از مدتی صدای کلید مامان که درو باز کرد و صدای صحبت و خنده سه نفر آدم که وارد خونه شدن منو متوجه این قضیه کرد که اون لحظه حساسی که مثل یه کابوس شب و روزم رو سیاه کرده بود فرارسیده.من تو فاصله ای که اینا هنوز نیومده بودن مغزی قفل کمد دیواری رو در آورده بودم تا از سوراخ ایجاد شده منظره احتمالی که در پیش بود رو براحتی بتونم ببینم که ای کاش کور میشدم و اون مناظر رو نمیدیدم.برای اینکه دو طاقه در کمد دیواری هم از هم جدا نشه تا اونا متوجه بشن با یه تیکه دستمال کاغذی که لای دو تا طاقه گذاشتم اونارو بسته نگه داشتم.حدود سی چهل دقیقه بعد از اینکه اونا وارد خونه شدن و تو این فاصله تن ماهی و تخم مرغی رو که از بیرون خریده بودن رو برا ناهار درست کردن و خوردن منشی بابا بزرگ رو دیدم که اومد تو اطاق خواب و با کمال تعجب دیدم که لباساشو در اورد و لخت مادر زاد رو تخت خوابید و با صدای بلند گفت که بچه ها نمیشه امروز بیخیال شید آخه خواب اینجا خیلی حال میده.که تو این لحظه بابا بزرگ اومد تو اطاق و با کیر راست کرده گفت خفه شو بابا.بعد اون هیکل 100کیلوییش رو انداخت رو تخت و مامان رو صدا کرد.مامان هم که تازه شستن ضرفای ناهار رو تموم کرده بود اومد تو اطاق و گفت شما شروع کنین دیگه که منشی بابا بزرگ گفت بدون تو حال نمیده.دیگه داشتم سکته میکردم که مامان هم لباساشو دراورد و رفت رو تختخواب و خوابید تو بغل بابا بزرگ .خود منشی بابا بزرگ هم که انگار نه انگار تو اطاق باشه.دمر رو تخت افتاده بود و داشت چرت میزد.مامان مثل زمانی که تو بغل من میخوابید صورتش رو چسبوند رو پشمای سینه بابا بزرگ منشی بابا بزرگ و اونم محکم بغلش کرد.بعد از چند دقیقه بابا بزرگ منشی بابا بزرگ با یه دست موهای پشت گردن مامان رو و با دست دیگه کیر دو متریش رو گرفت و کرد تو دهن مامان.خیلی کیر کلفتی بود جای نفس کشیدن برا مامان نذاشته بود.چند تا تلمبه وحشیانه به همین شکل زد که با هر تلمبه اش مامان یک متر عقب و جلو میشد.مامان به این نوع ساک زدن عادت نداشت و من اونو تو ساک زدن ازاد میذاشتم ولی این غول بیابونی انگار داشت تانک عقب جلو میکرد.تازه به این هم بسنده نکرد و بعد از چند تا تلمبه وحشیانه به دهن مامان اونو به پشت طوری رو تخت خوابوند که گردن و سرش از لبه تخت آویزون شد که در این حالت سینه و گلوی مامان تقریبا تو یه خط قرار گرفت و کیر اون مرد نامرد که در آینده نزدیک به دست خودم و به شکل بدی کشته خواهد شد تا عمق بیشتری تو گلوی مامان فرو میرفت طوری که چیزی نمونده بود مامان بالا بیاره.حقیقتش من خودم چنین ساک زدنی رو حتی تو فیلمهای سوپر خشن هم ندیده بودم.دیگه داشت چشام سیاهی میرفت که منشی بابا بزرگ بلند شد و به داد مامان رسید و رفت تو لبو لوچه بابا بزرگش واون از فرو کردن کیرش تو دهن مامان دست برداشت.ولی اون نامرد هیچ علاقه ای به زن خودش نشون نمیداد بعد از چند تا لب و بوس الکی دوباره اومد سر وقت مامان.با یه دست و با یه حرکت مامان رو به حالت چهار زانو در آورد و کیرش رو بعد از اینکه با آب دهن مامان خیس کرد گذاش تو دهنه کون مامان و با گرفتن موهای پشت گردنش و کشیدن اون به سمت خودش وکیرش رو فشار داد تو کون مامان.مامان از شدت درد جیق بلندی کشید و گفت نامرد چیکار میکنی.فهمیدم که بر خلاف انتظار مامان که انتظار داشت کیرش رو تو کسش بکنه تو کونش کرده بود و اون تنه درخت چنان فشاری به مامان آورد که با همون فشار اول مامان خودشو کشید جلو و نذاشت که اون نامرد ادامه بده. ولی طرف ول کن قضیه نبود که با وساطت منشی بابا بزرگ اون رو از این کار منصرف کرد.بابا بزرگ منشی بابا بزرگ هم قبول کرد و بی خیال کون مامان شد ولی مامان دیگه رمقی براش باقی نمونده بود.با خایه مالی و اصراری که بابا بزرگ منشی بابا بزرگ کرد مامان راضی شد تا ادامه بدن ولی فقط از جلو.من نفهمیدم اون زنیکه جنده منشی بابا بزرگ برای چی اومده بود که اون نامرد فقط گیر داده بود به مامان.البته دیگه فرق زیادی هم نمیکنه.خلاصه مامان به پشت خوابید رو تخت و اون هیکل صد کیلویی هم روش و چنان تلمبه های میزد به این مامان که تخت به لرزه در اومده بود.کیرش چنان برای کس مامان کلفت بود که تا بخواد از کس مامان در بیاد مامان رو نیم متری از تخت بالا میکشید.ولی مشخص بود که حال فراوونی داره میبره.بعد از مدتی حالت رو عوض کردن و مامان زانو زد و مرده رفت پشتش.و شروع کرد به از پشت گذاشتن.نزدیکای ارضا شدن بابا بزرگ منشی بابا بزرگ بود که با دستای کلفتش به کون مامان ضربه میزد با هر دستش یه لپ کون مامان رو مثل لپ یه بچه تو دستش میگرفت و میکشید.انقدر ضریه به کون و کپل و رونای مامان زده بود که تمام بدن مامان کبود شده بود.چن ثانیه ای مونده بود آبش بیاد که کیرش رو در آورد و با دستش موهای پشت گردن مامان رو گرفت و کیرش رو تا ته کرد تو گلوش و نذاشت حتی یه قطره آب هم رو زمین بریزه و همه رو خالی کرد تو دهن مامانو سرش رو چنان محکم تو دهنش گرفت که مامان نتونست آب رو تف کنه بیرون و مجبور شد همه رو بخوره که بعدشم حالش بد شد و بالا اورد.یکی دو بار دیگه هم به اعتبار اینکه من دیر میام خونه و البته این بار با شدت کمتر بابا بزرگ منشی بابا بزرگ مامان رو جلوی چشم من کرد و بعد بلند شدن و همه چیرو مرتب کردن و رفتن.تو فاصله ای که مامان رفت حموم سریع خودمو رسوندم تو حال و وانمود کردم که از سر کار اومدم.الان یک ماهی از این داستان میگذره و اونا به این کارشون همچنان ادامه میدن البته من سعی میکنم تا جایی که ممکنه با مرخصی گرفتن و خونه موندن به بهونه های مختلف جلوی این کارو بگیرم.حالا من نمیدونم چه عکس العملی نشون بدم.نمیدونم مامان مجبور به این کار شده یعنی آتویی یا گزکی دست منشی بابا بزرگ و بابا بزرگش داره یا اینکه خودش به این کار علاقه داره نمیدونم البته بیشتر برام اینجوری مسلم شده که خودش میخواد.ولی من توی سکس ومسایل عاطفی و مالی براش کم نذاشتم.
برچسبها:
ک* دادن مامانه به بابا بزرگ
لز نیلوفر با خواهرش
اسم من نیلوفره و دانشجوی سال دوم رشته كامپیوتر هستم این جریان رو كه براتون تعریف میكنم تابستان سال قبل اتفاق افتاد ( اون موقع من 20 سالم بود )اونسال وقتی كه امتحان ها تموم شد و معلوم شد كه من از هیچ درسی نیفتادم از اصفهان راه افتادم به طرف خونه (شیراز) اولین كاری كه كردم رفتم حموم بعد از شستن خودم وقتی كه خواستم بیام بیرون یك فكری به ذهنم رسید و چون خیلی حشری بودم و چند مدتی بود كه خودم رو ارضا نكرده بودم قبول كردم كه اجراش كنم خواهر كوچیكم (كه 6 سال از من كوچیكتره ) رو صدا كردم كه بیاد پشتم رو كیسه بكشه غرغر كرد كه به *شهروز*(برادر كوچیكم كه اونم 4 سال از من كوچیكتره) بگو از سر نارضایتی داد زدم:ـمامان ببین این بی ادب چی میگه! اونم با صدای گرمی گفت شقایق ببین خواهرت چی می گه. از صدای كلید كه توی در چرخید فهمیدم كه داره از اتاقش میآد بیرون سریع رفتم سراغ ژیلت كنار آیینه صدای غرغرای شقایق بیشتر حشریم میكرد وقتی كه در زد و در رو واسش باز كردم سر جاش خشكش زد آخه قبلا بهش اجازه نداده بودم كه حتی با شرت و سوتین منو ببینه ولی الان لخت لخت جلوش وایساده بودم یك لحظه حس كردم كه شهروز داره زیر چشمی منو نگاه می كنه واسه همین خودمو كشیدم پشت در و گفتم:هوی نره غول خجالت نمی كشی منو دید میزنی ؟ مامان یك چیزی بهش بگو توهم بیا تو دیگه یخ زدم واسه اینكه شقایق خودش رو ریلكس نشون بده گفت كیسه ات كجاست؟ از لرزش صداش فهمیدم كه حول شده گفتم: كیسه واسه چته؟ بیا اینو بگیر و ژیلت رو دادم دستش بیا اینحا می خوام پشمام رو واسم خطی بزنی دست خودم میلرزه خراب میشه گفت:ولی تو كه گفتی بیام كیست بكشم! گفتم:پس باید میگفتم بیا پشمم رو مرتب كنم ژیلت رو بهش دادم و بهش گفتم شلوارت رو در بیار خیس نشه گفت:خیس نمیشه خیلی حواسش بود كه دستش رو روی لبه های اونجام نزاره وقتی كه داشت موهای اضافی زیر رو میزد خودم رو رو دستاش می مالوندم تو همین حال بودم كه ترشحاتم روی دستاش سرازیر شد از خجالت سرخ شده بود وقتی دستش رو اورد بالا حسابی لزج شده بود اروم گفت شیر اب رو باز كن من دستم كثیفه (راستش خیلی تو این كارا بی استعداد بود) وقتی كه دستش رو شست از حموم رفت بیرون و من هم بعد از یك دوش گرفتن حولم رو پوشیدم و اومدم بیرون وقتی كه شهروز منو دید پوزخند معنی داری زد و گفت اینو چی كار كردی اینقد رنگ و روش سفید شده بود گفتم به تو چه پر رو رفتم تو اتاق كه لباس بپوشم كه شقایق پشت كامپیوتر نشسته بود رفتم سروقت كمد لباسام و یك سوتین برداشتم حوله رو از تنم در اوردم رفتم پیشش و اونو بهش دادم گفتم بیا اینو برام ببند یكم روی صندللی جا باز كرد كه بشینم خودم رو از پشت بهش فشار می دادم ولی اون امتنا میكرد و خودش رو عقب می كشید بعد از اون لباس هام رو پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون دیگه گذشت تا فردا شب كه داشتیم سریال میدیدیم كه اون دستش تو شرتش بود( كار همیشش بود یعنی هر وقت بیكار می شد یا به چیزی دقت میكرد همین كار رو میكرد مامان بهش گفت: دستت رو در بیار اونم گفت اخه میخاره شهروز بهش نگاه كرد و زیر لب جوری كه مامان نشنوه گفت: همیشه میخاره مگه نه ؟ شقایق جواب نداد و سرخ شد منم از فرصت استفاده كردم و گفتم : بابا شهروز چرا اینقدر تو كارایه ما دخالت می كنه بهش یك چیزی بگو خلاصه اون شب واسه شهروز به جهنم تبدیل شد كه كلی كتك خورد وقتی كه همه خوابیدن یعنی همه جز من منم رفتم تو اتاق پشت كامپیوتر نیم نگاهی به شقایق كه رو تختش خوابیده بود انداختم و تو سایت های سكسی شروع كردم به گشتن بعد از نیم ساعت احساس كردم یك نفر از پشت بغلم كرده از سینه های كوچیكش فهمیدم كه شقایقه دستم رو گذاشتم رو دستاش و رو به جلو كشیدمش گفتم چیه؟ مهربون شدی روی پاهم نشست و گفت : تنها تنها چرا صدام نكردی منم سایتای خوبی بلدم گفتم تا تو اینجایی چرا سایت؟ نخودی لیخندی زد و گفت پس تو تا كامپیوتر رو خاموش میكنی منم حاضر میشم وقتی كه كامپیوتر رو خاموش كردم به شهوانی ترین شكل ممكن دیدم كه لخت روی تخت خوابیده اولین باربود كه اینجوری میدیدمش سینه هاش كوچیك بودن یكم تپل بود و حسابی كسش پشمالو بود ( تازه فهمبدم كه چرا اینقدر دستش تو شرتشه و میگه میخاره ) لباس خواب و شورتمو در اوردم و رفتم كنارش اول همه یك لب ( كه بلد نبود ) ازش گرفتم بعد شروع كردم گردنشو خوردن اونم داشت با موهای من بازی می كرد سینه هاش با اینكه كوچیك بود ولی حلالیش قهوهای بود و قطرش زیاد بود شروع كردم به خوردنش آه و نالش بالا گرفت گفتم خره آروم ! بلند میشنا راستی سوتینم رو باز كن بعد از روش اومدم پایین و اون اومد روی من وقتی كه سوتینم رو باز كرد خودش رو بهم فشار می داد انگشتش رو با اب دهنش خیس كرد و گذاشت روی سوراخ پشتم و یهو كردش تو گفتم: مثل اینكه زیاد فیلم می بینیها آروم تر بعد 10دقیقه كه انگشتش رو عقب و جلو میكرد و لاله گوشم رو می خورد از روم بلند شد و به حالت 69 (دوستانی كه نمیدونند حالتیه كه سر من بین پاهای اونه سره اونم بین پاهای منه وقتی كسش رو از نزدیك دیدم حسابی حشری شدم كسش كوچیك و ناز بود و گوشتای اضافیش از بین لبه هاش بیرون زده بود آروم شروع كردم به لیس زدنش با انگستام لبه هاش رو باز كردم و بلوكش (چوچول) رو با زبونم بازی میدادم از این كارم حسابی خوشش اومده بود چون خودش رو خیلی بهم می چسبوند این كار رو به صورت حرفه ای انجام میدادم ولی اون خیلی ناشی بود و كسم رو توی دهنش گرفته بود و با ولع می خورد و حتی چند بار هم گازش گرفت چند دقیقه ای همین طوری گذشت كه گفت میخوام پستونات رو بخورم بر خلاف بقیه كاراش این كارش رو خیلی بلد بود منم با دست كسش رو بازی میدادم كه از صداهاش ونفس نفس زدناش و خودش رو به من فشار میداد فهمیدم داره ارضا میشه از رو خودم بلندش كردم و با زبون كسش رو نوازش كردم كه یدفه ترشحاتش پخش شد توی صورتم وقتی برگشت و منو دید از خجالت چشماش رو بست منهم كه از بوش حالم داشت بهم میخورد رفتم و با دستمال كاغذی صورتم رو پاك كردم و دو زانو رفتم روی سرش و كسم رو فشار دادم روی دهنش كه فهمید و شروع به خوردن كرد واسه خودم خیلی عجیب بود كه چرا دیر دارم ارضا میشم بلند شدم و كونم رو كردم طرفش كه اون با انگشت افتاد جونش و بلاخره منو ارضا كرد بعد بلند شد و لباساش رو پوشید منم كه حال نداشتم فقط دامنمو پوشیدم و رفتم روی تختم و اونم اومد روی تخت من و تا صبح توی بغلم خوابید صبح با صدای التماس های شقایق از خواب پریدم پتو به طور كامل از روم رفته بود كنار یكم كه دقیقتر شدم دیدم كه شهروز تو اتاقمونه و شقایق پاهاش رو گرفته و نمیزاره از جاش تكون بخوره شقایق كه بغضش تركیده بود گفت نیلو بیا راضیش كن نره به كسی چیزی بگه از جام بلند شدم و به شقایق گفتم ولش كن یدفعه یادم افتاد كه فقط دامن پامه و همه چیز رو خراب كردم شهروز كه به نظر میرسید میخواد انتقام دیشب رو بگیره به سینه هاام نگاهی انداخت گفت: همدیگه رو كبود كردین حالا میخوای به كسی نگم؟ پس باید با منم آش آش كنی! با تموم قدرتم دوتا زدم تو گوشش خواست كه بره بیرون بازوش رو گرفتم و گفتم من همه چیز رو می دونم یعنی شیوا همه چیز رو بهم گفته ( شیوا دوست دبیرستانیم بود كه با شهروز دوست شده بود و وقتی كه شهروز تقاضای سكس ازش كرده بود باهاش قهر كرده بود ) با شنیدن اسم شیوا سرجاش خشكش زد گفتم اگه زیپ دهنت رو نكشی منم لوت میدم حالا گم شو بیرون. اون رفت بیرون و به هیچ كس چیزی نگفت وقتی چشمم به شقایق افتاد كه دار گریه میكنه بلندش كردم و رو تخت گذاشنمش و در رو قفل كردم سرش رو تو سینم فشردم و دلداریش دادم میدونستم كه وقتی كه برم شقایق از پس شهروز بر نمیاد و پودش هم از همین میترسید اون روز وقتی كه بابا از سر كار اومد رفتم پیشش و ازش خواستم كه شقایق رو تو یكی از دبیرستان های اصفهان ثبت نام كنه و بیاد خونه من (چون من دانشگاه آزاد می رفتم با یكی از دوستام خونه اجاره كرده بودم ) گفتم كه خودم هم مواظب رفت و آمدش هستم و تو درساش كمكش میكنم خلاصه با كلی چونه زدن پدررو مادرم قبول كردن و قرار شد كه شقایق از دوم دبیرستان به بعد پیش من بمونه خودش هم از شنیدن این خبر كلی خوشحال شد خلاصه اون سال 3 نفری( من و شقایق ودوستم ) یك خونه نزدیك دبیرستان شقایق كرایه كردیم اول دوستم ناراحت شد و فكر كرد كه دیگه نمی تونیم با هم لز داشته باشیم ولی وقتی جریان رو فهمید خیلی خوشحال شد و شقایق رشته نقشه كشی معماری رو انتخاب كرده بود میترا (هم خونه ایمون) كه این رشته رو توی دانشگاه می خوند میتونست كه بهش كمك كنه شقایق هم خیلی زود با اون صمیمی شد و از اون به بعد هر شب سه تایی با هم لز داریم
برچسبها:
لز نیلوفر با خواهرش
س*س با ارزو
مثل همیشه داشتم می رفتم مدرسه . اصلا تا حالا ندیده بودمش . از كنارم رد شد . ادكلن عجیبی زده بود . بوی ادكلنش تا چند تا كوچه اونطرفتر میامد . اصلا به روی خودم نیاوردم و از كنارش رد شدم . وقتی از مدرسه برمی گشتم توی اون كوچه غیر از من و اون هیچكی دیگه نبود . یه بار به خودم گفتم یه تیكه بندازم اما غیرتم زد بالا كه نه این كار بدیه . هر چی به من نزدیكتر می شد كیرم وسوسم می كردم كه یه چیزی بگم . تا اینكه بهش رسیدم « سلام خانوم خانوما » اونهم كم نیاورد و گفت « علیك سلام » . دیدم ای بابا مثل اینكه اینم ازاونهاست ها . بهش گفتم افتخار آِشنایی می دین و اونم كه مثل اینكه خیلی مشتاقه گفت بله عزیز . خلاصه از اونروز دو هفته گذشته بود كه متوجه شدم پدومادرش رفتن خونه خالش . اول اینو بگم كه خونه خالش توی خیابون توحید بود و حدس می زدم كه تا ساعت 8 شب نیاین خونه . اونروز آرزو امتحان داشت و به مامان و باباش گفته بود چون فردا امتحان دارم می خوام یكم درس بخونم به خاطر همین با اونا نرفته بود. ساعت تقریبا 3 عصر بود كه تلفن به صدا در اومد . دیدم آرزویه . گفتم سلام آرزو چه خبر؟ اونم جوابمو داد و گفت مامانم قضیه دوستی ما رو فهمیده و گفته كه بیای ببینمت . منم خیلی ترسیدم . با خودم گفتم نرم . امكان داره بدبختی برام پیش بیاد . اما دوباره آروز زنگ زد . اینبار مادرم می خواست گوشی تلفن رو برداره كه من سریع رفتم گوشی رو برداشتم . دیدم دوباره آروز از اون ور تلفن می گه كجایی ؟ زود باش دیگه مادرم كارت داره . دیدم اگه نخوام برم كه بدتر میشه به خاطر همین بلند شدم به مامانم گفتم « مامان من می رم خونه رضا تا با هم درس بخونیم » مادرم هم گفت « باشه برو . اما برگشتنا چند نون هم بگیر » با ترس و لرز به راه افتادم . به در خونه ی آرزو كه رسیدم یه بار دیگه به خودم گفتم از همینجا برگردم تا هنوز دیر نشده . كه یه دفعه ای دیدم در خونه ی آروزشون باز شد و خود آرزو با یه چادر سفید رنگ اومد در خونه . گفت اومدم ببینم كه میای یا نه . من هم كه دیدم كم كم داره سه می شه گفتم تازه همین الان رسیدم و می خواستم دربزنم كه تو اومدی و درو باز كردی . به من گفت بیا داخل منو مادرم با هم تنها هستیم . منم رفتم داخل اما اصلا خبری از مامانش نبود . به من گفت بشین اینجا تا من برم مامانم رو صدا بزنم . رفت توی اتاقشون و بعد از چند دقیقه دیدم اومد . تا چشمم بهش افتاد تعجب كردم . گفتم این دیگه چه مامانی داره كه هیچی بهش نمی گی ؟ یه لحظه تا به خودم اومدم دیدم آرزو لخت لخته . با خودم گفتم یعنی چی ؟ این دیگه چی بوده كه به تورم خورده ؟ آرزو اومد كنارم نشست و دستشو انداخت دور گردنم . كیرم داشت می تركید . اونقد اومده بود بالا كه نزدیك بود شلوارم رو پاره كنه . آرزو به من گفت « بلند شو لباسهات رو دربیار امروز خیلی كارا داریم كه باید انجام بدیم » من هم با خجالت زیاد فقط لباسم رو در آوردم یه دفعه آرزو گفت « چه كار می كنی زود باش دیگه شلوارت رو هم دربیار » منم مثل این بچه كوچولوها كه به حرف مادراشون می كنن مو به مو به حرفهاش گوش می كردم . با آرزو رفتیم توی اتاقش و روی تخت نشستیم . اون اومد و از روز اول دوستیمون گفت و منم فقط گوش می دادم . كه یه دفعه گفت شروع كن دیگه . من گفتم اخه من چكار كنم . گفت تو باید امروز یه حالی به من بدی . منم گفتم باشه . اینو بگم كه من اولین باریه كه سكس داشتم اونم توی 19 سالگی . دراز كشید و منم مثل این آدم نافهما با هیكلم دراز كشیدم روی آروز . بیچاره یه دفعه گفت جون مادرت زود باش . كیرم واقعا داشت می تركید . همینطور كه دراز كشیده بودم روی آرزو كیرم رو هم بدون هیچ معطلی گذاشتم روی كس آرزو . اما مگه این سك پدر می رفت توی كسش . یه كس تنگی داشت كه نگو . خلاصه با هر بدبختی كه بود كیرم رو فرو كردم توی كس اون بیچاره . یه دفعه ای جیغش بلند شد « آخ آخ آخ بازم بازم بازم » منم شروع كردم به تلمبه زدن . آبم كم كم داشت می اومد بعد از چند لحظه آبم اومد و منم به خاطر اینكه خودم و اونو بدبخت نكم آبم و ریختم روی سینه های توپلی و سفیدش . بعد بلد شدم و كیرم رو بردم جلوی صورتش اونم بدون هیچ معطلی اونو گرفت و كرد توی دهنش . خیلی حال می داد . انگار كه داشتم توی بهشت راه می رفتم . احساس می كردم كه داره حالش بهم می خوره چون نوك كیرم داشت می خورد به انتهای دهنش . كیرم رو درآورم و به اون گفتم خودت رو برگردون . اونم خودش رو برگردوند و منم كیرم نازنیم رو كردم توی كونش . اولش كه از كسش تنگ تر بود و سروصدا هم زیاد . اما آروم آروم دیگه جای خودش رو باز كرد . اونروز من و اروز بهترین روز زندگیمون بود . چون خیلی حال كردیم . ساعت 5 بود كه بخودمون اومدیم . یه دفعه آرزو بهم گفت می خوام یه چیزی قشنگ نشونت بدم .« اینو همین امروز از یكی از بچه ها گرفتم . واستا تا برات بزارم » به طرف دستگاه سی دی شون رفت و سی رو گذاشت . یه سوپر تمام بود . بعدش به من گفت بیا اینحا بشین یه چیزایی یاد بگیر . منم رفتم و نشستم . اما نشستن و همانا و رفتن توی دنیای دیگه همون . آرزو در همون حالی كه هنوز لخت بود هر كاری كه هنرپیشه زن اون سوپر انجام می داد انجام داد و به من گفت تو هم شروع كن منم دیدم بابا دارم عقب می افتم . دایماً صدای فرچ فرچ كیر و كوس و كون ما دو تا بود كه به جای صدای تلویزون داشت در می اومد . بعد از اینكه با هم كلی حال كردیم با همدیگه رفتیم حموم و اونجا هم به هم پریدیم.
برچسبها:
س*س با ارزو
خاله خانوم
مادرم همیشه میگفت خالت دیوونه اس . طفلكی تازگی از سومین شوهراش هم طلاق گرفته بود و توی آپارتمانش توی سعادت آباد تنها زندگی میكنه. خالم یه كوس خل به تمام معنیه افكار و رفتارش اصلا قابل پیش بینی نیست . دور از چشم مادرم كه دوست نداره بچه هاش با خالشون ارتباط داشته باشن روابط عالی دارم چون احساس میكردم خاله ام توی زندگیش خیلی تنهاس و باید یكی پشتبانش باشه. من 17 سال دارم و خالم 33 سال. خالم بچه دار نمیشه و عمده مشكلش هم همینه . چه من در آپارتمانش باشم چه نباشم طرز پوشش یكیه اكثرا جلف میپوشه تمام نقاط سكسی اش توی خونه به طرز وحشتناكی خودنمایی میكنه مثلا من همیشه نصف پستوناشو میبینمشلوارك تنگی كه میپوشه اگه نپوشه سنگین تره . كونش هر مردی رو بیحس میكنه و نمیتونی نگاش نكنی . مدتها بود در مواقع جلق فقط كون اونو در ذهنم پرورش میدادم آرزوم بود یه بار بكنمش . تا اینكه كم كم شرایط فراهم شد . یه بار كه از خونه قهر كرده بودم یه راست رفتم پیش خالم و چهار شبانه روز پیشش موندم و ریشه ماجرا هم همین چهار روز شكل گرفت . یه شب كه باهم داشتیم ماهواره نگاه میكردیم و به طبع صحنه های بوسیدن و بغل كردن داشت خالم بدون مقدمه گفت … راستی تو دوست دختر نداری با تعجب گفتم دوست دختر ؟؟ گفت آره مگه عیبه داشته باشی گفتم نه اما كی جواب منو میده گفت اختیار داری مگه میشه كسی از رفاقت با تو بگذره گفتم نه بابا ول خاله بذار تو حال خودم باشم بعد از كمی حرف زدن كه بعضی از اونا رو الان فراموش كردم گفت اگه كسی پیدا نشد من خودم دوست دخترت میشم . حیرت من وقتی زیاد شد كه دیدم خالم خیلی هم جدیه خالم گفت یه مرد باید بتونه یه زن رو راضی نگه داره كه البته اون موقع معنی این حرف نفهمیدم . روزای بعد مخصوصا خالم با من شوخی های كرد كه بیشترش به هم میچسبیدیم مثل موقعی كه با لیوان همدیگه رو خیس كردیم و برای اینكه حریف نتونه خیست كنه با تموم زورم بدن خالمو میگرفتم ومهارش میكردم كه البته چند بار باسنش رو حس كردم و اونم منو محكی زد چون موقعی كه پیژامه ام تر شده و برجستگی كیرم مشخص بود با حرص و ولع خاصی اونجا رو میپایید . راستشو بخواید من تا اون موقع هیچ تجربه سكس نداشتم امادیدن فیلم های سكسی و از همه مهمتر شروع دوران بلوغ جنسی احساسات سكسی منو بیدار كرده بود برای همین نمیتونستم از خاله ام بگذرم . بالاخره اون چهار روز هم گذشت و مادرم كلی سرزنشم كرد هر چند خالم از همون اول حضور منو در خونش به اونا خبر داده بود تا نگرون نشن حتی موقعی كه در پایان روز اول دنبالم اومده بودن به اونا گفته بود من اون موقع خونه نیستم و اونا هم بر گشته بودن .دو روز كه خاله امو ندیدم خودش به مبایلم زنگ و مثل دخترایی كه به دوست پسرشون زنگ میزنن گفت عزیزم كجایی احوالمو نمیپرسی دارم از دوریت دیوونه میشم تو نمیگی آخه چقدر بهت احتیاج دارم . آخر سر هم گفت امروز ساعت سه بیا آپارتمان من كه كارت دارم . خلاصه بجای ساعت 3 من یه ساعت زودتر هم اونجا بودم آخه یه جورایی مور مور میشدم و میخواستم دوباره با خاله شوخی كنم بلكه باسن شو لمس كنم . اول ورودم خاله منو بغل كرد . او همیشه این كار رو میكرد اما این بار حسابی منو به پستوناش چسبوند .گفت برام سورپرایز داره وقتی پرسیدم اون چیه یه سی دی نشونم داد گفتم این چیه ؟ گفت فیلم سوپر بكن بكن با تعجب گفتم خاله جدی میگی گفت آره بیا با هم ببینیم . وسطای فیلم كه دیگه حسابی كف كرده بودم صحنه ای نشون داد كه مرده كیر كلفتشو كرد توی كون زنه . چند ثانیه ای كه از اون گذشت خالم گفت … جون از این كارا بلدی مونده بودم چه جوابی بدم گفت بهتره بلد باشی چون الان باید رو من امتحان پس بدی !! خجالتی داشت منو میكشت . این وضعیت رو كه خالم دید گفت نكنه خالتو دوست نداری اگه دوست نداری بگم پسر همسایه بیاد گفتم آخه ….. كه خالم دستمو گرفت و با هم رفتیم اتاق خواب . لخت كه شد و چشمم به هیكل لخت خاله افتاد شهوت تمام وجودم رو گرفت . بدن خاله سفید و بیمو و بسیار طناز بود . آرزوم داشت بر آورده میشد . خالم خیلی راحت روی تخت قمبل زد اون صحنه منو از خود بیخود كرد با عجله لباسمو در آوردم و یه راست كیر شق كردمو گذاشتم لای كون خاله و شروع كردم به تكون دادن لگنم . چند دقیقه ای كه گذشت خالم روشو بر گردوند وگفت باید مثل فیلمه عمل كنی گفتم آخه نمیشه گفت چرا بذار كمی لیزش كنم بعد پمادی رو كه پایین تخت بود برداشت و كونشو چرب كرد بعد دوباره قمبل كرد وگفت پسر كون من گشاده سعی خودتو بكن خالم راست میگفت با اولین فشار سر كیرم توی سوراخ كون خاله گم شد خالم كه این بار آروم آروم ناله میكرد گفت ادامه بده بیشتر بكون توش . منم شروع كردم به تلمبه زدن . اولین سكس واقعیم بود وقتی كیرم از كون خاله در میومد سوراخ كونش به اندازه یه سكه پنجاه تومنی گشاد میشد من تا اون موقع نمیدونستم خاله ام كونیه . سكس كه تموم شد اصلا نمحواستم از پیش خاله ام برم . خودش هم گفت یه بهونه پیدا كنیم شبو اینجا بمون. زنگ زدم خونه از مامانم یه میلیون تومن پول خواستم میدونستم نمیده میخواستم بهونه دستم بیفته قهر كنم . اتفاقا نقشه گرفت و منم به حالت قهر گفتم تا پول ندین منم خونه نمیام میرم خودمو گم و گور میكنم . مادرم پشت خط گفت به درك . گوشی مبایل رو كه بستم دیدم خالم فقط داره میخنده و خوشحاله و گفت عجب شیطونی هستی و خلاصه اش كنم اون روز برای اولین بار كون كردم و شبش هم خاله یادم داد كوسشو بخورم و بعد هم اولین كوس توی زندگیمو بكنم. ارتباط ما هنوز هم ادامه داره و این ماجرا رو با اجازه خالم و مشورت او به اینكه شناسایی نشیم مقدار ناچیزی از حال و هوای جریان سكس رو تغییر دادیم كه البته به اصل موضوع خللی وارد نشده است.
برچسبها:
خاله خانوم
همسر یکی از دوستان
من كامران هستم این ماجرا مربوط میشه به پنج سال پیش كه من تنها توی یك آپارتمان زندگی میكردم و در همسایگی من یك زن و شوهر جوون زندگی میكردند و من با شوهره كه اسمش مجید بود رفیق بودم. آنها زوج خوبی بودند و دو تا بچه هم داشتند من هم گاهی به آپارتمان اونها دعوت میشدم. خانمش كه اسمش آمنه بود زن خوب و مومنی بود و خیلی به من احترام میذاشتیك روز مجید گفت كه از كارش بیكار شده و بدنبال یه كار جدید هست. من هم به دوستام سپرده بودم كه براش كاری پیدا بشه. مدتها گذشت و خبری نشد تا اینكه یه روز مجید بهم گفت كه یه كاری تو ژاپن براش جور شده و قصد داره در اولین فرصت به اونجا بره. دو سه هفته ای گذشت تا یه روز بهش گفتم كه جریان كار ژاپن چی شد كه جواب داد حالا دنبالش هستم. دو ماهی گذشت ولی مجید ژاپن نرفت منهم زیاد ازش سوال نمیكردم تا اینكه یه روز تو راه پله مجید رو دیدم و بهم گفت كه شب یه سری میاد پیش من. وقتی اومد پیشم دیدم میخواد یه چیزی رو بگه ولی روش نمیشه ازش پرسیدم كه كار ژاپن چی شد كه گفت: این فرصت خوبی تو زندگیمه و وقتی برگردم صاحب همه چی میشم بعد گفت: ولی یه سری مشكلات هست كه سد راه شده. من بهش گفتم كاری از دست من بر میاد؟ گفت والا نمیدونم چی بگم یعنی روم نمیشه. گفتم ببین من مثل برادرت میمونم به من بگو قول میدم هر كاری بتونم برات انجام بدم. خلاصه با كلی اصرار گفت: رفتن من خیلی برای آمنه سخته اون بد جوری به رابطه زناشویمان عادت داره و اگه در هفته كمتر دو بار با هم باشیم اوضاع و احوالش میریزه بهم. و من با آمنه صحبت كردم كه اگه تو راضی باشی تو این مدت تو همسر موقت اون بشی بعد من گفتم: چنین چیزی امكان نداره چون آمنه زن مومنیه و با وجود داشتن شوهر راضی به مرد دیگری نمیشهمجید گفت: من از زنم جدا می شم ولی نه قانونی فقط از نظر شرعی(این دیگه چه جورشه من نمیدونم) و گفت: بعد از رفتن من شما با صیغه ازدواج موقت زن و شوهر میشید ولی بچه ها و هیچكس دیگه نباید از این قضیه بویی ببرند. من كه از تعجب نمی دونستم چی باید بگم فقط بهش گفتم حالا تو برو تا من فكر كنم و جوابشو بهت بگم. بعد از رفتن اون من به فكر فرو رفتم كه اینكه چه روابط عجیبی بین زن و شوهراست و این زنها چه خصوصیات عجیب و غریبی پشت این ظاهر مظلوم دارند. خلاصه من تصمیم گرفتم به مجید قول بدم كه این كارو براش عملی كنم تا اون هم بره و به كارش برسه. این مسئله تموم شد و مجید رفت من هم منتظر شدم تا چی پیش میاد. یك هفته گذشت و یك روز آمنه رو تو راه پله ها دیدم و با لبخندی سلام و احوالپرسی كرد و بعد هر كدوم به آپارتمان خودمان رفتیم و من فكر كردم كه آمنه یه جور با قضیه كنار اومده ولی چند روز بعد جمعه ساعت دو بعدازظهر دیدم در میزنن وفتی در رو وا كردم دیدم آمنه با چادر جلوی در ایستاده و من بعد از سلام گفتم چه عجب از این طرفا و اون گفت: آقا كامران خواستم بپرسم مجید در مورد من چیزی به شما نگفته؟ من كمی فكر كردم بعدش گفتم: چرا یه صحبتایی شده و بعد دیگه چیزی نگفتم و اون گفت: پس میشه تو یك فرصتی من بیام خدمتتون. گفتم باشه هر وقت كه دوست دارید منزل خودتونه و اون گفت امشب ساعت ده خوبه؟ گفتم: اره وگفت: پس تا ساعت ده و خداحافظی كرد. من هم مدتی بعد رفتم حموم یه دوش گرفتم و حسابی خودمو تمیز كردم و بعد منتظر شدم. راس ساعت ده صدای زنگ اومد در رو باز كردم بله خودش بود و یك چادر سفید سرش بود و خودشو هم محكم تا زیر گلوش گرفته بود تعارف كردم بیاد تو اومد و همونطور نشست و بعد گفت: بچه ها خوابند و باید زودتر برگردم. من گفتم: من باید چكار كنم گفت من صیغه رو بلدم و بعد چند كلمه عربی گفت كه من اصلا نفهمیدم و گفت این رو هم تو باید بگی و من هم همونطور عین خودش گفتم و تموم شد بعدش دیدم سرش رو پایین انداخت و چادرش رو كه تمام اون مدت با یكدست سفت گرفته بود شل كرد و تازه داشت زیر اون معلوم میشد بعد من رفتم جلو و چادرشو برداشتم و كنار گذاشتم تازه داشتم میدیدم چه فرشته یی جلوم نشسته بدن زیبایی داشت مخصوصا سینه های درشتش سایز دلخواه من بود تا مدتی بهش خیره شدم تا دیدم داره به ساعت نگاه میكنه تازه فهمیدم كه باید یه خورده عجله كنم و دستشو گرفتم بردمش سمت اطاق خواب و تو اطاق اولش بغلش كردم و به خودم فشارش دادم كه ناله ای كرد بعد لباساشو در آوردم و خودم هم سریع لخت شدم افتادم روش و شروع به بوسیدن بدنش كردم كم كم آه و ناله هاش در اومده بود اول رفتم سراغ سینه هاش كه باید هر كدوم رو با دو دست نگه میداشتم و نوك اون رو تو دهنم گذاشتم بعد همونطور پایین اومدم تا رسیدم به كسش و اون هم دیگه خجالت رو كنار گذاشته بود و همش میگفت آره آره تا رسیدم به كسش ولی بجای كسش اطراف اون رو خوردم و لیسیدم بعد لبای كسشو با دو انگشت باز كردم و مدتی صبر كردم كه دیدم كونش رو بلند میكنه و میكوبه به تخت كه دلم سوخت و زبونم رو گذاشتم رو چاك كسش كه یهو دیدم عربده ای كشید كه من ترسیدم و گفتم چی شده و گفت: ببخشید و بعد كه دیدم زیاد وقت نداریم سریع یه كاندوم كشیدم رو كیرم و كیرمو سر دادم تو كسش همینطور كه تلمبه میزدم چشماشو بسته بود و آروم آه میكشید من هم داشتم بهش نگاه میكردم یه آن چشماشو باز كرد و گفت: یه ذره تند تر و من هم سرعت تلمبه رو زیاد كردم و طولی نكشد كه بدنش شروع به لرزش كرد و همراه با جیغای كوتاه ناخن هاشو فرو كرد تو كمرم بعد من بوسیدمش و از روش بلند شدم. ازش پرسیدم چطور بود؟ و در حالی كه لبخند میزد گفت: مرسی عالی بود بعد سریع شروع كرد به لباس پوشیدن یهو یادش اومد و گفت: اوخ پس شما چی؟ من هم كه كیرم همچنان شق بود گفتم اشكالی نداره باشه دفعه بعد. و گفت: تو رو خدا ببخشید من گفتم: اصلا مسئله ای نیست بزودی میبینمت گفت باشه و خداحافظی كرد و رفت فردای اون روز دیر رفتم سر كار اصلا حوصله كار كردن نداشتم همه روز به یاد آمنه و اون سینه هاش بودم یكی از خانمهای همكارم هم كه سینه های درشتش از زیر مانتو بیرون زده بود و دائما جلوم رژه میرفت برای همین كیرم مثل ستون بتونی سفت شده بود مثل اینكه خانم فلانی همكارم فهمیده بود كه من در مقابل سینه های درشت ضعف دارم چون هر وقت كه با هم صحبت میكنیم هر چند ثانیه یك بار من یه نگاهی به سینه هاش میكنم و اون هم متوجه شده چون اصولا خانمها خیلی زود متوجه نگاه آقایون میشوند.... خلاصه سرتونو درد نیارم اونقدر اون روز به این چیزا فكر كردم و به این نتیجه رسیدم كه امرور روز كار نیست و تلفن رو بر داشتم و به بهانه احوال پرسی شماره آمنه رو گرفتم . گوشی رو برداشت وتا صدای منو شنید سلامی كرد كه با همیشه فرق میكرد ازش پرسیدم كه آیا همه چی روبراست و گفت كه از بابت دیشب معذرت میخوام و پرسید كه آیا از اون دلخور شدم یا نه كه من گفتم نه بابا این حرفا چیه تازه خیلی هم خوشحال شدم كه تونستم مشكلش رو حل كنم بعد بهش گفتم كه اصلا حال كار كردن ندارم و اون سریع گفت خوب مرخصی بگیر بیا خونه الان ساعت یازدست و تا تو بیایی ناهار رو با هم میخوریم و تا ساعت سه كه مدرسه ها تعطیل شه وقت هست با هم باشیم و من هم كه داشت قند تو دلم آب میشد گفتم باشه. دیگه وقتو تلف نكردم به بهانه مریضی سریع از محل كارم خارج شدم و بسرعت خودمو تا خونه رسوندم. اول رفتم آپارتمان خودم و به آمنه تلفن زدم كه بیاد پیش من اونم قبول كرد و سریع اومد من در رو باز كردم و اومد تو چادرشو از سرش برداشتم و بوسیدمش كه سرخ شد بعد بهش گفتم زیاد وقت نیست اگه میشه بریم سراغ اصل مطلب و اون با حركت سر تائید كرد. خیلی حشری بودم دستشو گرفتم و عین یه بچه دنبال خودم كشوندم و بردمش تو اطاق خوابم پیرهنشو دادم بالا و اولین كاری كه كردم سینه شو از زیر كرست بیرون كشیدم و نوك اونو تو دهنم گذاشتم كه یهو نفس عمیقی كشید مدتی همینطور سر پائی سینه شو خوردم و بعد خوابوندمش رو تخت دامنشو دادم بالا و بدون اینكه شورتشو در بیارم از كنار شورتش لای كسشو باز كردم كه دیدم همینطور آب داره از كسش میاد بیرون و داغ داغ بود و دوباره همون كار دیشبو كردم شروع كردم به خوردن اطراف كس (پیشنهاد میكنم این كار رو امتحان كنید خیلی حال میده) كشاله های رونش رو گازهای كوچیك میگرفتم اونجاهای كس رو كه پشم در میاد رو با لب گاز میگرفتم طوری كه داشت به خودش پیچ تاب میداد بعد لبه های كسشو كه داغ داغ بود رو از هم باز كردم و وسط اونو آروم فوت كردم كه دیدم تا اون موقع كه داشت به خودش پیچ و تاب میداد و با سینه هاش ور میرفت یهو كونشو از رو زمین بلند كرد تا كسشو بچسبونه به لب و دهنم منم كه دلم بحالش سوخت زبونمو لوله كردم و گذاشتم وسط كسش كه دوباره نعرهای مثل شب قبل كشید كه ایندفه دیگه تعجب نكردم تازه گفتم: جونم غزیزم بلندتر اونم كه حسابی حشری شده بود صدای ناله هاش تو فضای خونه میپیچید بعد از مدتی خوردنو متوقف كردم ولی اون همچنان نفس نفس میزد بعد همونطور كه لنگاش باز بود كیرمو سر دادم تو كس خیسش كه دوباره آهی آروم ولی طولانی كشید همینطور كه تلمبه میزدم ازش پرسیدم خوبه كه با حركت سر گفت آره بعد همینطور ادامه دادم و خواستم اول اون ارضاء بشه بعد دیدم كه نفساش داره تند میشه تا اینكه دستاشو چسبوند به كمرم و من فهمیدم كه نزدیكه كه ارضاء بشه با وجود اینكه كمرم خسته شده بود سرعتمو بیشتر كردم بعد از هفت هشت ثانیه دیدم همراه با لرزش بدنش آهی كشید و ناخنهاشو فشار داد تو كمرم منم كه تو اوج بودم آبم داشت میومد كیرمو كشیدم بیرون و با چند حركت دست آبم رو پاشیدم رو سینه هاش و بعد بیحال افتادم تو بغلش همینطور كه مدتی تو بغلش خوابیده بودم چشمامو باز كردم و دیدم لبخندی از رضایت رو لبهاشه بلند شد و گفت من میرم و تا یك ربع دیگه بیا خونه من تا غذا بخوریم بعد از خوردن غذا دیگه نزدیكه اومدن بچه ها بود خداحافظی كردم و پرسیدم : كی باهات تماس بگیرم گفت : نمیدونم هر چی زود تر بهتر منم گفتم باشه و اومدم بیرون.
برچسبها:
همسر یکی از دوستان
با ماهرخ
گرسنم بود. كسی خونه نبود رفتم از طبقه بالا كه خانه یكی از دوستای بابا بود و اونجا با ما زندگی میكردن غذا بگیرم كه خاله همون دوسته بابا اومد بعد از سلام احوالپرسی من بهش گفتم جریان اینه و غذا هم نداریم و كسی هم خونه نیست . گفت منم تنهام صبر كن بیام خونتون غذا درست كنم برات و با هم بخوریم. منم قبول كردمو رفتم پایین تا بیاد.وای ماهرخ همون زنه دوسته بابام یه زنه 32 ساله كه بهش میومد 25 یا 26 سالش باشه.دلم براش میسوخت شوهرش مشكل داشت و نمیتونستن بچه دار بشن .بیچاره تا بچه میدید اینقدر باهاش بازی میكردو خوشحال بود.واسه همینم به ماها خیلی مهربونی میكرد.ولی عجب كسی بود.گوشته خالی.آدم تا میدیدش آبش میخواست با فشار بزنه بیرون.قد بلند سینهایه خوش فرم و سر بالا كه از زیره لباس میشد حدس زد كه جقدر خوشكل و خوش طعمه. یه باسن گرد و چاق كه جون میده كیرتو بزاری لاش و عقب جلو كنی. خلاصه من همیشه به این امیر حسودیم میشد. زنگه در به صدا درومد و تا در خونرو باز كردم كیرم میخواست شلوارمو پاره كنه.هول شدم و یه جوری گفتم به به خانوم خوشكله كه كلی همون جا خندید اومد داخل. اول یكم حرف زدیمو از جدایی مامان بابا براش میگفتم و چه روزایه سختی كه كشیدم كه یدفعه گفت بچه مگه گرسنت نیست بدو جایه چیزا را نشون بده تا شروع كنم دیگه.منم جایه همه چیزارا نشون دادم و گفتم كه میرم حمام كه یه نگاهی كرد كه من آب شدم از خجالت تویه دلم میگفتم كه حتما بهش بر خورده كه یه دفعه به خودم اومدم كه بهم گفت برو عزیزم ولی زود بیا بیرون.گفتم چشم كه دباره یه نگاه بدتر كرد و من رفتم حمام.تویه حمام داشتم واسه خودم میخوندم كه حس میكردم یكی هی میاد پشته دره حمام هی میره.شك كردم اومدم دره حمامو باز كردم كه یه دفعه جا خوردم دیدم ماهرخ دمه در.درو زود بستم و گفتم چی شده كه گفت جایه ادویه ها كجاست كه بهش گفتم و معذرت خواهی كرد و رفت.دیگه میخواسم بیام بیرون كه دو دستی زدم تو سره خودم كه وای حولمو یادم رفته بیارم . دیگه با كلی معذرت خواهیو خجالت ماهرخ صدا زدم و بهش گفتم كه حولمو بیاره . منتظر بودم كه حولمو بیاره كه صدام زد تا در حمامو با كردم كه حولمو بگیرم اومد تو من زود دستمو گرفتم جلو كیرم و گفتم این چه كاریه ماهرخ؟ گفت دلم میخواد با هم باشیم عیب داره؟گفتم آخه بابام آقا امیر اینا چی اگه یه دفعه بیان؟ گفت خیالت راحت باشه اونا شب میان و واسه خریده یكم جنس رفتن كارشون طول میكشه. یكم آروم شدم تازه دیدم ماهرخ فقط شرتو سوتین به تنشه.داشتم سینهاشو نگاه میكردم كه اومد جلو گفت بازش كن شرتمم در بیار.سه سوت در آوردم اومدم بقلش كنم كه رفت عقب و یه چرخی زد و گفت چطوره؟ همه چیز سفید گفتم بهتر از این نمیشه و دوید تویه بغلم. كیرم شق بود و چون بهم دیگه چسبیده بودیم اذیت میشدم كه گفت چته گفتم كیرم اذیت میشه . گفت یه جایه خوب براش دارم و با یه حركت كیرمو فرستاد لایه پاهاش و یه آهی كشید كه نزدیك بود آبم بیاد.كیرم چسبیده به كسش لایه پاهاش بود و لب میگرفتیم . چرخوندمش و از پشت بغلش كردمو كیرمو گذاشتم لایه كونش چه داغو نرم بود.پشته گردنشو میخوردمو سینهاشو میمالیدم كه حسابی حال كرده بود.كیرم همین جوری لایه كونش هی شقو بزرگتر میشد كه یهدفعه دیدم آه و اوهش بالا رفته و هی میگه: جان چه كیری.چه بزرگه.این میخواد جرم بده ..... بعد از كلی لاس زدن نشست و شروع كرد ساك زدن.چه با حال میخورد . دستش درد نكنه مثل كیر ندیدها بود. بردمش بیرون تویه اتاقم رویه تخت خوابوندمش و شروع کردم لیس زدنه بدنش از بالا تا پایین. سینه هاشو اینقدر مكیدم كه دیگه نمیذاشت دست بزنم بهشون و فقط میگفت كوسم كوسم. بعد كه كوسشو حسابی خوردم رفتم سراغ چوچولش كه حالش بیارم . ورم كرده بود اندازه یه نخود اومده بیرون حسابی مكیدم براش كه دیدم صداش در نمیاد. رفتم یه لب ازش گرفتم كه یه جیغ زدو داره از حال میره آبش اومده بود گفتم كوستو بكنم. با تكون دادن سرش گفت آره. منم شروع كردم اینقد كوسش داغو نرم خیس بود كه یه دفعه همه كیرم تا ته رفت تو كوسش و دوباره جیغش دراومد. كیرم همه كوسشو پر كرده بود . منم تلمبه میزدم و هی با حرف حشریش میكردم تا ته كوسم بكن - جر بده - همش ماله خودته - جان - دارم پاره میشم - تندتر بكن - كوسمو پاره كن - دیگه داشت آبم میومد كه كیرمو در آوردم و تمام آبمو لایه كونش خالی كردم. بعد همو بغل كردیم گفت كه دوبار ارضا شد و تا حالا همچین سكسی با امیر نداشته . لباسامونا پوشیدیم رفتیم كه ناهار بخوریم كه حالمون گرفته شد. غذا ته گرفته بود ولی آخر خوردیم. دسته آخر كه میخواست بره گفت دوست دارم و زود رفت . منم اینقدر خسته بودم كه رویه كاناپه خوابم برد.
برچسبها:
با ماهرخ
دسته جمعی
من و نامزدم حدود 2 سال بود که با هم دوست بودیم و به تازگی 9 ماهه که با هم ازدواج کردیم. خانواده هامون وقتی فهمیدن که ما دوتا همدیگر رو دوست داریم با ازدواج ما موافقت کردند. البته خواهر زنم نقش اصلی رو در این میان داشت. اون از اول دوستی ما رو می دونست و به ما کمک می کرد همدیگر رو بهتر ببینیم و با هم باشیم.خونه یکی از دوستاشو بعضی از وقتا برامون خلوت می کرد تا ما دوتا با هم باشیم. البته وقتی فهمید ما دو تا کار رو تموم کردیم دیگه اینکار رو نکرد. اخه خیلی ترسیده بود خواهرش (زنم ) حامله بشه. البته اون شب رو هیچ وقت از یادم نمی ره. یک سکس واقعی داشتیم خلاصه ما دو تا با هم ازدواج کردیم.روزها داشت می گذشت و ما دوتا بیشتر روز ها به خونه باجناقم می رفتیم و با اونا بودیم. کمی در مورد خانواده زنم بگم. خواهر و خودش و مادرش از خانواده های با فرهنگ بودن.هیچ احساس رودرواسی از هم ندارن. خواهر زنم همیشه پیشم با دامن کوتاه و سینه باز هستش. البته شوهرش از اون فهمیده هاس ادم روشنیه. زیاد اهل بسته بودن و اینا نیست. منم به زنم گفتم قبلا هرجوری تو خونه بودی اونجوری باش و اونم مثل خواهرش سروسینه و پاهاش جلوی باجناقم باز هستش بعضی وقتها دیدم که باجاناقم داره از روی شهوت نیگاه می کنه.یه شب تا دیروقت خونه باجاناقم بودیم داشتیم فیلم می دیدیم فیلمه کمی باز بود تقربیا نیمه بود هر چهارتامون بدجوری شهوتی شده بودیم.نصف شب شده بود می خواستیم که بخوابیم یهو گفتم بایید با هم اینجا بخوابیم. همین که اینوگفتم نگو همگی منتظر این برنامه بودن موافقت کردن. دوتا پتو انداختیم زمین و دوتا لحاف هم آوردیم و خواستیم بخوابیم.شهوت داشت تو اتاق موج می زد. خواهر زنم طوری نشسته بود که دستش رو گذاشته بود روی کیر شوهرش و شوهرش هم با دستش کونش رو بازی می داد. زنم این موقعیت رو بهم نشون داد. من کیرم باد کرده بود رفتیم آشپزخونه و وحشیانه همدیگرو بغل کردیم و بوسیدیم. بهش گفتم کاش می شد امشب با هم سکس داشتیم گفتش چطوری ؟ گفتم میشه با اونا و پیش اونا این کار رو بکنیم. با تعجب گفت مگه میشه ؟ گفتم چرا نشه می دونم اونام این رو می خوان. باید یه جوری این موضوع را باز کنیم. گفتم که من نقشه اش رو کشیدم. خلاصه رفتیم پیش اونا.من شبها عادت دارم فقط با یه شورت بخوابم بعضی از وقتها اونو هم در می اروم.رفتم زیر لحاف و شروع کردم لباس هامو در اوردن. زنم هم متوجه این موضوع شد. خندید و گفت عزیزم تو خونه خودمون نیستیم هابواشکی گفتم زیر لحاف تو این تاریکی کی می فهمه. مطمئن بودم که اون دوتا متوجه این موضوع بودن. زنم هم پیرهنشو در اورد و با یه کرست منو بغل کرد. ما بی خیال نقشه شدیم شروع کردیم با هم حال کردن. یهو باجناقم گفت ببینم شما دارین چکار می کنید لحاف رو بلند کردم و گفتم هیچ داریم بهم قصه می گیم. گفتش به ما هم بگین.با خودم گفتم دیگه جای خجالت کشیدن نیست بهش گفتم بیایین با هم راحت باشیم می دونیم که هر چهارتاییمون چقدر دلمون می خواد با هم این کار رو بکنیم پس بیایید از هم خجالت نکشیم.باجناقم گفت : من از خدا می خوام. خواهر زنم یه صدای شهوتناکی کرد و گفت عزیزم بیا بغلم.شوهرش رو بغل کرد. باجناقم گفت فقط یه شرط داره. گفتم چه شرطی؟گفتم بیایین فقط با همسرهای خودمون فقط باشیم با دیگری کاری نداشته باشیم. با هم گفتیم باشه. خلاصه اروم کارها شروع شد. زنم شلوارش رو در آورد با شرت وکرست افتاد بغلم. من هم که با شرت بودم کرست زنم رو کمی دادم پایین نوک پستونش اومد بیرون. داشتم می خوردم یهو دیدم صدای اونا بلند شد برگشتیم دیدم خواهر زنم کیر شوهرش رو گرفته و داره براش ساک می زنه. باجناقم لخت شده بود از سرعت عمل اونا تعجب کردم. از این که با یه زوج دیگه داشتیم سکس می کردیم بدجوری تحریک شده بود برگشتم سراغ زنم کرست و شرتش رو در اوردم و اون هم شرت منو در اورد به حالت 69 قرارگرفتیم. مال همدیگر رو شروع کردیم خوردن.وسط کار برگشتم دیدم خواهرزنم لخت شده. یه بدن سکسی کامل بدون هیچ گونه نقصی پستونهای گرد و برچسته و یه کس طلایی. گفتم که باید اونو هم بکنم. برگشتم و به زنم گفنم بیا کار اصلی رو بکنیم اون هم قبول کرد. خوابید و پاهاش رو باز کرد از کسش داشت اب شهوت می اومد کیرم رو دستم گرفتم خواستم برم روش که خواهرش یهو اومد گفت می خوام بببینم کیرت چطور کس خواهرم رو می خواهد تصاحب کنه. گفتم بیا و ببین باجناقم هم اومد خلاصه اروم سرکیرم رو گذاشتم جلوی کس زنم اون دوتا هم خم شده بودن وداشتن اونو می دیدن که اروم کیرم رو فشار دادم دیدم خیلی خیلی اروم لغزید رفت تو همین که تمامش رفت تو زنم لرزید فهمیدم گه بخاطر دیدن اونا زود ارضا شده خلاصه داشتم با تمام وجود عقب وجلو می کردم اونا هم رفتم بغل هم. ابم داشت می اومد گفتم حیفه یه لحظه دیدم اونا هم می خوان کار رو تموم کنن. به زنم گفتم ما هم بریم مال اونا رو نگاه کنیم. گفت باشه. بلند شدیم رفتیم کنار اونا دیدم کس خواهرزنم داره از شهوت میترکه. باجناقم کیرشو گرفته دستش می خواد بکنه اون تو. رفتم جلو کمی از اب دهنم رو زدم به کیرش. این کارم باعث شد خواهرزنم بلرزه. داد زد : زود باش کیر تو بذار تو دارم می میرم تا ته بکن. جلو خواهرم من بکن بعدش گفت خواهر سکسی من بیا ببین چطور کسم می خواد باز شه. خلاصه باجناقم هم نامردی نکرد و کیرش و تا ته گذاشت تو کسش. هردو تاشون داشتن داد می زدن. ما هم کنار اونا شروع کردیم به کار. هر دوتا جفت داشتیم یکنواخت کار می کردیم داشت ابم می اومد داد زدم دارم می ام زنم گفت همشو بریز تو خواهرش هم گفت تو هم بریز تو ما دوتا هرچی اب داشتیم ریختیم تو کس زنامون.هرچهارتامون سست شده بودیم. گفتیم بریم حموم.رفتیم حموم. تصمیم گرفتیم همه با هم همدیگر رو بغل کنیم. وقتی بدن خواهرزنم رو گرفتم کیرم بلند شد. شوهرش گفت اوهوی چه خبره؟گفتم مگه تو حالت بهتر از منه همه خندیم اخه کیرش تو دست زنم راست شده بود و داشت با اون بازی می کرد.خواهرزنم گفت یه چیزی بگم من دوست دارم جفت ها عوض بشه. موندیم چه بگیم زنم گفت راست میگه من هم می خوام. من هم گفتم راستش رو بخواین من هم می خوام. باجناقم هم قبول کرد تو همون حموم شروع کردیم به کار. خواهرزنم چقدر شهوتی بود. زنم تو بغل باجناقم داشت از شهوت می مرد. سرو صدایی می کرد که تعجب کردم. پستونهای خواهرزنم رو شروع کردم به خوردن. زنم داشت کیر باجناقم رو می خورد.گفتم بریم اتاق اومدیم بیرون و همدیگر رو خشک کردیم و کار رو ادامه دادیم. وسط کار دیدم زنم پاهاش رو دور کمر باجناقم قفل کرد و اون داره تلمبه میزنه. با دیدن این وضعیت ما دو تا بیشتر شهوتی شده چنان کیرم را ته کردم تو کس خواهرزنم که داشت بال بال میزد. گفتم می خوام ابم رو بریزم رو پستونات. گفت بیا بیا همین که کیرم رو در اوردم چنان اب منی رو پاشید رو صورتش که از خودم تعجب کردم. باجناقم هم خودش رو شکم زنم خالی کرده بود. خلاصه هرچهار تامون سست افتادیم کنار هم بوی عرق و شهوت می اومد.بعد از یه ساعت بلند شدم دیدم اونا خوابیدن. رفتم دستشویی و اومدم و خواهرزنم رو بیدار کردم و اون هم بعد از دستشویی اومد و ما باز هم شروع کردیم. با صدای تلمبه زدن ما اوناهم بیدار شدن. زنم داشت تعجب می کرد گفت خوبه افرین چشم رو دور دیدی گفتم برای بار اخر می خوام خواهرت رو بکنم. توهم بیا ببین خلاصه زنم کنارمون نشست و کردن خواهرش رو نگاه می کرد و پستونای خواهرش رو لیس می زد. و از پشت باجناقم داشت کسش رو می گایید.بعداز نیم ساعت دیگه از هرچی کس وکیر بود خسته شدیم. خوابیدیم.صبح دیدم خواهرزنم لخت داره تو اشپزخونه صبحانه درست می کنه. زنم هم لخت کنارم خوابیده بود. همه بلند شدیم. خواستیم لباس بپوشیم بهم نگاه کردیم وهمگی با هم خندیدیم چون لباس پوشیدن دیگه معنی نداشت. تا عصر که اونجا بودیم چندین بار با هم سکس کردیم دیگه این مسئله بین ما حل شد ولی اینو هم بگم تا الان هم با هم هستیم ولی هیچ وقت تنهایی با زنای هم کاری نکردیم چون قول دادیم که فقط وقتی با هم چمع باشیم از این کار ها بکنیم.
برچسبها:
دسته جمعی
من، ستاره و ریحانه
12 سال پیش در رشته پزشکی قبول شدم اونم تو یه شهر دیگه دور از پدر و مادرم اما باز خوب بود پدربزرگ و مادر بزرگم نزدیكم بودن…به بابام گفتم که می خوام یه طبقه آپارتمان داشته باشم تا خوب درس بخونم آخه میدونی که تو پزشکی حسابی باید درس خوند و تو خونه مادربزرگ هم نمیشه و بابام هم قبول کرد اما تا اومدیم یه طبقه آپارتمان بخریم من ترم اولم رو تو خوابگاه بودم. زندگی من تو خوابگاه یه تجربه جدید بود که اگه تا اون سال هنوز نمی دونستم کجام رو می مالونم و اون حس چیه و اصلا چه شکلیه؟! دنیای شناخت بدنم به رویم باز شد و چه قدر اون لحظات شیرین بود ، دیگه لازم نبود برا اون حس برم دوش بگیرم. حس کنجکاوی من و هم اتاقیام که همشون بچه های خوبی بودند این امکان را بهم داد که ذهنم نسبت به بدنم بازتر بشه … تو اون اتاق سه نفر بودیم: من ، ستاره و ریحانه که هر سه دانشجوی پزشکی بودیم و هر سه هم ترمی. اون روز رو یادم نمیره ، تازه از حموم بیرون اومده بودم و حوله رو دورم پیچیده بودم ، وقتی تو اتاق رفتم ستاره تنها تو اتاق نشسته بود و داشت درس می خوند. ستاره بلند شد و گفت سرما نخوری و سشوار رو برام آماده کرد تا موهام رو خشک کنم. اومد جلو تا حوله رو ازم بگیره که گفتم: نه! بهتره حوله دورم باشه. گفت: نکنه لباسات رو نپوشیدی دختر! سرما می خوری … بیا لباسات رو تنت کن تا سرما نخوردی … ستاره لباسام رو که رو تخت بود برداشت و برام اورد و به زور حوله رو از دور تنم برداشت. دستم رو رو سینه هام گذاشتم که نبینه و خجالت کشیدم که ستاره گفت: مریم! چه تن خوشگلی داری ، چقدر سفیدی و خنده ای کرد و کرستم رو داد دستم تا دستم رو از رو سینه هام برداشتم تا کرستم رو بگیرم با انگشتاش یه نشگون کوچیک از نوک پستونم گرفت و شروع کرد با اون دستش اون یکی پستونم رو مالید و دهنش رو اورد جلو و شروع به خوردن پستونم کرد. حس خوبی بود. نتونستم اعتراض بکنم و آروم انداختم رو تخت و کنارم خوابید و آروم پستون هام رو می خورد ، دیگه داشت آبم از وسط پام بیرون می ریخت ، آهم بلند شده بود، آروم بین دو پستونام رو لیس زد و اومد پایین و آروم آروم تا نافم رو لیس میزد به نافم که رسید همینطور که با دو تا دستاش سینه هام رو می مالید و وسط پاهام دراز کشیده بود زبونش رو تو نافم می تاپوند و من هم تو احساسم به اوج رفته بودم که اومد پایین و شروع کرد با دستش کسم رو مالوندن و من هم به خودم می پیچیدم که ستاره گفت: مریم جون اینقدر حرکت نکن تا یه حال اساسی بهت بدم که زبونش رو گذاشت رو کسم و از پایین به بالا می لیسید. ستاره خوب می دونست کجا رو باید بماله …اون روز برا اولین بار بود که اسم چوچول رو یاد گرفتم و بهم گفت اینجا رو وقتی میمالی خیلی حال میده و کلی برام لیس زد که ناگهان اون احساس به اوج خودش رسید و من هم آه بلندی کشیدم ، وقتی فهمید خوب ارضا شدم ، گفت حالا نوبت توست و لخت شد و خوابید رو تخت ، من هم که تا حالا کس ندیده بودم! و هنوز هم نسبت به بدن خودم آگاهی نداشتم فوری رفتم وسط پاهاش و با دقت نگاه کردم. وای کس این شکلیه! یادمه قبلا وقتی تو آینه به وسط پام نگاه کرده بودم به این خوبی ندیده بودم. و من هم شروع کردم همون کارهایی که ستاره باهام کرد ، کردم. اولش وقتی آبش رفت تو دهنم یه حالی شدم ، خوشم نیومد ولی ازم خواست ادامه بدم و کم کم عادت کردم و اونقدر برام خوشمزه شد که الان هم که پزشکم اگه تشنه ام بشه ، دلم میخواد یه آب کس حسابی بخورم .وقتی ستاره هم ارضا شد شروع کردیم با هم لب گرفتن ، لب های آبداری که بعد از اون سکس حسابی سر حالمون اورد و دلمون خواست دوباره ارضا بشیم. من همینطور که لب تخت خوابیده بودم ، ستاره دو تا پاهام رو از هم باز کرد و نشست وسط پاهام جوری که کسامون روبروی هم قرار گرفت و شروع کردیم که کسامون رو بهم بمالیم. صدای آه هر دومون بلند شده بود و من تازه اون موقع لذت واقعی سکس رو فهمیدم. به ستاره گفتم: من فکر می کردم تا دخترم و ازدواج نکردم نمی تونم لذت سکس رو بفهمم ولی تو امروز به من یاد دادی که چطور می تونم از زندگی لذت ببرم. دیگه دلمون نمی خواست لباسامون رو بپوشیم که ستاره به من گفت: اگه بخواهیم راحت باشیم باید این موضوع رو با ریحانه هم در میان بگذاریم که بهش گفتم: من می ترسم ، چون ریحانه یه دختر چادری بود و همین هم من و ستاره رو به وحشت می انداخت ولی ستاره گفت که باید با احتیاط عمل کنیم ولی ریحانه چه چادری باشه چه نباشه بالاخره یه دختره و اونم احساس داره و به نظر ستاره ، ریحانه هم میتونست از سکس لذت ببره.آره! اون روز تا عصر تا قبل از اومدن ریحانه ، من و ستاره چندین بار به اوج لذت جنسی رسیدیم که بعدها فهمیدم به این اوج لذت میگن ارگاسم. من و ستاره به نوبت خوابیدیم و اطلس آناتومی را جلومون باز کردیم و تک تک اعضای کسمون رو که جزء مهمی از بدنمون بود و هیچکس به ما یاد نداده بود که اینها چیه ، تک تک یاد گرفتیم. فهمیدیم چوچول همون کلیتوریس است و قسمت حساس کس همینه و با مالیدن کلیتورس میشه به ارگاسم رسید. اون شب وقتی ریحانه اومد ، من و ستاره مرتب در مورد آناتومی دستگاه تناسلی زن صحبت کردیم و با اطلس اون رو دقیق مطالعه کردیم و ریحانه هم توی بحث ما شریک شد. من و ستاره هم مرتب با جکامون سعی می کردیم ریحانه رو هم تحریک کنیم که در همین حین ستاره از پشت سر ، دستاش رو رو پستونهای ریحانه ماید و او رو تحریک کرد و ریحانه هم که انگار بعد از تمام این بحث ها کلی حشری شده بود راحت خودش را در اختیار ستاره قرار داد و ستاره آروم ریحانه رو لخت کرد و شروع کرد به مالیدن بدن ریحانه و آروم آروم شرتش رو هم در اورد و شروع به خوردن کس ریحانه کرد. صدای آه ریحانه هم بلند شده بود و دیگه شبیه به جیغ بود تا آه! من هم نشسته بودم و درحالیکه با یه دستم پستونم رو و با یه دست دیگم چوچولم رو می مالیدم ، نگاهشون می کردم. راستش نگاه کردن به یه سکس هم کلی حال میداد. اون شب ستاره به من و ریحانه گفت ، به دخترهایی که با هم حال کنند میگن لزبین یا هم جنس بازی زن با زن. راستش من و ریحانه از لزبین کلی خوشمون اومد ، چون هم خطری برامون نداشت و هم به اوج لذت جنسی می رسیدیم.اون شب تجربه یه سکس سه نفره رو هم کردیم. من وسط اتاق در حالیکه دوتا پام از هم باز بود خوابیدم و ستاره هم وسط دو تا پام نشست و شروع به خوردن کسم کرد و ریحانه هم به حالت نیمه نشسته روی صورتم قرار گرفت و در همون حال من هم کس ریحانه رو می خوردم. واقعا با شکوه بود ، دیگه صدای آه بگوش نمی رسید ، فقط جیغ های کوتاه من و ریحانه بود. اون شب تا نزدیکای سحر مرتب جاهامون رو عوض کردیم و بارها و بارها به ارگاسم رسیدیم...
برچسبها:
من، ستاره و ریحانه
من ومامانم وخاله میترا
سلام من آریا هستم و 20 سالمه. تنها بچه خانواده هستم. یه مامان خوشگلم دارم که 41 سالشه و یه خاله که3 سال از مامانم کوچیکتره. اسمش میتراس وبچه دارهم نمی شه. خاله میترا همه کاراشو با مامانم انجام میداد از خرید گرفته تا .... خاله میترا و مامانم خیلی با هم راحتن. مثلا بعضی وقتا می شنیدم که از سکس به هم صحبت میکنن که دیشب چه جوری سکس کردن یا دوست دارن چه جوری سکس کنن وازاین حرفا...... اینم بگم که خاله میترا هیکل سکسی داره بدن جا افتاده سینه های گوشتی (سایز85) کون قلمبه و پاهای تپل. خلاصه هر چیزی که برای حشری کردن یه مرد لازمه. ماجرایی رو که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به 2 سال پیش وهمش ازاونجایی شروع شد که من بعضی وقتا با مامانم میرفتم حموم. یعنی ازبچگی این جوری بوده و برام عادی بود. ولی مامان هنوزم فکر میکرد من همون آریا کوچولوم و جلوم لخت لخت میشد. راستش تو بچگی اصلا از این کار خوشم نمیومد ولی بزرگتر که شده بودم خوشمم اومده بود. من با مامان خیلی راحت شده بودم. هرسوالی که برام پیش میومد می پرسیدم. اونم جواب می داد. مثلا برام گفته بود که چه جوری به دنیا اومده بودم. یه بار بهش گفتم مامان چرا اینقدر سینه هات بزرگه؟ آخه واقعا بزرگ بود. تو فامیل تک بود، تو بزرگی وسکسی بودن. اینو از نگاه های بچه های فامیل تا مردای فامیل میشد فهمید.{سایز 95} خندید وگفت بزرگتر که شدی می فهمی. وقتی زیاد گیر دادم گفت: اینا دلخوشی باباته. فهمیدم که بابامم عاشقه سینه های مامانمه و فهمیدم چرا بعضی وقتا موقع خواب مامان به بابا می گفت شیر نمی خوای؟ همیشه به بهونه ی شستن تن و بدن مامان میتونستم به سینه هاش وکل بدنش دست بزنم وهمیشه وقتی دست به کونش میزدم خودشو می داد عقب. فکرکنم از کون خیلی تحریک میشد. مامانم هیچی نمی گفت ولی وقتی زیاده روی می کردم میگفت دیگه داری شیطونی می کنیا! چون دودولم گنده میشد واونم می فهمید ولی اینا باعث نمی شد که دیگه با مامان نیام حموم. می گفت: عیبی نداره عادی میشه. تو این سن همه همین جورین (ندید بدید) بهم چیزی نمی گفت فقط می خندید. یه باربهش گفتم چرا میخندی؟ گفت آخه با این سنت چیزی از بابات کم نداری. نمی دونم همسن بابات بشی چی ازآب در می یای. خدا به داد زنت برسه. بعد منو محکم تو بغلش گرفت. طوری که کیرم رفت لای پاش وسینه هاشو فشار میداد تو صورتم وهمش قربون صدقم میرفت. اولین باری هم که آبم اومد جلوی مامانم بود. آخه همیشه مامانم موهای کیرمو برام میزد و منم برای مامانم این کارو میکردم. یعنی موهای کسشو براش میزدم مامانم خودش این جوری می خواست. از این کار لذت می برد. پاهاشو باز می کرد منم با یه دست کسشو صابونی می کردم و با اون دستم براش می زدم. می فهمیدم که از این کار من لذت می بره ولی به روش نمیاورد که من پر رو نشم. منم از قصدهمش دست چپمو می مالیدم رو کسش اونم چشماشو می بست و حال می کرد. یه بارکه داشت موهای کیرمو میزد دستش رو حسابی صابونی کرد. کیرمو گرفت وشروع کرد به زدن. ولی اینقدر کیرمو اینور اونور کرد تا آبم ریخت تو دستش. من نمی دونستم چی شده. از مامان پرسیدم. اونم گفت هیچی عزیزم دیگه مرد شدی. بعد کیرمو(آخه دیگه مرد شده بودم) گرفت و بوسید. بعد از اون روز رومون بیشتر به هم باز شد چون دیگه همش باهام شوخی می کرد و با کیرم ور میرفت یا کونشو میمالید به کیرم. جوری که مثلا اتفاقی بوده. وقتیم که خیلی حشری می شدم میگفت راحت باش. اگه می خوای جق بزن. می گفت کسمو نگاه کن جق بزن. خودتو خالی کن. ولی من چون عاشق سینه هاش بودم همیشه یه دستم روی سینه هاش بود و جق می زدم. یه دفه ازش خاستم که اون برام جق بزنه. با التماس قبول کرد. کنارم رو زانو نشست طوری که سرش سمت کیرم بود وکونش طرف من. شروع کرد برام جق زدن. خیلی آروم و حرفه ای این کارو میکرد. منم با کونش بازی میکردم تا آبم اومد. بهترین جق عمرم بود. ولی نمی دونم چرا ازم نمی خواست که باهاش سکس کنم. منم که روم نمی شد. فکر کنم همه این چیزا رو برای خاله میترا هم تعریف کرده بود و گفته بود که چه کیر مردونه دارم. چون متوجه شده بودم که خالم یه جور دیگه نگاهم می کنه و حتی رفتارشم با من عوض شده بود. دیگه خودشو انقد جلوی من جمع وجور نمی کرد. برعکس راحت ترم شده بود. مثلا باهم شوخی میکردیم جلوم خم میشد تا سینه هاش معلوم بشه یا می نشست روی پام و... یه روز خاله میترا و مامان رفته بودن خرید. منم تازه از فوتبال اومده بودم و ولو شده بودم رو کاناپه. حولمو برداشتم برم حموم که مامان وخاله اومدن. من گفتم: میرم یه دوش بگیرم. مامانمم گفت: منم خیلی عرق کردم باید یه دوش بگیرم. برو منم میام. گفتم: باشه. خواستم برم که خاله میترا گفت: منم میام! من خیلی جا خوردم. مامانمم گفت لازم نکرده. تو صبر می کنی بعد از ما میری. خاله هم راضی شد. منم رفتم ولی تو دلم همش به مامان بد و بیراه می گفتم که جلوی خاله میترا رو گرفت. رفتم تو حموم. زیر دوش بودم که یه دفعه مامان اومد تو. مثل همیشه لخت لخت. همین جوری که داشت میومد جلو سینه هاش تکون می خورد. منم که مثل همیشه فوری شق کردم. مامان خندش گرفت. گفت: حالا صبر کن برسم بعد. اومد زیر دوش کنار من. منم بغلش کردم وبوسیدمش. با لحنی بیحال گفت: برو اونور توام. دارم از گرما می میرم. نچسب به من. منو میگی! کلی ضدحال خورده بودم. کیرم داشت دیگه می خوابید که یه دفعه دیدم خاله میترا با شورت و کرست مشکی که سفیدی بدنشو جذابتر می کرد اومد تو. فکر کنم مامان از بس هول بود در رو کامل نبسته بود. من که تا حالا خالمو اونجوری ندیده بودم کلی کف کردم و دوباره کیرم مثل سنگ شد. مامانم دیگه صداش دراومد: مگه نگفتم صبر کن بعد ما؟ چرا اومدی؟ خاله میترا گفت: آخه منم گرمم بود. داشتم می مردم. ولی معلوم بود که داره دروغ میگه چون همش نگاهش به کیر من بود. منم که یادم رفته بود لخت لخت با کیر شق شده جلو خالم وایسادم. فقط داشتم خالمو با شورت و کرست دید میزدم. خلاصه خاله میتراهم خودشو جا کرد. مامانم دیگه چیزی نگفت. خاله میترا تا اومد کنار من بهم گفت: این چیه دیگه شیطون؟ داشتین چی کار می کردین؟ مامان گفت: خفه شو میترا! این عادتشه. همیشه همین جوریه تو حموم. خاله میتراهم خندید و گفت: چه عادت خوبی. خوش به حالت. مامانمم خندش گرفت ولی من ققط تو نخ سینه ها و خط کس خاله بودم. خاله همش به بهونه های الکی خودشو می مالید به من و به کیرم دست میزد. منم اولش خجالت می کشیدم ولی خوشم میومد. مامان گفت: میترا بچه ی منو اذیت نکن. خاله هم گفت: کاریش ندارم که توام. من که دیگه داشتم میمردم از شق درد. وقتی خالم دید دارم بد جوری نگاش میکنم به شوخی گفت: می خوای اینارم در بیارم راحت باشی؟ منم با پررویی گفتم: اگه این کارو بکنی که خیلی خوب میشه. اونم ازخدا خواسته پشتشو کرد به من گفت: بازش کن. گفتم: چیو؟ خالم گفت بند کرستو دیگه. مگه نمی خوای ببینی؟ وای من عاشق این کار بودم. هر وقت تو فیلم سوپر این صحنه رو میدیدم 100 میزدم عقب و دوباره می دیدم. بعد خالم برگشت و گفت: بیا ببین چطوره. منم گفتم: عالی. ولی چون می خواستم نشون بدم که چقد مامانمو دوست دارم گفتم: هرچی که باشه به مامانم که نمی رسه. با این حرفم خالم شاکی شد ولی مامانم کلی حال کرد. منو بغل کرد و سینه هاشو فشار داد تو صورتم. می دونست من عاشق این حرکتم وهمش قربون صدقم میرفت. خاله میترا که دید اینجوریه خواست برگه برنده رو کنه. دیدم خم شد و شورتشو در آورد. وای دیگه نمی شد رو این کون حرف زد. واقعا حرف نداشت. بعدشم همش خودشو از پشت می مالید به من. منم دیگه نتونستم تحمل کنم و از پشت چسبوندم بهش و سینه هاشو گرفتم. خاله میترا هم یه آه کشید. معلوم بود اونم خیلی حشریه. همش کونشو می داد طرف من.... منم که دیگه پر رو شده بودم وحشری. اصلا یادم نبود مامانم داره منو نگاه می کنه. آخه صداش در نمیومد. بعد خالم خوابید کف حموم و گفت بیا بخواب رو من. منم یه نگاه به مامانم کردم. ( یعنی اجازه) اونم با لبخند گفت برو پسرم. اینم خالته. غریبه که نیست. عیبی نداره. منم رفتم. خالم ازم خواست که سینه هاشو بخورم. منم مثل قحطی زده ها می خوردم تا اونجا که می تونستم سینه هاشو میکردم تو دهنم. خالم داشت آخ و اوخ می کرد و همش میگفت بخور... فشارش بده.... نوکشوگازبگیر... بعد کیرمو با دستش گذاشت دم کسش و گفت بکن تو. ولی لازم به گفتن اون نبود. چون قبل از این که حرفش تموم بشه من کیرمو تا جایی که می تونستم کردم تو. وای چه کسی! اولین بار بود مزه ی کس کردن رو می چشیدم.... هیچی نمی فهمیدم. فقط وحشیانه تلمبه میزدم. خالمم می گفت محکم تر... تندتر... بکن بکن. منی که همیشه تا دستم به کیرم می خورد می خواست آبم بیاد نمی دونم چی شده بود اصلا انگار نه انگار. انقدر محکم تلمبه میزدم که خالم گفت: بلند شو کمرم درد گرفت. وقتی بلند شدم دیدم مامانم داره با خودش ور میره و سرو صداش حمومو برداشته. خاله میترا بلند شد و دستاشو گذاشت رو دیوار و خم شد گفت: زود باش دیگه شروع کن مردم. از اینکه یه زن 38 ساله داشت به من 18 ساله کس ندیده التماس میکرد حال میکردم. بعد دوباره کیرمو با یه تف جانانه کردم تو کسش. حالا دیگه من سرپا بودم و راحت تر می تونستم تلمبه بزنم. خالم همچنان جیغ میزد که انگار داره پاره میشه. هم من تلمبه می زدم هم اون خودشو به طرف من هول می داد. بعد دستای مامانم رو روی پشتم حس کردم. فکر کنم اون دیگه ارضا شده بود و اومده بود پیش ما. تو همین حال و هوا بودم که احساس کردم که یه چیزی مثل سیل می خواد از کیرم بزنه بیرون. دیگه فرصت نشد به خالم بگم. یه آه بلند کشیدم و تمام آبمو ریختم تو کس خاله میترا. اونم بدترازمن صداش دراومد. انگارداشت ازلذت می مرد. داد میزد: وای سوختم... چقد داغه... آتیشم زدی... بریز همشو. بریز تو کسم. منم همه ی آبمو خالی کردم. مامانمم از پشت منو بغل کرده بود. خودشو می مالید به من. بعد خاله میترا برگشت و کیرمو کرد تو دهنش و تا قطره آخرشم خورد. بعد مامان گفت: بسه دیگه..... پاشین بریم. الان منصور(بابامه) میاد. مارواینجوری ببینه اصلا خوب نیست. بعدشم همگی یه دوش گرفتیم و رفتیم بیرون. خاله میترا به مامانم می گفت: من اگه همچین پسری داشتم دیگه شوهرلازم نداشتم. من که تا یک هفته تو کما بودم که چی به من گذشته. خیلی حال کرده بودم.بعدازاون جریان مامان همش به من می گفت: دیگه این کارو با خاله میترا نکن. یه وقت آبرو ریزی میشه. به خاله میتراهم میگفت که با آریا کاری نداشته باش ولی خاله میترا دست بردار نبود. فکر کنم خیلی بهش حال داده بود. همش باهام از سکس حرف میزد و باهام شوخی میکرد. یه بار یادمه وقتی ما خونشون بودیم توی آشپزخونه گیر داد که باید کیرتو ببینم و می گفت واقعا باید به بابات احسنت گفت. بیبین چی ساخته! حالا دیگه بعد از سکس با خاله اونم جلو مامان رابطم با مامان نزدیکتر و سکسی تر شده. یعنی خودش فهمیده بود که چه چیزی همیشه در کنارش بوده ولی استفاده نکرده. یه جورایی به خاله میترا حسودی میکرد ولی روش نمی شد بگه. شایدم می ترسید. نمی دونم. ولی بالاخره با مامان جونم سکس کردم که اونو بعدا براتون میگم. خوش باشید.
برچسبها:
من ومامانم وخاله میترا
مامان و عمه
سلام اسم من سهیل و 16 سالمه. از وقتی که من یادمه بابام به خاطرشغلش خیلی کم خونه بود و همیشه ماموریت بود و من و مامانم تنها بودیم. مامانم لباسای سکسی میپوشید و همین باعث میشد که من خیلی دوست داشته باشم که بکنمش. ولی هیچ وقت به من و نه به مردای نامحرم پا نمیداد. اسم مامانم میترا و 42 سالشه. تابستون بود. عمم با پسرش عماد ازشهرستان اومده بودند خونمون. بابام هم ماموریت بود. اسم عمم شهره و40 سالشه و بر عکس مامانم خیلی مومنه. جوری که جلوی من هم روسری می پوشید ولی به خوشگلی تو فامیل معروف بود. عماد همسن من بود و روزها با هم بیرون میرفتیم و شب برمی گشتیم تا زنا راحت باشن. عماد بر عکس مامانش اهل حال بود و با هم درباره ی مامانامون حرف میزدیم. یا شورت وکرست مامانامون رو باهم عوض میکردیم و می پوشیدیم. آرزوی جفتمون کردن مامانامون بود. چند روز بود که من و عماد می رفتیم بیرون و شبها برمیگشتیم تا اینکه یک روز بعد از اینکه رفتیم بیرون ، ظهر موقع ناهار بود. خواستیم بریم چیزی بخوریم که دیدیم پول نداریم. به خاطر همین مجبور شدیم بریم خونه. وقتی به خونه رسیدیم در رو با کلید باز کردم. رفتیم تو خونه ولی خبری نبود. تعجب کردیم گفتیم شاید اونا رفتند بیرون. ولی صدایی از اتاق مامانم میومد. آروم رفتیم کنار اتاق. لای در یک کم باز بود. توی اتاق رو یواشکی نگاه کردیم که ببینیم چه خبره. صحنه ای دیدیم که جفتمون راست کردیم. اکرم خانوم زن همسایمون که همسن مامانم بود و با مامانم خیلی دوست بود هم اونجا بود. دیدیم که هر سه لخت توی اتاق هستن و مامانم و اکرم خانوم روی زمین نشستند. ولی عمم رو پاهاش ودستاشو با جوراب زنونه به تخت بستن و خودشون در حال لب گرفتن هستند. تعجب کردیم که چرا عمم رو بستند به تخت. ولی با فحش های عمم و حرفای اونا فهمیدیم که عمم رو به زور لخت کردند. اکرم خانوم خانم ومامانم بلند شدند و رفتند سراغ عمم. مامانم کس عمم رو لیس میزد و اکرم خانوم هم پستوناشو میخورد. سینه ی عمم فوق العاده بزرگ بود. تقریبا سه برابر پستون مامانم و اکرم خانوم با هر بار لیس زدن کسش آه بلندی میکشید و فحشی به اونا میداد ولی اونا توجهی نمیکردند بعد ازده دقیقه مامانم جاشو با اکرم خانوم عوض کرد و اکرم خانوم رفت سراغ کس عمم. چند دقیقه بعد عمم با آه بلندی که کشید ارضا شد و بیحال افتاد. اکرم خانوم و مامانم بلند شدند اومدند روی زمین خوابیدند. طوری که پاهاشون رو لای پای هم قرار دادند و کساشون رو به هم می مالوندند. بعد بلند شدند و بر عکس هم خوابیدند تا کس همدیگه رو بخورن. معلوم بود که اکرم خانوم خیلی محکم میخوره. چون مامانم داشت التماس میکرد ولش کنه. ولی اکرم خانوم به کارش ادامه می داد تا اینکه بعد از تکون شدیدی مامانم آبش خارج شد. ولی هنوز اکرم خانوم ارضا نشده بود و خودش کسشومی مالوند تا 5 دقیقه بعد ارضا شد. ما ترسیدیم که الان بیان بیرون و ببینند ما اینجاییم. سریع رفتیم پایین. تا رسیدیم پایین عماد سریع شلوارشو در آورد و آبشو ریخت بیرون. معلوم بود که داشت بالا جق میزد. ما بیرون رفتیم و شب اومدیم. ولی چیزی به روی خودمون نیاوردیم. عمم که قرار بود یک هفته دیگه هم بمونه فرداش وسایلشو جمع کرد و رفت. موقع رفتن با حالت عصبی به مامانم گفت خیلی خوش گذشت. مخصوصا دیروز. حتما جبران میکنم! من و عماد فهمیدیم که عمم به خاطر دیروز خیلی ناراحته. چون اون خیلی مومن بود و از این کارا نمی کرد. به خاطر همین یک هفته زودتر رفت. بعد از اون ماجرا عمم هر وقت تهران میاد خونه ی ما وقتی مامانم تنهاست نمیمونه. به همین دلیل دیگه من لخت عمم رو ندیدم. ولی هفته ای یک بار من مامانم رو با اکرم خانوم و دوستاش در حال این کار می بینم.
برچسبها:
مامان و عمه
دختر خوشگل
از وقتی موهاشو به قول خودش های لایت کرده بود خیلی سکسی تر از قبل شده بود. هر بار که می دیدمش حسابی حالی به حالی میشدم..... دخترم 17 سالش بود و حسابی داشت تبدیل به یه دختر مامانی و خوشگل میشد و دل من بیچاره رو هر روز بیشتر از قبل می برد. چند بار سعی کردم وقتی میره حموم ، برم و از لای در یه جوری بدن سفید و خوشگلش رو ببینم. یکی دو بار هم تونستم کون سفید و خوشگلش رو ببینم و درآرزوی به دست آوردن همچین کون تمیزی بسوزم و بسازم. یه روز بنا به دلایلی زود تر از سر کار اومدم خونه. زنم مسافرت بود و می دونستم که شهلا دخترم تنهاست و شاید بتونم دوباره حموم رفتنش یا خوابیدنش رو ببینم. از ذوق داشتم میمردم. اون شب قرار بود یکی از دوستام هم بیاد خونمون تا یه مشروبی با هم بخوریم و دور از چشم زنامون یه ذره مردونه دور هم باشیم. وقتی رسیدم خونه یه صداهایی از تو اتاق شهلا میومد... آروم رفتم به سمت اتاقش و دیدم حدسم درسته... دختر گلم با دوست پسرش آرش تو اتاق هستن و مشغول ور رفتن همدیگه اند. خوشبختانه لای در باز بود و میتونستم آروم خودمو نزدیک تر ببرم تا ببینم چه خبره. وای خدای من. باورم نمیشد. بدون هیچ مشکلی می تونستم دخترم رو ببینم که لخت لخت داره با دوست پسرش حال میکنه. می دیدم که آرش شلوارشو تا زیر زانونش آورده پایین و کیر کوچولوش آویزونه و دخترم هم لخت جلوش بود و داشتن از هم لب میگرفتن. شاید بهتر بود میرفتم تو و از کارشون جلوگیری میکردم ولی میدونستم که بالاخره یه دختر و پسر تو این سن همدیگرو دستمالی میکنن و بد هم نیست که یه کمی با هم حال کنن. منم اینجوری میتونم با دیدن کس و کون دخترم حال کنم و سوژه خودمو برای امشب پیدا کنم. شهلا هم بهم قول داده بود که بکارتشو از دست نده و آبروی خونواده رو نبره و من مطمئن بودم که سکس اون دو تا از حد دو تا لب و یه کمی ور رفتن بیشتر نیست. خلاصه. بعد از اینکه از هم لبشونو گرفتن شهلا جلوی آرش زانو زد و کیرشو گرفت تو دستش و شروع کرد مالوندن. اولش برام جالب بود که می دیدم دخترم به کیر کسی دست بزنه ولی وقتی دیدم کیر آرش بزرگ تر شد و شهلا اونو گذاشت تو دهنش. حسابی جا خوردم. شهلا خوب ساک میزد و آرش همینطور از روی لذت آه و ناله میکردم و سر خودش رو تکون میداد. بعد از یه مدت کوتاه شهلا بلند شد و رفت رو تخت درازکشید و من حالا می تونستم خوب خوب کسش رو ببینم که تمیز تمیز بود و یه دونه مو هم نداشت. معلوم بود پسره از اوناییه که از کس بی مو خوششون میاد. جوونا همه شون مثل همدیگه ن. آرش هم شلوار و تی شرتش رو درآورد و رفت رو تخت درازکشید کنار شهلا و شروع کرد لب گرفتن و با پستونای کوچولوی دخترم ور رفتن که دیدم حسابی داره حال میکنه. بعد از یه مدت دستشو آروم آروم برد پایین سمت کس شهلا و شروع کرد با کسش بازی کردن. شهلا هم لای پاشو باز کرد و من تونستم محصول کیر خودم و کس ژیلا – مامانش- رو ببینم که عجب تمیز و خوشگل بود و آماده پذیرایی از کیر. ولی مشکلی وجود داشت به نام پرده بکارت که مانعش میشد. کس شهلا ناز و کوچیک و تازه بود و من احتمال میدادم که حسابی باید تنگ باشه. به داماد آینده م حسودیم میشد که میتونست از همچین کسی استفاده کنه. آرش همینطور با چوچوله شهلا ور میرفت و شهلا رو حشری و حشری تر میکرد تا اینکه با داد و بیداد شهلا فهمیدم که ارضا شده. برام جالب بود که آرش، شهلا رو به ارگاسم رسوند اماخودش هیچی. ولی تعجبم زیاد طول نکشید وقتی دیدم آرش بلند شد و شهلا رو هم بلند کرد و رفت پشتش. شهلا رو به من بود و میتونستم قیافه معصومانه ش رو ببینم که داشت برای کون دادن اماده میشد. با دیدن آرش که کیرشو خیلی راحت گذاشت تو کون شهلا با خودم فکر کردم مطمئناً اولین بار نیست وگرنه شهلا داد و بیدادی راه مینداخت که نگو. خودم وقتی ژیلا رو از کون کردم تا سه روز نمیتونست بشینه!!!!! ولی آرش حسابی داشت تلمبه میزد و جالب تر این بود که شهلا هم داشت حال میکرد و اینو تو صورت قشنگش میتونستم ببینم که با هر ضربه کیر آرش حسابی حال میکرد. بعد آرش کیرشو درآورد و شهلا رو دوباره خوابوند رو تخت و رفت روش و کیرشو گذاشت دم کس دخترم و تازه اینجا بود که من فهمیدم کیر آرش داره میره تو کس دخترم و قبل از اون هم جای دیگه ای نبوده جز همون کس تنگ و خوشگل و ناز شهلا که حسابی از این کیر گنده و سفت داشت پذیرایی میکرد. از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم. دختر 17 ساله من داره کس میده؟ یعنی چی؟ پس قبل از اینکه من بفهمم کس داده بود و بکارتش رو هم از دست داده بوده؟ هم عصبانی بودم و هم خوشحال. چون نقشه ای به ذهنم رسیده بود که می تونستم باهاش منم از داخل شدن به اون کس مامانی کیرمو بهره مند بشم. هر چی بیشتر به زوایای نقشه فکر میکردم ضربه های آرش محکم تر میشد تا اینکه دیدم که کیرشو درآورد و شروع کرد به جق زدن و شهلا هم صورتشو نزدیک کرد و آب کیر آرش رو صورت دخترم ریخت. آروم از اونجا خودمو کشوندم بیرون و از خونه رفتم بیرون. یه ذره قاطی کرده بودم و باید حسابی به همه چیز فکر میکردم. امشب قراره فرزاد بیاد خونمون(همون دوستم!) اونم از اون کس کنای اساسی بود و اولش هم قرار بود که یه برنامه کس کردن راه بندازیم که جور نشد و اون حسابی از این قضیه پکر بود. حالا میتونست شب بیاد خونه ما و با هم ترتیب شهلا رو بدیم. درسته که شهلا دخترمه ولی وقتی پای این پیش بیاد که بخوام کاری بکنم، میکنم و اونم باید به خاطر اینکه منو بابت این قضیه آبروی خونوادگی گول زده تنبیه بشه و چه تنبیهی بهتر از کس دادن به دو تا کیر باحال؟ یه کم دیر تر برگشتم خونه و به روی خودم نیاوردم که چی دیدم ولی خیلی سرد با شهلا برخورد کردم. شب که فرزاد اومد همه چیز آماده بود برای کس کردن ما!!!! شهلا از همه جا بی خبر بود و من و فرزاد چند لیوان عرق خورده بودیم و حسابی گرم گرم بودیم و من همینطور منتظر موقعیت مناسب بودم برای کردن کس دخترم. رفتم تو اتاقشو دیدم که پشت کامپیوتر نشسته و داره چت میکنه. خیلی عصبانی بهش گفتم "به جای این کارا یه کم به فکر درسات باش." گفت "درسامو خوندم." جواب دادم "آره بعد از ظهر دیدم چطوری داشتی درس میخوندی." حسابی دست پاچه شده بود و نمیدونست چی بگه.رفتم جلو تر و بهش گفتم "با آرش باهم درس میخوندین نه؟ چه درس خوبی بهت داد. نه. تو چه درس خوبی بهش دادی." و رو اون "دادی" حسابی تاکید کردم. شهلا گریه اش گرفته بود و سرشو انداخت پایین و گفت "بابا تو رو خدا. من کاری نمیکردم." عصبانی شده بودم. داد زدم "نه. کاری نمیکردی. فقط داشتی به دوست پسر مامانیت که چار روز دیگه ولت میکنه و میره سراغ یکی دیگه ، کس میدادی." شنیدن این کلمه ها اونقدر براش عجیب بود که صورتش سرخ شد و گریه ش رو قطع کرد. مونده بود چی بگه که من سرشو گرفتم و گذاشتم رو شلوارم نزدیک کیرم و بهش گفتم "باید تنبیه بشی. هرکاری بگم باید بکنی وگرنه میکشمت. آرش رو هم میکشم و همه هم میفهمن چه جنده ای بودی." اونم دوباره هق هقش دراومد و گفت "هرکاری بگی میکنم." آروم سرشو عقب بردم و زیپ شلوارمو باز کردم و شلوارمو کشیدم پایین. شورتمو درآوردم. می دیدم که داره با تعجب نگام میکنه. بهش گفتم "هر کاری با آرش کردی با من هم میکنی. منظورم اینه که هر کاری با کیر آرش کردی با کیر منم میکنی." خودشو کشید عقب و گفت "بابا. تو پدر منی." گفتم "مهم نیست. مهم اینه که میخوام بفهمی فرق این با اون چیه و منم باید بفهمم فرق کس تنگ تو با کس گشاد مامانت چیه." گفت "بابا تو رو خدا اینطوری حرف نزن." با تشر بهش گفتم "بخور کیرمو." و شهلا هم مجبور بود کیر منو بذاره تو دهنش. وقتی کیرمو گرفت تو دستاش سرمای عجیبی رو حس کردم. دستای شهلا حسابی یخ کرده بودن و معلوم بود هم ترسیده و هم آشفته ست ولی برام مهم نبود. وقتی کیرمو میخواست بذاره تو دهنش حس کردم کیرم داره بزرگ تر میشه و آماده برای ورود به اون دروازه بهشتی!!!! شهلا هم کیرمو تو دهنش نگه داشته بود و کاری نمیکرد. وقتی نگاه عصبانی منو دید شروع کرد به مکیدن کیرم و تکون دادن زبونش رو نوک کیرم که حسابی منو حالی به حالی کرد. منم سرشو گرفتم تو دستام و همراه با حرکاتش عقب و جلو میبردم و از این که دخترم داره برام ساک میزنه حسابی لذت میبردم. مامانش البته بهتر ساک میزنه و اونم به این خاطر که تو این چند سال حسابی یاد گرفته کیر رو چطور باید ساک زد. دستمو بردم سمت پستونای شهلا و شروع کردم به بازی کردن با نوک پستوناش. همین حرکت حسابی ریلکسش کرد. داشتم حسابی حال میکردم که صدای فرزاد منو به خودش آورد که میگفت "بابا کجایی؟ مهمونتو تنها میذاری میری؟" داد زدم "الان میام." و به شهلا گفتم "حالا پاشو لخت شو و با من بیا بیرون." گفت "نه. بابا. تو رو خدا رحم کن. خجالت میکشم." منم مهلت ندادم و یه سیلی خوابوندم تو گوشش و گفتم "وقتی پرده کست داشت میخورد باید خجالت میکشیدی جنده." بعد هم کاملاً لخت شدم و به زور پیرهن شهلا رو هم درآوردم و بهش گفتم "هر کاری که گفتم میکنی. فهمیدی؟" باز هم زد زیر گریه و منم رفتم جلوش و سرش رو محکم گرفتم تو دستم و گفتم "میای اونور و تا وقتی آبمونو تو کست حس نکردی از اونجا تکون نمیخوری. هم من و هم فرزاد. فهمیدی؟" چاره ای نداشت جز اطاعت کردن. وقتی هر دو لخت از اتاق اومدیم بیرون و رفتیم تو هال جایی که فرزاد نشسته بود و تلویزیون تماشا میکرد حسابی قلبم داشت میزد. میدونستم فرزاد اصلاً براش مهم نیست که کیو میکنه و اگر میتونست حتی زن بهترین دوستش رو که من باشم هم میکرد. (البته یه شک هایی برده بودم که نکنه بینشون رابطه ای باشه که بعداً اونا رو هم تعریف میکنم!). وقتی فرزاد منو شهلا رو باهم دید از تعجب وا رفت. من می دیدم که کیرش داره از پشت شلوارش به جنب جوش میفته و بزرگ و بزرگ تر میشه. به شهلا گفتم "برو باباجون. برو پیش عمو فرزاد بشین و بهش نشون بده چه ساک زن ماهری هستی!" شهلا با اکراه رفت پیش فرزاد که از خوشحالی داشت پر درمیاورد. فرزاد به من نگاهی انداخت و منم بهش اشاره کردم که همه چیز رو به راهه و میتونه ترتیبشو بده. وقتی شهلا پیش فرزاد نشست، فرزاد بلند شد و شلوارشو درآورد و کیرشو گرفت تو دستاش و برد جلو دهن شهلا و به زور کردش تو دهن دخترم. اونم شروع کرد به ساک زدن. صورت فرزاد رو میدیدم که حسابی نشون میداد داره حال میکنه. منم رفتم نزدیکشون و سر شهلا رو گرفتم و محکم فشار دادم جلو که کیر فرزاد رو تا ته تو دهنش جا بده. بعدش هم خودم نشستم جلوی کون خوشگلش و شروع کردم به لیسیدن کنارای کونش. بعدش هم لای پاهاشو باز کردم و اون کس خوشگلش که از پشت عین یه غنچه زده بود بیرون رو دیدم و هوش از سرم پرید. دستمو بردم و نزدیک و انگشتمو کشیدم رو چاک کسش. صدای ناله ش میومد. ولی عین جنده های فیلم سوپر داشت همچنان براش فرزاد ساک میزد. سرمو بردم نزدیک. چه بوی خوبی داشت کس دخترم! آروم زبونمو گذاشتم لای چاک کسش و شروع کردم به بالا پایین بردن.....چه مزه ای داشت کس دخترم! بعدش دیگه نتونستم طاقت بیارم....رفتم نشستم رو مبل و شهلا رو کشوندم طرف خودم....کیر فرزاد از تو دهنش دراومد.....نشوندمش رو کیرم و کسش رو جوری تنظیم کردم که قشنک سر کیر من باشه و آروم آروم کردمش تو.....از دادی که زد فهمیدم حسابی درد داشت....بهش گفتم "حالا کدوم بزرگ تره؟ها؟مال من یا مال اون جوجه؟" اونم همینطور داشت درد میکشید . من شروع کردم به بالا پایین بردنش.....ولی روش خوبی نبود...این بو که شهلا رو نشوندم رو خودم و از پشت شروع کردم به تلمبه زدن....فرزاد هم کیرشو دوباره کرد تو دهن شهلا......من همینطور کیرمو میکردم تو اون س تنگ دخترم و میاوردم بیرون و لذت میبردم.....بعد از یه مدت کوتاه حس کردم آبم داره میاد و برای همین کیرمو کشیدم بیرون....اومدم پیش فرزاد و بهش گفتم "حالا نوبت توئه....کس تنگی داره این شهلا خانوم ما!" اونم رفت رو مبل نشست و شهلا رو گذاشت رو خودش و کیرشو کرد تو کس تنگ دخترم......دیدن این منظره حسابی حشریم کرده بود ولیچون نمیخواستم زود ارضا بشم رفتم تو آشپزخونه و از تو یخچال نوشابه درآوردم و ریختم تو یه لیوان و بعدش هم یه ذره عرق ریختم توش و برگشتم و شروع کردم به خوردن لیوان و تماشا کردن دخترم که داشت به دوستم کس میدادچند دقیقه که گذشت رفتم نزدیک و بهش گفتم "تا حالا کون هم دادی؟" شهلا که داشت آه و ناله میکرد گفت "یه بار...ولی خیلی درد داشت" بهش گفتم "حالا بازم باید بدی و برام اصلاً مهم نیست که درد داره یا نه....باید تنبیه بشی" شهلا از ادامهء بالا پایین رفتنش دست برداشت و از رو کیر فرزاد بلند شد و گفت "بابا نه....تو رو خدا نه" گفتم "حرفشم نزن" و برش گردوندم همونجایی که بود....به فرزاد گفتم "بکن تو کسش و نگه دار تا منم از پشت بکنم تو کونش" داد و بیداد شهلا که "نه نه" میکرد رفت هوا....ولی ما تنها چیزی که نمیشنیدیم صدای شهلا بود......فرزاد شهلا رو نشوند رو کیرش و وقتی کیرش تا ته رفت تو کس شهلا اونو خم کرد رو خودش و سرشو گذاشت رو سینهء خودش و شروع کرد موهای طلایی شدهء ئخترم رو نوازش کردن و سعی کرد آرومش کنه.....همین خم شدن کافی بود که من بتونم کون دخترم رو که حالا جلوم باز شده بود ببینم و حسابی حشری بشم......تف زدم به کیرم و آروم گذاشتمش دم کون دخترم....تا اومد تکون بخوره فرزاد محکم چسبیدش و نذاشت حرکتی بکنه و من آروم آروم کیرمو فرستادم تو کون تنگ شهلا که بی نهایت عالی و باحال بود و وقتی کیرم تا دسته رفت تو کونش به فرزا علامت دادم با هم شروع کردیم به تلمبه زدن.....باید اقرار کنم که لذت بخش ترین سکس زندگیم بود...و جالب این بود که وقتی با هم کیرامونو میبردیم تو کون و کس شهلا تخمامون به هم ساییده میشد و همین خیلی لذت سکس رو بیشتر میکرد......حسابی که تلمبه زدیم حس کردم آبم داره میاد....برای همین باز کیرمو درآوردم و رفتم سراغ مشروب و فرزاد به کارش ادامه داد و بعد از چند دقیقه از صدای آه و اووه فرزاد فهمیدم که داره میاد و ضزبه های کیرش به کسدخترم محکم تر و محکم تر میشد و داد شهلا بیشتر از قبل میرفت هوا تا اینکه هردو آروم شدند.....منم کیرم تو دستم بود و داشتم میمالوندمش تا اینکه شهلا از رو کیر فرزاد بلند شد و آب کیر فرزاد رو میدیدم که از تو کسش داره میاد بیرون و میریزه رو زمین و یه مقدارش هم لای پای شهلاگیر کرده بود. رفتم سراغ شهلا و به پشت خوابوندمش رو زمین و کونشو دادم بالا و کیرمو کردم تو کونش......از پشت تنگ تر و باحال تر بود و من همینطور داشتم گر میگرفتم از این همه لذت و انقدر کیرمو محکم میکوبوندم تو کس دخترم که حس کردم داره از درد گریه میکنه و بعد از چند ثانیه دیدم که آبم داره میاد و به کارم ادامه دادم تا جایی که حس کردم دارم منفجر میشم.......اولین جهش آب کیرم به اندازه ای قوی بود که برگشتشو رو نوک کیرم حس کردم و همینطور به تلمبه زدن ادامه دادم تا همهء آبم رو تو کس دخترم خالی کردم...... بی حال افتادم رو مبل و لیوان مشروب رو گرفتم و به این فکر میکردم دوباره کی میتونم دخترمو تنبیه کنم
برچسبها:
دختر خوشگل
دکتر و مامان
ساعت نه شب بود و من باید میرفتم دنبال مادرم تا ببرمش خونه خالم که قرار بود نصفه شب از مکه بیاد. همه اونجا جمع بودند و چون مادرم تا اون موقع باید تو مطب دکتر می موند من باید با ماشین پدرم میرفتم دنبالش. دکتری که مامانم براش کار میکرد از دوستای قدیمی عموم بود و مادرم تو مطبش هم منشی بود و هم دستیارش. حدوداً نیم ساعت زودتر رسیدم و ماشین رو پارک کردم. اول خواستم تو ماشین منتظر بشم ولی ترجیح دادم برم بالا و تو مطب بشینم. به هر حال تابستون بود و هوا گرم بود و کولر ماشین کار نمیکرد. وقتی رسیدم به دم در مطب دیدم که در بسته است. یه کمی تعجب کردم. چون همیشه در اون مطب باز بود یا حداقل نیمه باز بود. آروم در رو باز کردم و رفتم تو. کسی تو سالن نبود. رفتم جلوتر و خواستم مامانمو صدا کنم که صدای دکتر رو از تواتاق شنیدم که داشت میگفت "مطمئنی که زودتر از نه نمیاد؟" بعدش صدای مامانمو شنیدم که میگفت "آره. تازه تو این ترافیک شایدم دیرتر برسه". فهمیدم که دارن راجع به من صحبت میکنن. لای در مطب دکتر نیمه باز بود. جوری که منو نبینن رفتم نزدیک تر و شروع کردم به دید زدن. قلبم داشت تند و تند میزد. مامانم پشت به در بود و دکتر پشت میزش نشسته بود. اول خواستم بیام بیرون ولی کنجکاوی اجازه نداد. مامانمو دیدم که مانتو و روسریش رو درآورد و نگاهی به دکتر انداخت و رفت کنارش. از هیجان داشتم سکته میکردم. میفهمیدم که چه اتفاقی قراره بیافته ولی نمیتونستم باور کنم. مامانم روی پای دکتر خم شد و از روی شلوار شروع کرد به ناز کردن کیر دکتر. دکتر هم لباس سفیدش رو آروم درآورد و یه کمی با موهای مامانم بازی کرد. بعدش دیدم که مامانم زیپ شلوار دکتر رو کشید پایین و کیر دکتر رو درآورد. باورم نمیشد که مامانم مثل جنده های توی فیلم سوپر از این کارا بکنه ولی وقتی دیدم که کیر دکتر رفت تو دهن مادرم باورم شد و خودم هم راست کرده بودم. مامانم با مهارت تمام برای دکتر ساک میزد. زبونش رو روی نوک کیر دکتر بازی میداد و بعد تا ته میکرد تو دهنش و یه کم عقب جلو میکرد و بعدش دوباره درش میاورد و همون کار رو تکرار میکرد. بعد از یکی دو دقیقه مامانم پاشد و شلوارش رو از پاش درآورد و همزمان با اون دکتر هم پیراهن و شلوارش رو درآورد و با زیر پیراهن و شورت که از لاش کیر راست شدش بیرون بود ایستاد جلو مامانم و آروم بلوز مامانمو از تنش درآورد. حالا هردوشون نیمه لخت بودن. برای اولین بار هیکل گوشتی و تپل مامانمو داشتم میدیدم و حسابی حشری شده بودم. دکتر آروم پستونای مامانمو از توی کرست قرمزش درآورد و شروع کرد به مکیدن و خوردنشون. مامانم از زاویه ای که من می دیدم نیمرخ به من بود و سرشو آورده بود عقب و چشماشو بسته بود و داشت لذت می برد. دکتر حسابی با ولع از هردوتا پستون مامانم میخورد و مامانم آه میکشید و زیر لب چیزایی میگفت که نمیشنیدم. بعد از این کار دکتر شورتش رو کاملاً از پاش درآورد و مامانمو برگردوند روی میز خودش. حالا هردوشون پشت به من بودند. دکتر جلوی کون مامانم زانو زد و شروع کرد به بوسیدن و لیسیدن کون مامانم و گاهی هم میگفت "جون. چه کونی. جون" بعدش شورت قرمز مامانمو از پاش درآورد و لای پاش رو یه کمی باز کرد و سرش رو برد لای پای مامانم. نمی دیدم داره چه کاری میکنه ولی از آه و اوه مامانم حدس زدم که داره حسابی کسش رو میخوره. همزمان با این کار دستاشو برده بود جلو و پستونای مامانمو فشار میداد. حسابی که آه و ناله مامانمو درآورد(بعداً فهمیدم اون جیغای بلند آخری که مامانم کشید به خاطر این بود که داره ارضا میشه) بلند شد و همونطوری که مامانم پشت بهش رو میز دولا شده بود کیرش رو گذاشت دم کسش و با یه کمی اینور و اونور کردن کرد تو کس مامانم. یه کمی اولش آروم بود ولی یواش یواش سرعت تلمبه زدنش بیشتر شد و صدای آه و اوه مامانم هم بیشتر شد. حسابی که از پشت مامانمو کرد کیرشو از تو کس مامانم درآورد و مامانمو برگردوند و یه لب ازش گرفت و بعدش رفت و روی تخت مریض که گوشه ی دیوار و رو به زاویه ی دید من بود دراز کشید. مامانمم که درسش رو خوب بلد بود رفت و آروم خودش رو کشید روی دکتر و کسش رو روی کیر دکتر تنظیم کرد و آروم آروم کردش تو. باورم نمیشد که دارم صورت مامانمو در حال کس دادن می بینم. همینطور رو کیر دکتر بالا پایین میشد و جیغ و داد میکرد. دیدن پستوناش که در اون حالت بالا و پایین می رفتن حسابی حشریم کرده بود. بعد از یه مدت دکتر مامانمو کشید کنار خودش و از بغل شروع کرد به کردن مامانم. می شنیدم که داره به مامانم میگه "جون. جون. بهم بگو داری چیکار میکنی؟" و همینطور تلمبه میزد. یکی دو بار این سوال رو پرسید و مامانمم گفت: "دارم کس میدم." بعد دکتر فشار تلمبه زدنش رو بیشتر کرد و گفت " به کی داری کس میدی؟" و مامانمم در جواب گفت"به تو. به دکتر خودم". آره. مامانم داشت به دکترش کس میداد. بعد از یه مدت کوتاه دکتر کیرش رو درآورد و مامانمو برگردوند و گفت "کونتو بده بالا که میخوام حال کنم". مامانم پشتشو کرد به دکتر و سرش رو برد پایین و کونش رو تا اونجایی که میتونست داد بالا. حالا همه چیز در اختیار دکتر بود. دکتر دستشو کرد تو دهن مامانمو حسابی چرخوند تا خیس خیس بشه و بعدش انگشتاشو گذاشت دم کون مامانم. خوب نمی دیدم که انگشتاشو کرد تو کونش یا نه. ولی دیدم که کیرشو رو گذاشت دم کون مامانمو آروم آروم کرد تو. از همه عجیب تر این بود که مامانم صداش هم درنیومد. نمیدونم واسه این بود که داشت تحمل میکرد یا اینکه کلا مادر کونده ای داشتم و خودم نمیدونستم. خلاصه دکتر فشارش رو به کون مامانم بیشتر و بیشتر کرد و یواش یواش صدای مامانم در اومد. "جون. میخوام جرت بدم. میخوام کونتو پاره کنم" اینارو دکتر می گفت و مامانمم داد میزد و معلوم بود که هم درد می کشه و هم داره حال میکنه. بعد از یه مدت کوتاه دکتر کیرش رو درآورد و مامانمو برگردوند و کیرش رو آورد جلوی صورت مامانمو گفت "دارم میام". مامانمم کیر دکتر رو گرفت و کرد تو دهنش و درآورد و بعدش شروع کرد رو به صورت خودش براش جلق زدن. اول یه ذره آب ریخت رو چشم های مامانم. بعدش دیدم که مامانم دهنش رو باز کرد و کیر دکتر رو آورد نزدیک دهنش. حالا فوران آب بود که میرفت تو دهن مامانم و رو صورتش میپاشید و دکتر که آهی از سر لذت میکشید و مامانم حرکت جلق زدنش رو آروم تر و آروم تر کرد و بعدش هم کیر دکتر رو گذاشت تو دهنش و با سر و صورتی که از آب منی پر شده بود شروع کرد به مکیدن کیر دکتر. دیگه نباید اونجا میموندم. آروم اومدم از اونجا بیرون و خودم رسوندم به ماشین. ساعتو نگاه کردم و دیدم پنج دقیقه به نه است. به تمام اون صحنه ها داشتم فکر میکردم. به اینکه از کس دادن مامانم به دکتر چند وقت میگذره و خلاصه تو فکر کس و کون مامانم بودم که دیدم خود مامانم از در ساختمون اومد بیرون و اومد طرف من. گیج و منگ بودم و چیزی رو که دیده بودم نمیتونستم باور کنم ولی واقعیت داشت و بدتر از اون این هم واقعیت داشت که حالا منم دوست داشتم مامانمو بکنم ولی چطوری آخه؟
برچسبها:
دکتر و مامان
خاله شادی
من سعید هستم و 27 سالمه خاطره ای که میخام براتون بگم مربوط میشه به 3 سال پیش. خالم می خواست از کانادا بیاد و من برای اینکه تنها نباشه اومدم تهران استقبالش. خالم اسمش شادیه و حدود 8-47 سالشه. از فرودگاه به هتل رفتیم تا فرداش به شهرستان پرواز کنیم. تو هتل خالم گفت که می خواد یه دوش بگیره تا خستگیش در بیاد و رفت حمامو من هم رو تخت دراز کشیدم تا کارش تموم بشه. خالم حمومش تموم شد و اومد بیرون. فقط حوله رو دورش پیچیده بود و چیزی تنش نبود. وقتی که خواست لباسشو عوض کنه من خواستم از اتاق برم بیرون اما اون گفت: سعید جون تو هم مثل پسر من هستی. پس لزومی نداره که بری بیرون. من هم موندم خالم جلو چشمای من خودشو خشک کرد. بعد هم حوله رو انداخت کنار. وای ی ی ی ی من که تا اون موقع بی خیال بودم با دیدن اون بدن تمام بدنم شروع کرد به لرزیدن. آب تو دهنم خشکیده بود. چیزی رو که میدیدم باور نمیکردم. یه هیکل تمیز سبزه که حتی یه چروک پیری روش نبود. یه کس بی مو و یه کون قلنبه که کیره مرده رو شق می کرد. همین جوری زل زده بودم به خالم اونم اصلا به روم نمی آورد. دیگه کم کم کیرمو از رو لباس میمالیدم. آخرش دلمو به دریا زدم و به خالم گفتم: شادی جون بزنم به تخته خوب موندی. اصلا تکون نخوردی. اونم یه لبخند زد و گفت: بچه چش هیز، قابل تورو نداره. دیگه داشتم دیوونه میشدم اما این حرفشو به حساب شوخی گذاشتم و به روی خودم نیاوردم ولی نمی شد بد جور شق کرده بودم و دلم میخواست هر جور شده خالمو بکنم. خالم فقط یه لباس خواب رو شورت و سوتینش پوشید و اومد رو تخت پهلوی من دراز کشید ازم پرسید: سعید جون چیکار میکنی؟ دوست دختر داری یا نه؟ منم گفتم: نه بابا دوست دختر کیلو چنده؟ تازه کی میاد با من دوست شه!!!!. (البته داشتم خودمو لوس میکردم.) خالم گفت: نه نباید اینطوری باشه. اگه تو الان کانادا بودی دخترا برات سرو دست میشکوندن. گفتم : فعلا که ما سر نخواستنمون دعواس. خالم گفت: یعنی تو تا حالا با هیچ دختری عشق بازی نکردی؟ با تعجب پرسیدم :چی؟ گفت یعنی تا حالا با هیچ دختری حال نکردی؟! منم با خجالت گفتم نه. پرسید: تو حتی دختر لخت هم ندیدی. من که هم حشری بودم هم از خالم خجالت میکشیدم گفتم نه. اما اون ول کن نبود. بعد از اینکه کلی اصرار کرد گفتم فقط یه بار دزدکی طوری که مامان بابا نفهمن یه فیلم سکسی دیدم. گفت :پس میدونی چی به چیه. منم سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم. به من نزدیک شد دستشو گذاشت زیر چونم. سرمو بلند کرد و لبمو بوسید. لباش داغ داغ بود. بازم بوسید. من خودمو عقب کشیدم. با اینکه خیلی دلم میخواست اما خجالت می کشیدم. ازم پرسید چطور بود؟ خوشت اومد؟ من بازم هیچی نگفتم. اینبار منو کشید طرف خودش و محکم لبمو بوسید. من هم دیگه مقاومت نکردم. اون لبای منو میمکید و من هیچ کاری نمیکردم. گفت: عزیز دل خاله اینجوری خوب نیس. خوشم نمیاد. تو هم همون کارایی که تو فیلم دیدی انجام بده. منم آروم شروع کردم به بوسیدن لباش. یه کم که همو بوسیدیم منو خوابوند و خودشم رو من دراز کشید. همین جور که همو می بوسیدیم از رو لباس کسشو میمالید به کیرم. تی شرت منو درآورد و سینمو میبوسید و نوک سینمو گاز میزد و می لیسید. منم که خجالتم ریخته بود سینه هاشو چنگ میزدم. خالم همین جور که سینمو میبوسید رفت پایین و گرمکن ورزشی که پام بود رو درآورد. شورتمو کشید پایین و با دست آروم جوری که من داشتم میمردم سر کیرمو ناز میکرد. گفت: چه پسر خوشگلی داری. میزاری ببوسمش؟ منم با تکون دادن سرم قبول کردم. اول یه بوس خوشگل از سر کیرم کرد. بعد سر کیرمو کرد تو دهنش. کیرمو تا ته تو دهنش می کرد بعد با مکیدن دوباره در میاورد. خیلی خوشم اومده بود. 5 دقیقه ای همین کارو کرد. بعد بلند شد لباس خواب و لباس زیرش رو درآورد و اومد رو سینه من نشست. جوری که کسش جلو دهنم بود. گفت: حالا نوبت توئه که دختر منو ببوسی. من که از کس خوری خوشم نمیومد با اکراه و اصرار خالم قبول کردم و یه ذره با زبون کسشو مالوندم. بعد یه کم هم چوچولشو مکیدم. بلند شدم به خالم گفتم میزاری کستو بکنم؟ گفت: از خدامه عزیزم. هر کاری میخوای بکن. لازم نیست از من اجازه بگیری. شادی جون رو به پشت خوابوندم کیرمو دم سوراخش گداشتم و فشار دادم. کیرم الان توی یه سوراخ خیس گرم و با حال بود. آروم عقب جلو میکردم. شروع کردم به تند تند تلمبه زدن. خالم آه و ناله میکرد و همش قربون صدقه کیرم میرفت. پاشو بلند کردم رو شونم گذاشتم و باز تلمبه زدم. خیلی بهمون خوش میگذشت. کیرمو در آوردم. خالمو رو شکم خوابوندم از پشت لای پاشو باز کردم و دوباره کردم تو کسش و تلمبه زدم. دستام رو سینه هاش بود و داشتم چنگ میزدم. دیدم خالم تند تند خودشو تکون داد و رو تخت افتا د. اون ارضاء شده بود اما من بازم میخواستم و هی تلمبه میزدم. با صدای گرفته ازم پرسید: میخوای بدونی تو کونم چه خبره؟ منم گفتم آره. اونم گفت: پس حالا کونمو پاره کن. کیرمو از کسش در آوردم بردم جلو دهنش. یه کم که برام ساک زد همون جور که رو شکم خوابیده بود کمرشو بالا آوردم و کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش و محکم کردم تو. خالم بد جوری دردش اومده بود. پاهای منو چنگ میزد و ناله میکرد. من هم که حشرم بالا زده بود مدام تلمبه میزدم. حس کردم داره آبم میاد. به خالم گفتم. اونم زود پا شد کیرمو گذاشت لای پستوناش. آبم با فشار پاشید به صورت خالم. وقتی که تموم شد سر کیرمو کرد تو دهنش و مکید. خیلی حال میداد. خالم رو پشت افتاد. منم رو سینش دراز کشیدم. دم گوشم آروم گفت: خوشت اومد؟ دوست دختر خوبی بودم؟ منم گفتم آره شادی جون. مرسی. از او موقع به بعد منو خالم هر چند وقت یه بار با هم سکس داریم و از این کار لذت میبریم.
برچسبها:
خاله شادی
ملیکا وامین
سک س من. تابستون 83 بود. واسمون از شهرستان مهمون اومد. خالم و شوهرش و پسر خالم. اینم بگم که ما به خاطر شغل بابام توی یه شهر دیگه زندگی میکنیم که البته از شهر خالم اینا فقط 200 کیلومتر فاصله داره. نمی دونم روز دوم بود یا سوم؟ یه روز صبح که از خواب بیدار شدم صبحونه خوردیم و بابام که رفت سر کارش. شوهر خاله هم از خونه زد بیرون. ما 4 نفر توی خونه موندیم. بعد از چند دقیقه من طبق عادتم رفتم دوش بگیرم. 15 _10 دقیقه ای که توی حمام بودم و هنوز اول کارم بود... (آخه حمام کردن من همیشه طول میکشه) دیدم آب سرد شد. هر کاری کردم... نه بابا، گرم نشد که نشد. رفتم دم در و مامانمو صدا زدم. یه دفه دیدم امین اومد پشت در و گفت: چی میخوای؟ تعجب کردم که چرا اون اومده ولی خب بی خیال شدم و جدی نگرفتم. اینو هم بگم که در حمام از پشت محکم نمیشه... گفتم: ببین باز این آبگرمکن لعنتی چشه؟ آب سرد شده. بعد از یه مدت کوتاه گفت که حالا باز کن. باز کردم و خیلی زود آب گرم شد. گفتم دستت درد نکنه. الان خوبه و شروع کردم سرمو شامپو زدن. بعد از یکی دو دقیقه که با سرم درگیر بودم رفتم زیر دوش. چه آب گرمی! پایین اومدن آب گرم رو روی بدن سردم حس میکردم و همینجور کفها رو از رو سرم میشستم. دیگه مطمئن بودم که سرم خوب شسته شده و هیچی کف نمونده. چشامو باز کردم!!!! نزدیک بود سکته کنم. امین همینجوری جلوم وایستاده بود و به من نگاه میکرد. یه دستشم به کیرش بود. (البته از روی شلوارش). یه جیغ زدم و یه دستمو گرفتم روی سینه هام. یه دستمم جلوی کسم. همینجوری جیغ میزدم. گفتم اینجا چیکار میکنی؟ زود برو بیرون. بی شعور. بهت میگم برو بیرون. مامان! مامـــــــــــــــــــــــــــــــــان!. حقیقتش به همون اندازه که واسم غیر قابل درک بود که یه پسر منو لخت لخت ببینه ، از این میترسیدم که اگه الان مامان یا خاله متوجه بشن که امین اینجاست در مورد من چه فکری میکنن. واسه همین دوباره گفتم: امین برو بیرون. الان مامانم میاد می بینه که اینجایی. یه دفعه مثل اینکه از خواب بیدار شده باشه به حرف اومد و گفت: نترس هیچکی خونه نیست. مامانم و مامانت همین الان رفتن بازار. مونده بودم که چیکار کنم! ازش خواهش کردم که بره بیرون ولی اون شروع کرد به حرف زدن و گفت: ببین ملیکا! تو میدونی من چند ساله که دوستت دارم؟ من هیچکی رو جز تو نمیخوام. حتی اینو به مامانم هم گفتم. خیلی قشنگ حرف میزد. غرقِ حرفاش بودم که متوجه شدم دستامو از روی سینه هام و کسم برداشتم. دهنم قفل شده بود. اصلا تمام بدنم بی حرکت بود. نه میتونستم چیزی بگم و نه می تونستم دستامو جلوی خودم بگیرم. یه دفعه امین همین جور که حرف میزد شروع کرد به در آوردن لباساش. تا به خودم اومدم دیدم با یه شورت جلوم واستاده و دستاشو گذاشته رو شونه هام. (دستاشو از پشت به هم قلاب کرده بود). منو کشید و نشستیم لب وان. هنوز داشت حرف میزد ولی من هیچکدوم از حرفاشو نمی شنیدم. آخرش هم محکم شونه هامو فشار داد و گفت: ملیکـــــا، دوسِت دارم... و سرشو آورد طرف من. منم ناخودآگاه این کارو کردم. این لحظه رو هیچوقت فراموش نمیکنم. تمام موهای بدنم چنان سیخ شده بودن که فکر میکردم الان کنده میشن. شروع کردیم به لب دادن و لب گرفتن از هم. امین تمام لبامو کرده بود توی دهنش و اونا رو میخورد. حس کردم بدنش داره میلرزه ولی به روی خودم نیاوردم چون خودم از اون بدتر بودم. چند دقیقه همینجوری گذشت. دستای امین که توی این مدت پشت منو نوازش میداد. حالا یکی اومده بود روی سینه هام و هر چند لحظه یکی رو می مالید. داشتم دیوونه میشدم. (چند بار خودم با خودم ور رفته بودم ولی هیچوقت اینجوری نشده بودم). حالا دیگه لبامون از هم جدا شده بود و امین داشت گردنمو می بوسید و می لیسید و هر لحظه پایین تر میومد. وقتی رسیده بود به سینه هام و داشت اونا رو میخورد من به یه مُرده بیشتر شبیه بودم. بدنم داغ داغ شده بود و نمی تونستم حرف بزنم. حس میکردم میخوام از حال برم. امین همینجور که سینمو میخورد با یه دستشم اون یکی سینمو فشار میداد. کم کم از روی سینه هام اومد پایین و شروع کرد شکممو لیسیدن. همینطور یواش یواش میومد پایین تا رسید به کسم. کسمو لیس میزد و میخورد. چند دقیقه که اینکار ادامه پیدا کرد همون اتفاقی که گفتم افتاد. دیگه هیچی نفهمیدم و از حال رفتم. نمی دونم چند وقت توی این حالت بودم که یه دفعه یه درد شدید احساس کردم و به خودم اومدم. درد توی همه بدنم می پیچید. تازه متوجه شدم که امین منو کف حموم دراز کشونده و داره کیرشو توی کونم می کنه. داد زدم و بهش گفتم که دردم میاد. اونم قول داد که آروم بکنه ولی فایده نداشت. اصلا نمی تونستم تحمل کنم. امین بهم گفت: خودتو شل بگیر یه کمش که بره تو بقیش درد نداره. منم همین کار رو کردم ولی بازم فایده نداشت. خیلی درد داشت. داشت اشکم در میومد و یه ذره از کیرش هم تو نرفت. امین دوباره منو بلند کرد و نشوند و شروع کرد سینه هامو خوردن و با کسم بازی کردن. خیلی زود دردم یادم رفت. بعدش دوباره منو دراز کشوند ولی اینبار منو به پشت خوابوند و سرشو آورد لای پاهام و شروع کرد به خوردن کسم. همینجور که اونجا رو لیس میزد، کم کم میچرخید و زاویه شو با من تغییر میداد تا اینکه کاملا بر عکس (سر و ته) شدیم. البته بعداً فهمیدم که به این حالت 69 میگن. حالا زانوهاشو گذاشته بود دو طرف سرم و داشت کسمو میخورد. یواش یواش بدنشو آورد پایین تا اینکه کیرش جلوی صورتم بود. میدونستم منظورش از این کار چیه. ولی از یه طرف یه جورایی بدم میومد و از یه طرف هم یه حسی بهم میگفت اینکارو بکنم. کیرشو گرفتم. چشمامو بستم و گذاشتمش توی دهنم. خودشم آروم آروم کیرشو بالا پایین میکرد که من ازش خواستم اینکارو نکنه چون وقتی زیاد کیرش میرفت تو دهنم حالم میخواست به هم بخوره. یه مدت کوتاه همینجوری کیرشو لیس میزدم. بعدش امین بلند شد و وایستاد و گفت حالا بخور منم واسش اینکار رو کردم. اینجوری راحت تر بود. هر اندازه که میخواستم کیرشو توی دهنم میکردم و اونو لیس میزدم. خیلی خوب بود. حس عجیبی داشتم. از این کار لذت می بردم. کیرش شیرین نــبود اما خوشمزه بود. نمی دونم!!! شاید اصلا هیچ مزه ای هم نداشت! ولی...بگذریم. امین صداش در اومده بود و داشت آه و اوه میکرد. حالا دیگه از خوردن کیرش بدم نمیومد. یکی دو دقیقه بیشتر نبود که داشتم کیرشو میخوردم و سرعت این کار رو هم بیشتر کرده بودم که یه دفعه امین گفت : دیگه بسه و کیرشو از دهنم در آورد. قبل از اینکه من بدونم جریان چیه امین چند تا آه کشید و آبش رو ریخت روی بدنم. آبش داغ داغ بود. بعدش همدیگرو بغل کردیم و لب تو لب دوش گرفتیم و رفتیم بیرون. توی اتاقم جلوی آینه بودم و داشتم موهامو شونه میزدم که دیدم امین دوباره اومد. از پشت منو محکم گرفته بود و موهامو بو میکرد. راست بودن کیرشو که داشت به کونم فشار میداد رو حتی از روی لباس هم میتونستم تشخیص بدم. بعدش منو بغل کرد و خوابوند کف اتاق. خیلی زود شلوار و شورتمو درآورد و شروع کرد به خوردن کسم. با اینکه دوست داشتم تا صبح روز بعد لخت توی بغلش باشم گفتم: امین بسه اگه مامان اینا الان بیان چی؟ گفت تو نترس ، نمیان. این بار هم خیلی زود لخت شد و تی شرت منم درآورد و از من خواست تا واسش ساک بزنم. منم اینکار رو کردم ولی خیلی زود بلند شد. فکر کردم بازم می خواد آبش بیاد. اما گفت : برگرد میخوام یک بار دیگه امتحان کنم. گفتم: تو رو خدا نه امین، دردم میاد. گفت: اگه دردت اومد نمیکنم و فقط میذارم لای پاهات. قبول کردم و همونطور که خودش گفت چهار دست و پا نشستم و قمبل کردم. امین هم رفت و از روی میز قوطی کرم رو آورد و به کونم زد. همینطور که کرم میزد یواش یواش یه انگشتش رو کرد توی کونم. یه کم درد داشت ولی وقتی خودمو شل کردم. بهتر بود. به راحتی میشد تحملش کرد. یه کم که انگشتشو توی کونم چرخوند، اونو درآورد و دوباره کرم زد. این بار حس کردم که دو تا از انگشتاش داره میره تو. ولی این بار هم اذیت نشدم. دو تا انگشت شد سه تا. بازم قابل تحمل بود. یه کم که گذشت انگشتاشو درآورد و شروع کرد به کیرش کرم زدن و گذاشت کونم. آروم فشار داد. حس کردم که یه کم رفت تو ولی درد داشت. خیلی سعی کردم که تحملش کنم و البته موفق شدم. به راحتی میتونستم جلو رفتن کیرشو توی کونم احساس کنم. امین راست میگفت. فقط همون اولش زیاد درد داشت. کم کم دردش به یه دردِ خوشایند تبدیل شد. حالا دیگه امین داشت آروم آروم کیرشو جلو عقب می کرد و منم با کسم بازی میکردم. امین گاهی مکث میکرد گاهی حرکتشو سریع میکرد. پشتمو می بوسید و می لیسید. خلاصه هر کدوم از این حرکتاش یه جوری به من حال میداد. مخصوصاً لیسیدن کمر و شونه هام. بعد از چند دقیقه حرکت کیرش خیلی تند شده بود و محکم میکرد توی کونم. دوباره دردش شروع شد البته نه مثل اون اول. بهش گفتم: یواشتر ، دردم میاد. گفت الان تموم میشه. همینطور که تند تند میکرد یه لحظه آروم شد. کمرمو گرفت و محکم فشار داد. خالی شدن آبش رو توی خودم حس کردم. بعد همینطور که کیرش توی من بود ازم خواست که آروم بخوابم. منم همین کار رو کردم و اون هم روی من خوابید. هنوز هم کیرش رو توی کونم عقب جلو میکرد ولی معلوم بود که مثل چند لحظه قبل کیرش سفت نیست. یه مدت کوتاه هم بدون هیچ حرکتی روی من دراز کشید. بعدش کیرشو درآورد و رفت توی حموم و دوش گرفت. منم خودمو تمیز کردم. لباسامو پوشیدم و رفتم واسه ظهر یه چیزی درست کنم. این رو هم بگم که بعد از این موضوع امین توی شهر ما یه اتاق کوچولو و ارزون اجاره کرد و هر هفته لااقل یه بار میاد اینجا.البته بعضی هفته ها، سه بار هم میاد. حالا دیگه خودمون یه خونه کوچیک داریم و نیازی نیست که صبر کنیم تا مامانمون بره بازارضمناً، از این موضوع هیچکی خبر نداره جز شما
برچسبها:
ملیکا وامین
خونه ی خانوم لواسانی
برای تحویل دادن پایان نامه ام داشتم حسابی کار میکردم و شبها تا دیروقت بیدار می موندم. حتی وقت نمی کردم با دوست پسرم قرار بزارم و ببینمش و استاد راهنمام حسابی ازم کار میکشید. دو سه ماه قبل از تاریخ دفاعیه ام بود که برای یه سری کارهای نهایی رفته بودم خونه ی همین استاد راهنمام که خیلی زن مهربون و خوبیه. تا دیروقت پشت میز نشسته بودیم و داشتیم کارهای نهایی رو انجام میدادیم. شام رو هم از بیرون پیتزا گرفته بودیم که زیاد وقتمون تلف نشه و همینطور مرتب کار میکردیم. شوهر خانوم لواسانی(استاد راهنمام) حدود ساعت دوازده بود که رفت بخوابه و به زنش گفت "انقدر خودتونو خسته نکنین!" و یه چشمکی بهش زد که قلب من ریخت. معلوم بود که روابطشون خیلی خوبه. شوهر خانوم لواسانی مرد قد بلند و چهارشونه ای بود. جوری که آدم کنارش احساس امنیت میکرد. آدم موقر و متینی هم بود و خیلی به جا حرف میزد. خلاصه یکی دو ساعت بعد از اینکه از رفتنش گذشت ما هم تصمیم گرفتیم که ادامه ی کار رو بذاریم برای فردای اون روز. من بلند شدم و مانتوم رو پوشیدم. خانوم لواسانی گفت "ببین یلدا جون، اگه دوست داری امشبو اینجا بمون. الان هم دیروقته تو هم که تنهایی. بمون و شب تو اتاق مهمون بخواب. فردا صبح هم که من بیکارم و با هم کار رو ادامه میدیم." دودل بودم. از یه طرف خودمم میترسیدم اون موقع شب تنها برم بیرون و از یه طرفی هم خجالت میکشیدم. ولی بالاخره با اصرار خانوم لواسانی قبول کردم و یه زنگ به خونه مون زدم و قرار شد که بمونم هرچند پدرم زیاد راضی نبود. یه لباس راحت از خانوم لواسانی گرفتم و رفتم تو اتاق مهمون و رفتم تو رختخواب. انقدر خسته بودم که خوابم نمیبرد و خلاصه بعد از یه ربع خوابم برد. نمیدونم چقدر خوابیده بودم که یهو بیدار شدم و به شدت احساس تشنگی کردم. اولش خواستم بی خیال شم چون خیلی خوابم میومد ولی دیدم دارم از تشنگی میمیرم. این بود که بلند شدم و از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت آشپزخونه تا آب بخورم. از جلوی اتاق خواب خانوم لواسانی داشتم رد میشدم که دیدم یه صداهایی میاد. اومدم آروم رد شم که دیدم صدای خانوم لواسانی میاد که "آآآآآه.....جون". فهمیدم که زن و شوهر مشغولن. قلبم حسابی داشت میزد و حسابی گر گرفته بودم. آخه من زیاد اهل فیلم سوپر و اینا هم نیستم و تا اون موقع هم سکس هیچ دونفری رو از نزدیک ندیده بودم. حتی با دوست پسرمم سکس کامل نداشتیم و من فقط به کیرش دست میزدم و حتی بهش اجازه نمیدادم کُسمو ببینه. کنار در ایستادم و گوشمو بردم نزدیک در اتاق. صداهای نفس زدن خانوم لواسانی میومد. اولش چندشم شد ولی بعدش بلافاصله نمیدونم چه حسی بود که یهو خودمم حشری شدم. صدای خانوم لواسانی میومد که میگفت "آها... بلیسش... همینطوری... آها.... آخ... آروم تر.... زبونتو بکن توش... آها....". باورم نمیشد. حشرم زده بود بالا و از فهمیدن اینکه خانوم لواسانی داره حال میکنه خودمم داشتم حال میکردم. میدونستم که زبون شوهرش الان دم کُسشه. نمیدونم چی شد که دستم رفت سمت شورتم و آروم شروع کردم به نوازش کردن کسم و همزمان هم صدای نفس زدنا و حال کردن خانوم لواسانی رو میشنیدم که کم کم داشت اوج میگرفت و یهو با یه جیغ کوتاه قطع شد. معلوم بود که ارضا شده... وای که چقدر دلم برای ارضا شدن تنگ شده بود. تازه من همیشه با خودم حال میکردم و تا حالا هیچ پسری منو ارضا نکرده. یعنی کلاً به هیچ پسری اجازه ندادم که دست به کُسم بزنه. بعدش یه سری صداهایی شنیدم که معلوم بود دارن جا به جا میشن. نمیتونستم تحمل کنم. باید میدیدم چه کار میکنن. از سوراخ کلید نگاه کردم ولی چیزی معلوم نبود و همه جا تاریک بود. صدای شوهرش رو شنیدم که میگفت "برگرد. میخوام کیرمو تا ته بکنم تو کُست". شنیدن این حرف حسابی حشری ترم کرد. نمیتونستم تحمل کنم و باید می دیدم. با خودم گفتم وقتی صدای آه و ناله ی خانوم لواسانی بلند شد در رو آروم باز میکنم. دستم داشت از روی شورت با چوچوله ام بازی میکرد. یهو صدای آه بلند خانوم لواسانی رو شنیدم. فهمیدم کیر رفته تو کُسش. یکی دو بار دیگه هم آهش بلند شد و بعد صدای خوردن پاهاشونو شنیدم که معلوم بود تلمبه زدنای شوهرش شروع شده. خانوم لواسانی هم صدای آه و اوهش منظم تر شده بود. آروم دستگیره ی در رو گرفتم و لای در رو باز کردم. فقط خدا خدا میکردم که در با ناله باز نشه که بفهمن و خوشبختانه همینطور هم شد. انقدر هیجان زده بودم که تشنگیم رو هم یادم رفته بود. حالا یه کمی معلوم بود. خانوم لواسانی پشت به شوهرش دولا شده بود و اونم داشت تلمبه میزد. دستمو بردم تو دهنم و حسابی خیسش کردم و بردمش تو شورتم. وااای که چه حالی داد. آروم چوچولم رو که حالا سفت سفت شده بود گرفتم و شروع کردم به بازی کردن باهاش و دیدن صحنه ی سکس استادمو شوهرش. خانوم لواسانی همینطور آه و اوه میکرد و وسطش هم میگفت: "محکم تر... محکم تر... تا ته بکنش تو... آها... حالا شد. داره میخوره به ته کُسم... وااای چه کیری" و شوهرش هم همینطور داشت میکرد. عجب کمر سفتی داشت. منم که داشتم با خودم حال میکردم. چقدر دوست داشتم رفتن کیر تو کس رو تجربه کنم. به خصوص اون موقع که داشتم همین صحنه رو هم میدیدم. خانوم لواسانی حسابی داشت کس میداد و شوهرش هم داشت سفت میکردش. بعد از یه مدت کوتاه شوهرش کیرشو درآورد و گفت حالا برگرد. تو زمانی که خانوم لواسانی داشت برمیگشت کیر شوهرش رو دیدم. باورکردنی نبود که یه کیر انقدر بزرگ باشه. شایدم من اون شب انقدر حشری بودم که نمیفهمیدم. ولی کیرش به نظرم خیلی بزرگ اومد. خانوم لواسانی برگشت و خوابید رو تخت و شوهرش رفت بالا سرش و دوتا پاش رو گذاشت دو طرف زنش و نشست. اولش فکر کردم نشست روی زنش ولی دقت که کردم دیدم رو زانوهاشه و کیرشو گذاشته لای دوتا پستونای خانوم لواسانی. خانوم لواسانی هم دو تاپستونای گندشو به هم فشار داده بود تا راه کیر شوهرش تنگ تر بشه. اونم کیرشو هی از بین دو تا پستونا رد میکرد و من داشتم دیوونه میشدم. حرکت دستم خود به خود تند تر شده بود و هر لحظه امکان داشت خودمم ارضا بشم. یه مدت کوتاه که گذشت برای اولین بار صدای شوهر خانوم لواسانی بلند شد که یه آهی کشید از سر لذت. معلوم بود که داره آبش میاد و حرکتش هم تند تر شده بود. یه ذره بعدش دیدم آبش محکم زد بیرون و ریخت رو گلوی خانوم لواسانی که میگفت "جووون...چه آب داغی" وای خدای من. داشتم میمردم از حشریت. میخواستم برم تو و کیر بزرگ شوهر خانوم لواسانی رو میکردم تو دهنم و همه ی آبشو میخوردم. تند تر از قبل خودمو داشتم میمالوندم و داشتم با صداهای مردی که داشت ارضا میشد منم ارضا میشدم. چشمامو بسته بودم و گوش میکردم و با هر آهی که اون مرد میکشید منم بیشتر تحریک میشدم تا جایی که کاملاً ارضا شدم و چقدر سخت بود که صدامو درنیارم. وقتی چشامو باز کردم دیدم سینه ی خانوم لواسانی و گلوش پر از آب شده جوری که انگار یه لیوان آب کیر روش ریخته باشن. آروم خودمو کشوندم کنار و رفتم تو اتاقم و خودمو زدم به خواب. صدای رفتنشون به توالت میومد و من داشتم همچنان از تشنگی میمردم ولی حال خیلی خوبی داشتم. مدتها بود که ارضا نشده بودم.
برچسبها:
خونه ی خانوم لواسانی
اشتراک در:
پستها (Atom)