Alaleh- Shahrum K

Taking the test - Afghan Ladies Driving School - BBC

Afghanistan - Zenat Karzai Popalzai dancing in Peshawar

Hot and Sexy Pashtana dances in Dubai Arab

Tajik Afghanistani Fat girl in Afghan Movie

Afghan Boys Iranian girl

Irani Afghani Turki Iraqi Boy & Girl In Denmark

Afghan Girls

*AFGHAN GIRLS*

beautiful afghan girl

Afghanistan - Pashtun hot girls dance for Iranian

دختر افغانی آلاله من گل لاله من Afghan girl dance..hot & sexy

Iranian Girl Arabic Dancing

Nazanin Persian Talent 1

persian dancing...part 2

persian dancing...part 1

persian girl dancing :D

لونا شادزی از رادیو صدای آمریکا و رپرتاژی از سیاوش اوستا

سریال دنباله دار الناز کیانی و سوتی هایش در صدای آمریکا

مصاحبه الناز کیانی نوروز 1388

خوشگل از خود راضی ! ...... Elnaz Kiani

الهام ستاکی دختر زیبای آریایی

Khabgah dokhtaran

khabgah dokhtaran daneshjooyan shiraz

Fashion Girls in the Persian High-School

کارخانه کاندوم و آموزش سکس در ایران

کلیپ رقص مهناز افشار با 4 تا پسر 100% واقعی

film super zahra amir ebrahimi فیلم سوپر مزاحم تلفنی

مصاحبه‌ی BBC فارسی با زهرا امیرابراهیمی

Zahra Amir Ebrahimi.زهرا امیر ابراهیمی .Mehran Farahraz.

Maryam Mohebbi سایز آلت جنسی مرد

فيلم عروسی محمد رضا گلزار لو رفت

LEILA OTADI - لیلا اوتادی

دخترهای ایرانی همه جنده شده‌اند

کس.کون.کیر.جنده iran,

Minavand,میناوند

لينك فيلم سكسي كامل حاج اقا اخوند حسن گلستاني امام جمعه http://freedomva...

روشهای حال کردن بادخترهفت ساله

تجاوز آخوند بی ناموس به یک دختر بیگناه در ورامین ایران

تجاوز به دختر ایرانی در دوبی توسط اعراب شریف

سکس ایرانی سکسی ایران دختر فارس

Sara Varone -- Hot Italian Chick سينه هاي اين زن

AIDS - Der Film

فوتو کاپی سینه ها

دوربین مخفی --75 (عکاسی از سینه زنان) Hidden Camera

عروسی مریم رجوی و احمدی نژاد_ahmadinejad wedding

اتفاقات خنده دار آبکی

خنده همزمان چهارقلوهاي ناز تو بغل مامان سكسي

رقص زنان و دختران سكسي ايراني در آنتاليا

دختر ایرونی 1

دید زدن مامانم آتوسا

من سامان 19 سالمه و در شرق تهران ساکنم من زیاد از دختر و از این چیزا خوشم نمیاد و بیشتر دنبال زنهای جا افتاده 35 تا 47 هستم یکی مثل مامانم. راستی مامانم آتوسا 45 سالشه و نسبتا هیکل خوبی داره با یه شکم نقلی که آرزومه که زیره شکمشو ببینی.
بگذریم. یه روز که خیلی حشری بودم و کیرم سیخ شده بود و دنبال یه سوراخ گرم ونرم میگشت و همینجور با خودم کل انجار میرفتم که یاده شورتای مامانم افتادم رفتم سر کشوش و با شورتهای توریش ور رفتم و بازی کردم چه بوی خوبی میداد مالیدم به کیرم یه 15 دقیقه ایی در گیر شرتها بودم اخرشم ابم و نیاوردم و رفتم بیرون وقتی برگشتم مامانم اومده بود وداشت میرفت حموم منم سلام دادم و رفتم تو حال تا تلویزیون ببینم چون بیش از حد حشری بودم با یکی از دوستام که مامانش و میمالونه تماس گرفتم و بهش گفتم که مامانم رفته حموم و باید چی کار کنم اونم یه سرس کس و شر گفت و فقط دل من وسفت تر کرد همین.
صدای شر شر اب در اومد حموم مامانم معمولا 25 تا 30 دقیقه طول میکشه .قلبم تند میزد هیجان عجیبی اومد سراغم نمیدونم از ترس بود یا اینکه میخواستم مامانم و لخت ببینم . به هر حل رفتم دم در حموم و از کلید مشغول دیدن شدم هنوز چیزی ندیده بودم صدای اب قط شد و مامانم از کنار حموم تیغ و برداشت وایییییییی واقعا کون گنده ایی داشت بیخود نبود که همه مردا اول به کونش نگاه میکردند سینه هاشم نسبت به سنش خو ب سفت مونده بود من کیرم و میمالیدم و به هیکل خوش فرم مامانم نگاه میکردم هنوز کسشو ندیده بودم دید خوبی هم نداشتم ولی با این تفاصیر فهمیدم که میخواد پشماشو بزنه درست نمیشد دید برای همین رفتم تو اتاق ومنتظر بیرون اومدنش شدم وقتی اومد بیرون از لای در داشتم نگاه میکردم و صدای تلویزیون از حا میومد و مامانم فکر کرد که من اونجام با خیال راحت بدون حوله اومد بیرون واقعا هیکل مامانم هر مردی رو حشری میکرد منم داشتم دیوونه میشدم دلا شد تا حولشو برداره اوممممممم سوراخ کون بزرگش برق میزد صورتی صورتی بود کیرم و میمالوندم حولرو برداشت ومشغول خشک کردن سرش شد برای اولین بار کسش و دیدم تمیز مثل اینه اون یکم شکمی هم که داشت به کسش جلوه خاصی داده بود و ظاهرن هم انگار خیلی هم گشاد نبود سینه هاشو خشک کرد و لباس زیرش و هم پوشید یه شرت کرست سفید که خیلی بهش میومد من هم دیگه اب از کیرم وهم از دهنم اویزون بود……… و از اون به بعد دیدم به آتوسا تغیر کرد!!

روشنک خواهر زنم

سلام من مهرداد 28 ساله از شیراز هستم میخوام براتوت از خاطره سكس با خواهر زنم روشنک بگم. زنم خیلی خشكله و یه خواهر كوچكتر از خودش هم داره كه الان ازدواج كرده من بیرون از شیراز زندگی میكنم و یك ماه به یك ماه خانواده زنم را نمیبینم .عید نوروز امسال كه خانواده خانمم به دلیل مشكلات نتونستن به اینجا بیان فقط روشنک تنها تونست بیاد خونه ما. من از قبل میدونستم كه روشنک یه جورهایی اهل حاله ولی اصلا روم نمیشد هنوز ازدواج نكرده بود . و اندامی مانكنی و پوستی سبزه با قد بلند داشت زن من هم مثل خودم در یك شركت مشغول بكار بود .
یك روز كه من به صورت اتفاقی ظهر بود كه از اداره مرخصی گرفتم رفتم خونه كلید رو انداختم رو در حال و رفتم تو، روشنک خواب بود رفتم تا لباسهامو در بیارم دیدم شورت روشنک افتاده روتخت من هم كه دیدم روشنک با اون وضع خوابیده رفتم نگاهش كردم دیدم لای كسش پیداست كه كیرم شق شد رفتم تو اتاق برگشتم به صورتی كه نفهمه كنارش دراز كشیدم یواش دستمو گذاشتم روی كونش وای چه كونی داشت یه كم با هاش لاس زدم كیرم داشت منفجر میشد بلند شدم برم تو اتاق جق بزنم نتونستم پیش خودم گفتم موقعیت خوبیه تا روشنک رو بكنم رفتم پشت كامپیوتر بشینم فیلم سوپر نگاه كنم دیدم روشنک از خواب بلند شده تا من رو دید گفت مهدی كی اومدی گفتم تو خواب بودی یهو رفت تو اتاق خواب گفت آقا مهدی لباسهای منو ندیدی گفتم چرا گذاشتمش تو كمد یه كم خجالت كشید و رفت وقتی برگشت گفت حوصلم سر رفته تو كامپیوتر فیلم نداری من هم كه دیدم موقعیت خوبیه گفتم چرا فایلی كه فیلمهای سوپر هم توش بود را باز كردم گفتم بیا من میخوام استراحت كنم نشست و من رفتم و پذیرایی دراز كشیدم خودم رو زدم به خوابیدن.
یه 20 دقیقه كه گذشت بلند شدم دیدم در اتاق بسته شده از كنار در كه یه روزنه داشت نگاه كردم دیدم داره یه فیلم سوپر توپ نگاه میكنه و دستش هم گذاشته بود لای كسش جق میزد دوباره كیرم شق شد جلوخودم رو نتونستم بگیرم در رو یواش باز كردم رفتم تو اتاق اینقدر تو حس بود كه متوجه اومدن من نشد وتا منو دید از خجالت داشت آب میشد نمیدونست چی بگه دامنش رو سریع انداخت روی پاهاش و گفت آقا مهدی عجب فیلمهایی داری منم گفتم مگه بده؟ خندید هیچی نگفت. نگاه شلوارم كرد دید كیرم بلند شده سرش رو انداخت پائین دیگه نمیتونستم جلوخودم رو بگیرم بهش گفتم بشین فایل فیلم سوپرها رو باز كردم یكیش رو گذاشنم اولش درست نگاه نمیكرد یواش یواش دستم رو گذاشتم پشت كمرش و از پشت دستام رو گذاشتم رو سینه های كوچیكش دیگه فهمیده بود چی میخوام دستم رو اوردم رو كسش كردم داخل شورتش اولش نذاشت ولی من كار خودم رو میكردم سرش رو آوردم پائین و شلوارم رو در آوردم كیرم رو تا ته كردم تو دهنش. بار اولش بود ولی چون فیلم سوپر دیده بود وارد شده بود همین كه كردم تو دهنش شروع كرد به ساك زدن داشت آبم میومد كه كشیدم بیرون دامنش رودر آوردم یه شورت تنگ مشكی پاش بود موهای كسش هم یه كم بلن بود دستم رو كردم تو شورتش خیس خیس شده بود شورتش رو در آوردم خوابوندمش رو تخت شروع كردم به لیس زدن كسش داشت قش میكرد اصلا حال نداشت حتی میگفت كسم رو بكن برش گردوندم دولاش كردم سوراخ كون تنگی داشت سر كیرم رو با كرم یواش سر كیرم رو كردم تو كونش كه یه جیق بلندی زد و كیرم رو تا ته كردم تو كونش و تا تونستم خیلی محكم شروع به تلنبه زدن شدم روشنک كه دو سه باری ارضا شده بود همین كه تلنبه میزدم آبم اومد و تمام آبم رو ریختم تو كونش بعد از 10 دقیقه دوتامون بی حال تو بغل هم افتادیم از اون به بع تا قبل از ازدواجش هر موقع میدیدمش میكردمش تا الان كه دیگه شوهرش زحمتش رو میكشه البته ناگفته نمونه بعد از ازدواجشهم دو بار تو خونه خودشون كسش رو كردم .

سکس با زن یه سپاهی (بسیجی)

با سلام خدمت دوستان عزیزمن اسمم بهروزه و 23 سال دارم میخوام داستان خودمو که دو سال پیش اتفاق افتاد براتون تعریف کنم.من بچه شهرستانم و خوزستانیم و در نوع خود یک بچه بسیار باهوش (خرخون) و ریاضیم هم خیلی توپه . بالاخره تو کنکور ، دانشگاه تهران قبول شدم و بهمون تو تهران خوابگاه دادن.از قیافه خودم بگم که از بس آفتاب جنوب خورده یکم سبزه شده ولی چشمای سبزم داخل اون رنگ صورتم خودنمایی میکنه واسه همین قیافه بدی ندارم و نسبتاً خوش قیافم.ماجرا از اونجا شروع شد که میخواستم با مترو برم مصلی برا یه کاری. تو مترو که وایستاده بودم که یهو یه خانم 23-22 ساله (که بعدااًفهمیدم 28 سالش بوده) چادری ولی فوق العاده خوشگل اومد وایستاد بغلم . چون چادری بود تخم کاری رو نداشتم . تو فکر این بودم که چطور راه ارتباطی باز کنم که یهو گوشیش که داشت حرف میزد و میخواست بذاره تو کیفش از دستش اوفتاد زیر پای من، من سریع خم شدم و گوشی رو اوردم . یه نوکیا 5800 داشت که یه Wallpaper قشنگ روش بود وقتی گوشی رو بهش دادم ازم تشکر کرد و من هم ازش خواستم wallpaper رو اگه میشه برام بفرسته با یکم تاخیر قبول کرد و فرستادش حالا اسم بلوتوثش رو می دونستم .به ایستگاه اولی که رسیدیم سریع جیم فنگ شدم تو واگن بغلی و باید شانس می آوردم که گوشی دستش باشه و بلوتوثشم روشن. رفتم رو یکی از note های داخل گوشی که برای چنین مواقعی (توی پارک و مترو و جاهای شلوغ) که حاوی جملاتی بود که از طرف درخواست دوستی میکرد و send via Bluetooth زدم و دیدم بولوتوثش روشن و ok هم کرد تو کونم عروسی شد . حالا باید میدیم جواب میده یا نه ؟ داشتم به جمله بعدیم فکر میکردم که یهو بلوتوث اومد . خودش بود !! سریع yes زدم و بازش کرد مثل من با Note جواب داده بود و شماره ای داده بود و نوشته بود «بعد از ساعت 11 شب sms بده» حالا 50% راه رو رفته بودم.کارم و کردم رفته بودم خوابگاه و منتظر شدم ساعت 11 بشه. اینو بگم که من فقط میخواستم باهاش دوست بشم و ابداً فکراینو نمیکردم که شوهر داره و فکرسکس باهاش رو نداشتم. فقط یه جورایی ازش خوشم اومده بود.ساعت حدود 11.15 بود که بهش sms دادم و اونم جواب داد و sms بازی شروع شد. همون شب فهمیدم که بابای دختر یکی از خر فرمانده های سپاهه و وضعشون از صدقه سری آقا بزرگه به شدت توپه و شوهر گرامیشم شغلش لنگه بابای بزرگوارشونه واسه همینم دختره این تیپی میاد بیرون. و فهمیدم 28 سالشه و کپ کردم و دیگه قید دوستی باهاش رو زدم.دو سه شبی sms ندادم تا اینکه دیدم یه اس ام اس داد و گفت برم به یه رستوران روبروی سینما آفریقا تو خیابون ولیعصر اسم رستوران رو الان یادم نیست . وساعتش رو برام تعیین کرد.وقت قرار که رفتم اونجا و منتظرش شدم ( البته یکم هم ترس داشتم) اومد. بیچاره با همون تیپی بود که تو مترو دیدش بودم منتها یکم با آرایش بیشتر و یه چادر نازکترو خوشگلتر . بعد از سلام و احوالپرسیهای معمولی رفتیم تو رستوران و نشستیم و مشغول حرف زدن شدیم. اون از خودش میگفت منم از خودم و یه مشت کس شعر واسه هم می گفتیم. سه چهار بار دیگه هم با هم رفتیم بیرون و یه طوری از حرفاش فهمیدم که تو این 3 سالی که ازدواج کردن شوهرش زیاد بهش توجه نمیکنه.یه روز که تو خوابگاه گرم درس خوندن بودم حدودای ساعت 12 ظهر بود که موبایلم زنگ زد و دیدم طرفه نمیخواستم جواب بدم ولی خیلی نامردی میشد جواب دادم بعد از سلام و احوالپرسی کردن منو دعوت کرد واسه شام برم خونشون تا به شوهرش معرفیم کنه من دیگه از تعجب شاخ دراورده بودم و تخمام جفت کرده بودن و به گه خوری افتادم که بابا غلط کردم و دیگه دختر بازی نمیکنم نمیخواد منو به شوهرت تحویل بدی ، عجز و ناله و التماس میکردم که دیدم گفت نه بابا تو رو به عنوان معلم ریاضی واسه خواهر شوهرم معرفی کردم و اون میخواد ببیندت و اگه تو گزینش قبول بشی یه پول خوبی واسه درس دادن گیرت میاد. قبلاً گفته بودم که ریاضیم خیلی توپ بود . ولی من قبول نکردم ولی یه طوری مطمئن حرف زد که دیگه گفتم یا خایه مال میشیم یا گشاد.شب با یه تیپ خفن بچه مثبتی رفتم در خونشون که یه خونه ویلایی شیک توی شهرک غرب بود. درو زدم و انتظار همه چیز رو میکشیدم به غیر از ….. . که در باز شد رفتم تو یه خونه ویلایی توپ با استخرو باغچه بزرگ . کس کش شوهرش 32 سال نمیکنه معلوم نبود از کجا پول این ویلا رو اورده بود.وقتی توی راه پله به استقبالم اومد از تعجب داشتم شاخ که چه عرض کنم دم هم در آوردم. خودش بود . با یه بلوز آستین سه ربع چسبون که رنگ سرخش با رنگ شلوارک سه ربعش هم جور بود پوشیده بود اینقدر سفیدو خوشکل شده بود که حد نداشت. موهای لختش که خیلی قشنگ مش شده بود داشت دیوونم میکرد.داشتن چشمام در می اومدن که با صداش که میگفت چیزی شده به خودم اومدم و گفتم نه و دستشو کشید جلو و باهام دست داد داشتم بیشتر تعجب میکردم داخل ویلا از چیزها و وسایل لوکس هیچی کم نداشت بعد از مدتی پذیرایی مختصر شامل شربت و میوه بهم گفت بریم شام بخوریم گفتم صبر نمیکنید تا آقا بیاد گفت بعد از غذا میاد!! من هم بلند شدم و رفتم سر میز بعد از غذا کمکش کردم ظرفارو جمع کنه .بعد رو کاناپه نشستم به صورت خیلی مودب و مشغول تماشای تلویزیون بودم که اومد پهلوم به فاصله 10 سانتیم نشت و شروع کرد به حرف زدن. داشت حرف میزد که گفتم خوش به حاتون عجب خونه بزرگی دارین!! که دیدم خندش قطع شد و با حالتی ناراحت گفت : هیچکدومشون بدرد نمیخوره وقتی تو ازشون لذت نمیبری . گفت که چی شده دیدم بغضش ترکید شروع کرد به درددل کردن که بله حاج آقا از 30 روز ماه یک هفته درمیون خونه نیستن و به کاراشون تو مانورها و پایگاه ها این جور جاها تو شهرستانها میرسن و اون دو هفته ای هم که تهران تشریف دارن شب تنها میان خونه و از صبح تا شب به خایه مالی برای بالا دستیها مشغولن و اصلاً به نیازهای خانمشون رسیدگی نمیکنن.یه حالتی داشت که خودش رو برای بغل کردن فراهم میکرد منم دلو زدم به دریا و سرشو رو شونم گذاشتم که دیدم بله خانمم بدش نمیاد و من شروع به دست کشیدن تو موهاش کردم .همون طور که تو بغلم بود گفت نمیدونم چه گناهی کردم که توی چنین خانواده ای به دنیا اومدم که همه چی باید زوری باشه به زور باید چادر بزنی به زور باید شوهر کنی همه چی باید طبق گفته آقایون باشه و سالی یکی دو بار بیشترم بهت نرسن. از گفتن این حرف شاخ در اووردم وهمون طور که سرش رو شونم بود سرش رو اورد بالا و لپم رو بوسید من جا خوردم و خودمو عقب کشیدم . مثل گچ سفید شده بودم و به کنج کاناپه پناه اورده بودم که دیدم دست وردار نیست و اومد به طرفم با دست جلوشو گرفتم و گفتم جون خودت بس کن الان شوهرت میاد بدبخت میشم و بقیه عمرمو باید تو کهریزک و اوین باشم. در حالی که سرش پایین بود گفت : شوهرم شهرستانه و تا آخر هفته نمیاد ، من پشت تلفن اون حرفا رو به تو زدم که بکشونمت اینجا آخه اگه همین طوری دعوتت میکردم و بهونه نداشتم عمراً میومدی . یکم آروم شدم و به طرفم اومد لبشو رو لبم گذاشت وای عجب لبی بود نرم و خوردنی داشتم لذت میبردم که یاد یه چیزی اوفتادم سریع عقب کشیدمش گفتم : اگه یه وقت کسی اومد چی کار کنیم ؟ گفت : نگران نباش. و یه درو اونطرف سالن بهم نشون داد گف اون در پشتیه حیاطه از اون میری بیرون و بعد از در کوچیکی که آخر حیاطه میری تو خیابون. من درو برات باز گذاشتم و قفلش نکردم .دوباره طرفم اومد ولی ترس و رو تو چشام میدید که دستمو گرفت و برد تو اتاق خواب. بعد دیگه منم که خیالم راحت بود شروع کردم به لب گرفتن ازش شغول لب گرفتن بود که دستش رفت طرف کیر (معظم له) بنده و اون رو گرفت منم دستمو بردم زیر بلوزش کرست نبسته بود و خودشو آماده کرد بود با یک حرکت بلوزش رو در آوردم و شروع به خوردن سینه هاش کردم دیگه داشت پرواز میکرد وبلند آه و آه میکرد و معلوم بود که مدت زیادیه سکس نداشته که دیدم که یه دفعه از زیرم در رفت و منو رو تخت نشوند و کیرم رو در آورد و گذاشت تو دهنش و شروع به ساک زدن کرد . چقدر خوب ساک میزد !!!!!!! داشت آبم میومد که بلندش کردم تا دروازشو ببینم خوابوندمش رو تخت و شلوارشو در اوردم و به شرتش رسیدم از رو شرت شروع کردم به خوردن کسش بعد شرتشو درآوردم عجب کسی بود بدون مو و سفید و زیبا. شروع کردم به خوردن چوچولش و زبونم رو هی تو کسش میکرد و در می آوردم دیگه داشت پرواز میکرد می خواستم یه حال اساسی بهش بدم اینقدر براش خوردم که ارضا شد و یکم آب پاشید رو صورتم. بی حال اوفتاده بودبعد از مدتی که به خودش اومد بهش گفتم از کجا بذارم گفت از هر کجا دلت میخواد منم گفتم از دو طرف . خندید و گفت : من در اختیارتم هر کاری میخوای بکن . از جلو مشغول شدم سر کیرم رو به سمت کسش هدایت کردم و آروم واردش کردم جیغ خفیفی زد و من آروم شروع کردم به تلمبه زدن. کسه خیلی تنگ و گرمی داشت معلوم بود باهاش زیاد بازی نشده. کم کم با اخ و اوخش و گفتن تندتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتر جرم بدههههههههههه. ریتم منم تندتر شد حدود چهار تا پنج دقیقه تلمبه میزدم که یه جیغ کشید و بدنش لرزید و شل شد و دوباره به اورگاسم رسید ولی من هنوز آبم نیومده بوددوباره وایستادم تا حالش جا بیاد و من این بار از در عقب میخواستم وارد بشم یکم ترسید و گفت از عقب نه منم اخمی کردم و اون واسه اینکه دلمو نشکونه گفت باشه برو روغن زیتون رو بیار و آروم بذار توش. منم جنگی رفتم روغن زیتون رو اوردم یکم به کیرم زدم و یکم هم به سوراخ اون مالوندم بعد وارد عمل شدم اول یه انگشتم رو گذاشتم تو سوراخش بعد با دو انگشت میکردمش. وقتی یکم باز شد آروم سرش رو توش گذاشتم جیغی زدو گفت : آرومتر درد داره . منم آروم آروم کیرمو میکردم تو کونش وقتی نصف کیرم تو کونش جا دادم یدفعه یه تکون به خودم دادم و همه کیرمو تو کونش کردم یه داد بلند کشید و دستشو زد رو تخت و گفت وای کونم پاره شد داغونم کردییییییییییییی.. ولی من بدون توجه بهش تلمبه میزدم اونم محکم. دیگه اونم داشت لذت میبرد و اخ و اوخ میکرد. کونشم مثل کسش گرم و تنگ بود و اصطکاک کیرم با دیواره ی تنگ کونش لذت خاصی داشت. بعد حدود سه – چهار دقیقه تلنبه زدن بش گفتم داره میاد چیکار کنم گفت بریز تو کونم بعد از چند ثانیه آبمو با تمام شدت تو کونش ریختم و اونم با یه فریاد بلند ارضا شد. بعد دوتامون بی حال روی هم اوفتادیم و همون طور خوابیدیم.صبح بود که پاشدم دیدم هنوز لخت رو تخت اوفتادم ولی اون بیدار شده بود رفته بود صبحانه درست کنه لباس پوشیدم و میخواستم برم که گفت تا آخر اون روزی که شوهرم بیاد پیشم بمون منم از خدا خواسته اونجا موندم.یه دوماهی اونطور گذشت و هر وقت شوهرش میرفت شهرستان ما با هم بودیم تا اون میومد و بعداً هم رفتیم یه دفتر ازدواج و با پول دادن به دفتر دار اونجا کاری کردیم که حاج آقا ما رو عقد کنه و بدون نوشتن اسم همدیگه تو شناسنامه ( به کمک دفتر دار عزیز) ما با هم عقد شدیم و هنوز که دو سالی میگذره ماهی 7-8 شب پیش همیم و با هم میخوابیم .
نظــــــــــــر یادتــــــــــــــــــــون نــــــــــــــــره !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

من و خواهرم سمانه

سلام.من علی هستم و 24 سالمه و میخواستم داستان اولین تجربه ی سکس عمرم رو براتون تعریف کنم.
راستش من توی یه خانواده ی پنج نفره زندگی میکنم و دو تا خواهر بزرگ تر از خودم دارم.خواهر بزرگترم 30 سالشه و ازدواج کرده و یه بچه هم داره و خواهر کوچک ترم یه سال و نیم از من بزرگ تره و اسمش سمانه هست.من و سمانه از بچگی خیلی با هم عیاق نبودیم و خب دعواهای علی و سمانه از قدیم توی خانواده ی ما معروف بود.دلیل این هم شاید این بود که سنمون خیلی به هم نزدیک بود و نمی تونستیم حرف هم رو گوش کنیم.
راستش داستان من از اونجایی شروع میشه که سمانه بعد از 4 سال پشت کنکور موندن بالاخره دانشگاه قبول شد.اون موقع من دو سالی بود که دانشگاه می رفتم ولی بر عکس بیشتر هم کلاسی هام هیچ نوع تجربه ی سکسی نداشتم و بیشتر فیلم سوپر نگاه می کردم و خودم رو ارضا می کردم.سمانه هم مشخصا تا قبل از اینکه بره دانشگاه مطمئن بودم که هیچ تجربه ی جدی ای نداشت.از لحاظ قیافه سمانه توی خانواده ی ما معروف بود و خیلی خوشکل بود و خب خاطرخواه های زیادی هم داشت ولی بابام راضی نمی شد که ازدواج کنه.به خاطر اینکه بسکتبال حرفه ای هم کار می کرد هیکل روفرمی هم به مرور زمان پیدا کرده بود و در کل چیزی بود که هر مردی آرزوی داشتنش رو داشت و من هم که برادرش بودم وقتی کم کم بزرگتر میشدم به نوعی نگاهم به سمانه عوض شده بود و خیلی از مواقع که حشرم بالا می زد دوست داشتم با سمانه سکس داشته باشم.به هر حال اون قیافه ی زیبا و اون اندام سکسی هر کسی رو تحریک می کرد و بیشتر از همه باعث تحریک منی میشد که هر روز توی خونه سمانه رو می دیدم و با هم توی یه اتاق می خوابیدیم.وقتی خواهر بزرگم ازدواج کرد بابام خونمون رو فروخت و رفتیم یه خونه ی دو خوابه خریدیم و اون اوایل هم سمانه با اکراه قبول کرد که با من توی یه اتاق بخوابه ولی خب بالاخره هر دوی ما به این قضیه عادت کرده بودیم ولی من بعد از این همه مدت عاشق سمانه شده بودم و هر شب بیشتر برای سکس کردن باهاش تحریک می شدم.
خلاصه سمانه دانشگاه رفتن و شروع کرد و یواش یواش با یه دختری به اسم نرگس دوست شد که خیابون پایین ما زندگی می کردن و اون هم دختر خوشکل و سکسی ای بود.خلاصه دوستی سمانه با نرگس نزدیک و نزدیک تر می شد و رفت و آمد نرگس هم به خونه ی ما بیشتر می شد و روز ها برای مدت زیادی با هم پشت کامپیوتر میشستن.
این دوستی اونها گذشت تا اینکه یه روز که من از دانشگاه بر میگشتم صحنه ی جالبی رو توی خونمون دیدم.اون روز بابا و مامانم خونه نبودن.من داخل خونه شدم و به سمت در اتاقمون رفتم ولی درست موقعی که میخواستم در رو باز کنم صدای سمانه رو از پشت در شنیدم که گفت:«آروم تر نرگس.درد داره.»خیلی تعجب کردم.یعنی توی اتاق چه خبر بود؟سریع رفتم و یکی از صندلی های میز آشپز خونه رو آوردم و گذاشتم پشت در و بالا رفتم و دیدم که بله.خواهر خوشکل من به پشت روی تختش نشسته و نرگس هم داشت یه کیر مصنوعی قرمز و تقریبا کلفت رو می کرد توی کون سمانه.سریع موبایلمو در آوردم و شروع کردم از پنجره ی بالای در فیلم گرفتن.اولش بدم اومد ولی بعد حشرم زد بالا.به هر مشقتی بود نرگس به کمک کردم نرم کننده ی من تونست اون کیر مصنوعی رو تا ته بکنه تو کون خواهرم.سمانه هم از شدت درد و هیجان داشت آه می کشید.نرگس بعد از این کار کم کم شروع کرد به تلمبه زدن و شاید حدود 10 دقیقه اون کیر مصنوعی که حتی از کیر من هم کلفت تر و دراز تر بود داشت توی کون خواهرم جلو و عقب می رفت.بعد هم سمانه که داشت با خودش ور میرفت ارضا شدو و نوبت نرگس شد و همون اتفاقا برای نرگس هم تکرار شد و بعد هم دوتایی با هم رفتن توی حموم داخل اتاق.منم سریع همه چیز رو مثل اولش کردم و از خونه زدم بیرون.این خیلی تحریک کننده بود که نرگس و سمانه با هم لزبین بودن و همینطور اینکه خواهرم بالاخره کونش گشاد شده بود بیشتر تحریکم می کرد.یه ساعتی تو خیابون گشت زدم و رفتم خونه و با سر و صدا در رو باز کردم و یه سلام بلند کردم و رفتم سمت اتاق.در رو باز کردم و دیدم سمانه پشت کامپیوتر نشسته بود.سلام کردم و رفتم تا لباسم رو عوض کنم.از سمانه پرسیدم:«مامان و بابا کجان سمانه؟خیلی وقته تنهایی؟»سمانه با بی حوصلگی گفت:«مامانینا امروز با شیدا اینا(خواهر بزرگم)رفتن ویلای محمود(دامادمون)توی چالوس.گفتن امشب و فردا شب نمیان.غذا هم واسه این دو روز گذاشتن.نمیخواد نگران شکمت باشی.»سرم را تکان دادم.این که امشب با سمانه ی قشنگم تنها بودم و به یاد آوردن صحنه هایی که از لز نرگس و سمانه دیده بودم،مدام تحریکم می کرد.خیلی دوست داشتم با سمانه سکس کنم و خب امشب باید هر طوری شده بود این کار رو می کردم.گذشت تا اینکه ساعت حدود 8 شب شد و من داشتم پای اینترنت عکس دانلود می کردم.سمانه هم روی تختش نشسته بود و داشت آهنگ گوش میکرد.منتظر فرصتی بودم تا اینکه توی یکی از سایتها یه عکس هات از گروه تاتو دیدم که داشتن با هم لب می گرفتن.من یه کلکسیون کامل از عکس های تاتو توی کامپیوتر داشتم و خب رفتم سراغ اونها و این رو هم بهشون اضافه کردم و بدون مقدمه برگشتم سمت سمانه و گفتم:«سمانه.این گروه تاتو رو آهنگاشو گوش می کنی؟»سمانه گفت:«اره.بدم نمیاد.مخصوصا از اون مو قرمزه خیلی خوشم میاد.»خندیدم و گفتم:«کلی عکس ازشون دارم.میخوای ببینی؟»سمانه سرش رو تکون داد و به سمت من اومد.من هم فولدر مربوط به عکس های تاتو رو باز کردم تا سمانه خودش بیاد ببینه.توی اون فولدر پر بود از عکس های سکسی خواننده های گروه تاتو توی موقعیت های مختلف و عکس های بدون سوتین اونها.خودم رو عقب کشیدم تا سمانه پشت صندلی بشینه.اون هم نشست و شروع کرد و اولین عکس در حال لب گرفتن اونا رو دید.من هم پشت سرش وایساده بودم و نگاه می کردم.بعد هم یکی یکی عکسا رو دید و به عکسای سکسیشون رسید و مطمئن بودم حشرش زده بالا چون هیچ وقت پیش نیومده بود که من حتی یه عکس نیمه سکسی به سمانه نشون بدم چه برسه به این عکسا.نوک سینه های سمانه که چون میخواست بخوابه سوتین هم نبسته بود کاملا سیخ شده بود و از زیر تی شرتش معلوم بود.مطمئن بودم الان سمانه خیلی حشری هست چون دیگه صدای نفس هاش رو هم میتونستم بشنوم.عکس ها تموم شد ولی سمانه هنوز به عکس آخری خیره شده بود و هیچ حرکتی نمی کرد.شاید منتظر بود تا من یه حرکتی بکنم.من هم کمی فکر کردم و بالاخره خیلی آروم دستم رو روی کتف های سمانه گذاشتم که به محض انجام این کار سمانه هم دستاش رو روی دستام گذاشت و صندلی رو به طرف من چرخوند و زل زد توی چشمام.میتونستم حشریت رو توی چشماش ببینم.درنگ نکردم و دستم رو زیر کمرش بردم و بقلش کردم و از روی صندلی بلندش کردم و بعد روی تخت خودم گذاشتمش.سمانه حالا چشماشو بسته بود و صورت قشنگش بیشتر منو تحریک می کرد.روش خوابیدم و لب هام رو روی لب هاش گذاشتم و شروع کردیم به خوردن لب های همدیگه.خیلی آروم دستام رو پایین بردم و تی شرتش رو در آوردم و حالا دو تا سینه ی برنزه رنگ بزرگ و باد کرده جلوی چشمام بودن.هنوز هیچ کدوم از ما هیچ حرفی نزده بود.خیلی آروم سر یکی از سینه هاش رو توی دهنم کردم که یهو سمانه یه آه حشری کننده ی بلند کشید.به کارم ادامه دادم و با اون یکی سینش هم بازی کردم.زبونم رو از چاک سینه هاش کشیدم و دور نافش چرخوندم و همین موقع با دستام شلوارش رو آروم گفتم و با شرت زیر با هم تا ته کشیدم پایین و از پاش در آوردم و حالا رون های گوشتی و برنزه ی خواهرم جلوی چشمام بود و یک کس بدون موی تنگ بین رون هاش بود.پاهاش رو باز کردم و خیلی آروم زبونم رو بین چاک کسش گذاشتم و از پایین تا بالا با فشار کشیدم که این بار سمانه یه آه بلند تر کشید که بیشتر منو حشری کرد.حالا دیگه با سر روی کسش بودم و زبونم رو تا نصفه توی کسش می کردم و در می آوردم.توی همین مدت شلوارم رو در آوردم و به حالت 69 روی سمانه نشستم و به خوردن کسش ادامه دادم و سعی کردم کیرم رو به دهنش نزدیک کنم تا اونم کیرم رو بخوره که خب اول با نوک زبونش به سر کیرم میزد که وقت با شدت بیشتری کسش رو خوردم اون هم کیرم رو تا ته کرده بود توی دهنش و داشت برام ساک میزد.چند ثانیه گذشت تا اینکه بدن سمانه به لرزه افتاد و ارضا شد و آبش روی تخت ریخت.کیرم رو از دهنش در آوردم و برگشتم و روش خوابیدم و در گوشش گفتم:«چطور بود سمانه؟»سمانه لبخندی زد و گفت:«عالی بود داداش.»چند دقیقه ای روی هم بودیم و داشتیم از هم لب می گرفتیم و سمانه دوباره حشری شده بود تا اینکه کنار گوش من گفت:«میتونم یه چیزی ازت بخوام؟»با مهربونی توی گوشش گفتم:«هر چیزی بخوای گوش می کنم عزیزم.»سمانه گفت:«میخوام امشب منو بکنی.»خندیدم و یه لب کوچیک ازش گرفتم و گفتم:«هر چی تو بخوای عشقم.برگرد گلم.»سمانه هم برگشت و کون قشنگ و خوش حالتش رو به طرف من گرفت.از روی میز توالت کرم نرم کنندم رو برداشتم و در کونش مالیدم و کیرم رو هم چرب کردم.دور سوراخ کون سمانه باز بود و اون کیر مصنوعی نرگس حسابی کار خودش رو کرده بود.خیلی آروم کیرم رو روی سوراخ کونش گذاشتم و یواش فشار دادم.سر کیرم خیلی راحت رفت تو ولی سمانه یه آه از روی حشریت کشید.با کف دستام روی کپل های کونش میزدم و کیرم رو بیشتر و بیشتر توی کونش می کردم.سوراخ کونش گشاد گشاد شده بود و کیرم تا ته کونش رفت تو.یه کم صبر کردم و شروع کردم به تلمبه زدن.سمانه هم حشریتش بالا زده بود و مدام آه و اوه می کرد و می گفت:«محکم تر منو بکن عشقم.داداش جونم منو یه جوری بکن که پاره بشم.میخوام کونم رو جر بدی.»منم به حرفش گوش می کردم و کیر نه چندان کوچیکم رو کاملا در میاوردم و با شدت میکردم تو کونش.تلمبه هام سنگین تر میشد و آه و اوه و جیغ و داد سمانه هم بلند تر میشد تا اینکه اون ارضا شد و منم چند ثانیه بعد از اون ارضا شدم و آبم رو توی کونش خالی کردم.هر دومون روی هم افتادیم و نفهمیدم چند دقیقه شد ولی یه مدتی روی هم دراز کشیده بودیم که سمانه بلند شد و گفت:«این کیرو نباید تکی ازش استفاده کنم علی.»و موبایلشو برداشت وزنگ زد به نرگس و گفت:«نرگس چیزی که میخواستیم رو امشب داریم.به مامانت بگو من امشب تنهام و بگو میخوای پیش من بخوابی.زود خودتو برسون خونمون.»بعد هم دوباره برگشت روی تخت پیش من و کنارم خوابید و لبش رو روی لبهام گذاشت و بعدش گفت:«علی.امشب باید تا صبح من و نرگس رو بکنی داداشی.»یه لب دیگه ازش گرفتم و گفتم:«باشه عزیزم.نمی ذارم بهت بد بگذره آبجی خوشکلم.»همینطوری روی تخت دراز کشیده بودیم و از هم لب می گرفتیم که ده دقیقه بعد نرگس زنگ خونمون رو زد و اومد بالا.سمانه هم لخت سریع رفت دم در و نمی دونم چیکار کردن ولی چند دقیقه ای طول کشید که تا بیان تو اتاق.منم تاق باز روی تخت خوابیده بودم که یهو سمانه و نرگس لخت وارد اتاق شدن.خواهرم سمانه با هیکل سکسی و پوست برنزه و نرگس هم با پوست سفید برفی.نرگس اول روش نمی شد توی نگاه کنه.من هم چیزی نگفتم که سمانه خطاب به نرگس گفت:«علی امشب قول داده از خجالت جفتمون در بیاد نرگس.»منم پر رو تر شدم و به سمت نرگس رفتم و جلوش وایسادم و گفتم:«خوش اومدی نرگس.»سمانه هم که از رفتار رسمی ما عصبانی شده بود گفت:«احمقا مثل اینکه حالیتون نمیشه لخت جلوی هم وایسادیم.»بعد هم نرگس رو گرفت و پرت کرد روی تخت و سریع قوطی کرم رو برداشت و مالید روی کون نرگس و با انگشتش مشغول شد و کون خودش رو گرفت سمت من.من هم رفتم روی تخت و کیرم رو که با دیدن دو تا کس کردنی و ناز لخت دوباره شق شده بود خیلی راحت تا ته کردم توی کون سمانه که دوباره آه و اوه سمانه بلند شد.نرگس هم سر و صداش بلند شده بود که سمانه ازم خواست کیرمو در بیارم و بکنم تو کون نرگس.نرگس هم که حشری شده بود گفت:«علی خواهرت بسشه.منو بکن.جرم بده!»کیرم رو از کون خواهرم در اوردم و جلو تر فتم و سر کیرم روی روی سوراخ نرگس که پشت به من نشسته بود گذاشتم و با یه فشار کوچیک کیرم تا نصفه توی کون نرگس بود.بعد هم آروم آروم کیرم تا ته رفت اون تو و شروع کردم به تلمبه زدن.کون نرگس خیلی از کون سمانه تنگ تر بود.توی همون حالت حشریت به سمانه گفتم:«چرا کون نرگس از مال تو تنگ تره عزیزم؟»که نرگس حشری خندید و گفت:«خودم قبل از تو هر روز خدمتش می رسیدم که امروز اون هم بالاخره کون من رو جر داد و حالا هم ت وداری انتقامشو میگیری.کونم رو جر بده علی!»سمانه حالا زیر نرگس نشسته بود و نرگس همزمان که به من کون میداد داشت کس سمانه رو میخورد.تو همین حال و هوا بودم که نرگس کونش رو جلو کشید و گفت:«بسه.نمیخواد کونم رو بکنی علی.کیرتو بکن تو کسم!زود باش!»سمانه با تعجب به نرگس گفت:«چی میگی؟مطمئنی؟»نرگس گفت:«اره!»سمانه هم حشری شد و گفت:«اصلا اگه میخوای پرده ی خواهر منو بزنی باید پرده ی منم بزنی.منم میخوام بهت کس بدم داداشی.»من که از حرف های این دو تا دختر تعجب کرده بودم حاج و واج بهشون نگاه میکردم.نرگش روی سمانه خوابید و هر دوشون شکمشون رو روی هم گذاشتن و کسشون رو سمت من گرفتن.من که حشرم بی نهایت بالا زده بود گفتم:«کدومتون میخواد اول زن من شه؟اول کس کی رو باید جر بدم؟»سمانه گفت:«اول کس من رو پاره کن عشقم.»من هم به سمت سوراخ پایینی که کس سمانه بود رفتم و آروم کیرم رو جلوی کسش گذاشتم.سمانه با دستش کیرم رو به داخل کسش هدایت کردم.احساس خوبی داشتم و کیرم حالا توی کس تنگ خواهرم بود.یه کم که کیرم داخل شد سمانه گفت:«پردم همینجاست عشقم.زود باش جرش بده.من حاضرم.»و شروع کرد به خوردن لب های نرگس.من هم منتظر نموندم و توی یه لحظه کیرم رو جلو بردم و سمانه یه جیغ بنفش کشید و آروم شد.چند ثانیه کیرم رو همونطوری تا ته توی کس سمانه نگه داشتم و به محض اینکه کیرم رو یه کم عقب کشیدم خون کس سمانه از پایین کسش جاری شد.من هم منتظر نموندم و شروع کردم به تلمبه زدن و حالا سمانه از روی حشریت به جای آه جیغ می کشید.سریع کیرم رو در اوردم و جلوی کس نرگش گرفتم.نرگس هم کیرم رو یه کم جلو برد و با یه حرکت دیگه پرده ی نرگس هم پاره شد و خون های کسشون جاری شده بود و کیر من هم خونی خونی بود.من که آبم داشت میومد کیرم رو یه بار توی کس خواهرم و یه بار توی کس نرگس می کردم و هر دوی اونها داشتند از شدت لذت جیغ می کشیدن و آه و اوه می کردن و ازم میخواستن که بیشتر فشار بدم.من هم چند دقیقه به کارم ادامه دادم تا اینکه آبم اومد و آبم رو پاشیدم روی کمر نرگس که روی سمانه خوابیده بود و اونها هم ارضا شده بودن.هر سه تا مون از خستگی روی تخت من کنار هم افتاده بودیم و آه می کشیدیم.سمانه میگفت:«کسم میسوزه.وای خیلی میسوزه»و نرگس هم حرف های مشابهی می زد و من هم نمیدونستم که چه اتفاقی افتاده و گیچ و منگ بودم.تا صبح ما سه نفر با هم سکس می کردیم و و من چهار با دیگه هم ارضا شدم که بار آخر واقعا بیهوش شدم و صبح ساعت 12 به هوش اومدم.
ما سه نفر مدت زیادی هر هفته با هم سکس داشتیم تا اینکه نرگس پردش رو دوخت و دیگه کس نداد و فقط از کون بهم میداد ولی سمانه تقریبا یه شب در میون ازم میخواد که بکنمش و منم نمی تونم به سینه ی خوشکل ترین و خوش هیکل ترین خواهر دنیا دست رد بزنم.

ماجرای زن لخت حاج آقا و مرد نابینا

یه روز یه خانوم حاجی بازاری خونه ش رو مرتب کرده بود و دیگه می خواست بره حمام که ترگل ورگل بشه برای حاج آقاش. تازه لباس هاش رو در آورده بود و می خواست آب بریزه رو سرش که شنید زنگ در خونه رو می زنند. تند و سریع لباسش رو می پوشه و می ره دم در و می بینه که حاجی براش توسط یکی از شاگردهاش میوه فرستاده بوده. دوباره میره تو حمام و روز از نو روزی از نو که می بینه باز زنگ در رو زدند. باز لباس می پوشه می ره دم در و می بینه اینبار پستچی اومده و نامه آورده. بار سوم که می ره تو حمام، دستش رو که روی دوش می ذاره ، باز صدای زنگ در رو می شنوه. از پنجره ی حمام نگاه می کنه و می بینه حسن آقا کوره ست. بنابراین با خیال راحت همون جور لخت و پتی می ره پشت در و در رو برای حسن آقا باز می کنه.حاج خانوم هم خیالش راحت بوده که حسن آقا کوره، در رو باز می کنه که بیاد تو چون از راه دور اومده بوده و از آشناهای قدیمی حاج آقا و حاج خانوم بوده. درضمن حاج خانوم می بینه که حسن آقا با یه بسته شیرینی اومده بنده خدا. تعارفش می کنه و راه میافته جلو و از پله ها می ره بالا و حسن آقا هم به دنبالش. همون طور لخت و عریون میشینه رو کاناپه و حسن آقا هم روبروش. می گه: خب خوش اومدی حسن آقا. صفا آوردی! این طرفا؟ حسن آقا سرخ و سفید می شه و جواب می ده: والله حاج خانوم عرض کنم خدمتتون که چشمام رو تازه عمل کردم و اینم شیرینی اش که آوردم خدمتتون

نامزد مامانم

مطلبى رو كه مي خوام براتون بفرستم از ۱۰ سال قبل شروع ميشه. بابام ۱۰ سال قبل مامانم رو طلاق داد. البته قابل ذكره که مامانم هم از اين موضوع راضى بود. من مريم ۱۸ سالمه و یک داداش دارم كه ۱۶ ساله شه و ما همراه مامان ما ساناز كه قبلا گفتم از بابام طلاق گرفته يه جا زندگى مي كنيم. مامانم ۳۸ سالشه و خيلى خوشگل و سكسى است. اندام خيلى زيبایی داره. با سينه هاى بزرگ سايز ۹۵ و كونِ قلمبه. ما تو خونه همه خيلى سكسى هستيم. شب بدونِ لباس مي خوابيم. بدون شورت و كرست. البته من و مامانم، و داداشم هم بدونِ شورت مى خوابه. داداشم هم خيلى سكسى است. كير خيلى گنده داره و من هم سينه هاى بزرگ. كونِ گنده و كس پف كرده دارم. من خيلى دوست دارم با داداشم سكس داشته باشم چون هر شب كير داداشم رو مى بينم كه در هنگام خواب گنده ميشه و من خيلى حشرى ميشم. مي خوام اون كير گنده يه داداشم تو كس و كونم جا بگيره. البته تا به حال سكسى بين ما برقرار نشده. چند وقتى ميشه براى مامانم يه خواستگار مياد. يه مرد ۵۰ سال كه زن هم داره. البته زنش خواستگارى براى مامانم مياد.
البته اين مردِ ۵۰ سال زن دار رو خالم كه ۳۶ ساله شه پيدا كرده. البته مامانم قبول نداره. ميگه من شوهر نمي خوام. اما خالم اصرار داره كه مامانم بايد شوهر كنه. خيلى هم ميگه خواهر تو كير نمي خواى؟ مگه كست كير نمى خواد؟ اما مامانم ميگه من اصلا بعد از طلاقِ شوهرم دیگه كير نمي خوام. بعد از اصرارهاى خالم بالاخره مامانم راضى شد نامزد بشه.
روز جشن نامزدى مامانم كسانى كه شركت داشتن عبارت بودن از من كه مريم هستم، داداشم، خالم، ۲ خواهر نامزد مامانم و زنِ نامزد مامانم و زنِ سابق نامزد مامانم. محفل خيلى سكسى بود. همه لباس هاى سكسى پوشيده بودن. مامانم هم يه دامنِ كوتاه همراه يه بلوز بند دار بدون كرست پوشيده بود.تو رقص خواهرهاى نامزد مامانم كه ناپدرى من مي شد دامنِشون رو بلند مي كردن. woo هيچ كدومشون شورت نپوشيده بودن. وقتى كه تو رقص دامن ها شون رو بلند مي كردن كون هاى لختشون معلوم مي شد. بعد نيمه شب نامزد مامانم، مامانم رو بغل كرد به اتاق خواب برد. من هم از پشت در كه باز بود همه چيز رو مي ديدم. نامزد مامانم، مامانم رو تو تخت خواب خوابوند و ازش لب گرفتن رو شروع كرد. بعد از اون لباسش رو درآورد و شروع به خوردنِ سينه هاش كرد. بعد از چند لحظه مامانم رو به روى شكم خوابوند، دامنش رو بالا زد و كونشو لخت كرد. كيرشو درآورد. woo چه كير كلفتى!!! خيلى گنده بود. درِ سوراخ كونِ مامانم گذاشت اما مامانم التماس مي كرد: نه كون نمىدم از كس بكنم اما اون خيلى حشرى بود. با يه فشار تموم كيرشو داخل كونِ مامانم كرد و شروع به تلمبه زدن كرد. بعد از ۱۰ دقيقه به ارگاسم رسيد و تمام آبشو داخل كونِ مامانم ريخت.

دخترخواهرم آرزو

سلام. بیشتر داستان نویس‌ها دروغ می‌نویسند اما داستان من واقعی هست. اسم من محسنه. 19 سالمه. من یه دختر خواهر دارم به نام آرزو که دو سال ازمن کوچکتره. از بچگی با هم بازی می‌کردیم. اما حالا دیگه بزرگ شده. چند بار موقعی که می اومدند خونه‌ی ما، موقع نصف شب می‌رفتم پیشش. تا بهش دست می‌زدم بیدار می‌شد و می‌گفت: تو اینجا چیکار می‌کنی؟ من هم بی‌خیال می‌شدم و می‌رفتم می‌خوابیدم. موقع خواب می‌رفتم دستمو میذاشتم رو کونش و حال می‌کردم اما وقتی دستمو بیشتر فشار می‌دادم بیدار می‌شد. خیلی زود ازخواب بلند می‌شد و من هم عصبانی می‌شدم. پنج شش بار این اتفاق افتاده بود و من رفته بودم سراغش اما نتونسته بودم کاری بکنم. توبیداری هم نمی‌تونستم بهش بگم که می‌خوام کونت رو بکنم. اما دو سال قبل من پیش‌دانشگاهی می‌خوندم و اون هم دبیرستان می‌رفت و عصرها مستقیم می‌اومد خونه ما. یه روز پنجشنبه بود و ما دوتا خیلی با هم حرف زدیم. بعد از مدتی اون گفت تو خونه‌ی زن‌دایی که زن‌داداش من می‌شد یه چیزی پیدا کرده. خونه اونا هم طبقه بالای خونه ماست.
- چی هست؟
- قول بده به هیچکی نگی.
- باشه
- یه سی‌دی سوپره
- بدو بیارش
- می‌ترسم
- نترس خونه نیستن
بعد از کلی اصرار من رفت و سی‌دی رو آورد. من سی‌دی رو تو کامپیوتر گذاشتم. شش تا قسمت داشت. من نگاه کردم. اما اون رفت اون طرف. خجالت می‌کشید. گفتم:
- بیا تو هم نگاه کن.
- من نگاه کرده‌م.
خلاصه من هم دست کردم تو شلوارخودم و یه جق حسابی زدم. اون روز تموم شد. سی‌دی رو هم برگردوند سرجاش. فردا موقع خوابیدن بهم گفت:
- جاها رو بندازم؟
- آره
- کجا می‌خوای بخوابی؟
- تو هال.
- من هم.
یه لبخندی زد و رفت. من هم بلافاصله رفتم. چراغ ها رو خاموش کردیم و خوابیدیم. تو هال فقط ما دوتا بودیم. برادر بزرگترم تو اون یکی اتاق بود و داشت کامپیوتر نگاه می‌کرد. اتاق کامپیوتر ما هم به هال باز نمیشه و اگه کسی بخواد بیاد باید از پارکینگ بگذره و وارد هال بشه. از این طرف مطمئن بودم. فقط یه در می‌موند که اون یکی زن‌داداشم که پیش ما طبقه پایین بود هی می‌اومد از هال می‌گذشت و می‌رفت آشپزخونه. می‌دیدم که اون روز به احتمال زیاد نقشه‌ام عملی میشه. یه نیم ساعتی صبرکردم تا زن‌داداشم بره بخوابه .بعدش یه کمی به طرفش حرکت کردم. هنگام حرکت تشک و پتو رو هم با خودم می‌بردم. دیدم طوری خوابیده که کونش به سمت منه. پتوش رو کنار زدم و دستم رو مثل همیشه گذاشتم رو کونش. بدنم داشت می‌لرزید. کونش خیلی قلمبه به نظر می‌اومد. چون یه شلوار چسبان و تنگ پوشیده بود که خط وسط کونش رو مشخص می‌کرد و این منو خیلی حشری می‌کرد. نور ضعیفی از شیشه بالای در هال که به پارکینگ باز می‌شد هال رو روشن می‌کرد و من می‌تونستم کون آرزو رو بهتر ببینم.یه‌کم هم ترس داشتم از اینکه برادرم نخواد بیاد تو هال. آماده بودم تا اگه بخواد بیاد سریع از آرزو جدابشم. همین‌طور دستم رو روی کونش می‌مالیدم. دستمو بیشتر فشاردادم. فکر می‌کردم مثل همیشه بیدار میشه و میگه اینجا چه غلطی می‌کنی؟ اما هیچ واکنشی نشون نداد. فهمیدم که بیداره. دستمو کردم زیر شلوار و این دفعه از روی شورت کونشو می‌مالیدم. اون هم خیلی از این کار خوشش می‌اومد. بعدش دستم رو کردم زیر شورت و باز هم مالیدم. پتو رو کشیدم روی هردوتامون. بعدش محکم بهش چسبیدم و همون‌طور که پشتش به من بود محکم بغلش کردم و کیرم رو از رو شلوار به کونش چسبونده بودم و فشارش می‌دادم اما شلوارشو نکشیده بودم پایین. بدنش خیلی گرم بود و من از این موضوع خیلی حال می‌کردم. تا اون هیچ موقع نه در هنگام جق زدن و نه موقع نگاه کردن به سوپر اون‌طوری حس نداشتم. بعدش محکم بغلش کردم وآبم اومد، ریختم تو شلوار خودم. یه‌کم سست شدم. حیف شد بیشتر از اینا می‌خواستم باهاش حال کنم. آخه آب من زود میاد و کاری نمی‌تونم براش بکنم. برگردوندمش. رفتم سراغ صورتش. دهانشو می‌مکیدم و چانه‌اش رو می‌لیسیدم. بعد هم یکی از پستوناشو از کرست بیرون آوردم و خوردمش. اما حیف که پستوناش کوچیک بودند. آخه من پستونو خیلی دوست دارم. مخصوصا پستون مامان‌های تهرانی‌ها رو. ناراحت نشیدها!!!!! دیگه داشت کم‌کم آه و نالش بلند می‌شد. هردو دستشو محکم به پستوناش فشار می‌داد ونمی‌گذاشت بخورمشون. آخه نمی‌تونست خودشو نگه داره چون مجبور می‌شد جیغ بزنه. من هم که دیدم نمیذاره بی‌خیال شدم. اصلا چشماشو باز نمی‌کرد، اما حالشو می‌برد. دستمو کردم زیر شورتش و کسشو مالیدم. خیس بود و یه بوی خاصی می‌داد. می‌ترسیدم از کس بکنمش. به همین دلیل با کسش زیاد ور نرفتم. فقط می‌مالیدمش. پوست دستم موهای خیلی ریز کسش رو حس می‌کرد. اون موقع نمی‌فهمیدم که می‌تونم کسش رو لیس بزنم. بنابراین این کارو نکردم. دو سه دقیقه‌ای ازش جدا شدم تا استراحت کنم. بعدش دیدم دوباره پتو رو از روش زد اون طرف و کونشو محکم داد به طرف من و منو دوباره حشری کرد. مثل اینکه دوباره نوبت کون قلنبش بود. آره مثل اینکه کونش می‌خارید. چون من هنوز نکرده بودمش و اون هم به خاطر این بود که آبم زود اومده بود. دوباره رفتم پیشش و شورتشو محکم کشیدم پایین. کیرم رو که دوباره راست ‌شده بود رو درآوردم وگذاشتم درکونش. با دستم کونشو لمس کردم تا مطمئن بشم در کونشه. چون می‌ترسیدم کیرم خدای نکرده وارد چاک کسش بشه و بلاهای دیگه سرم بیاد. اما راه کون آزاد بود. من فرقی بین کس و کون نمی‌بینم چون تا حالا کس نکردم. کیرم رو فشار دادم دیدم تو نمیره. یه‌کم آب دهانمو سر کیرم مالیدم. یه‌کم هم درکون آرزو. دوباره امتحان کردم این دفعه هم نرفت. کونش با اینکه خیلی قلمبه بود اما خیلی تنگ بود. یه‌کم پاهاشو باز کردم و به پشت خوابوندمش و روش دراز کشیدم. کیرم کم‌کم داشت می‌رفت تو. خواستم تلنبه بزنم دیدم نمیشه. کیرم خیلی سنگین تو کونش حرکت می‌کرد. وقتی به عقب می‌کشیدم خود آرزو رو هم می‌آورد .به زحمت یکی دو بار عقب جلو کردم و برای بار دوم آبم اومد و تمامش رو تو کون آرزوجان خالی کردم. اون شب خیلی خوش گذشت. آرزو اصلا چشماشو باز نکرد. اما من می‌دونستم که بیداره و خیلی هم داره حال می‌کنه. بعدش شلوار آرزو و شلوارخودمو کشیدم بالا. پتوش رو هم کشیدم روش. ازش جدا شدم و کمی اون طرف‌تر خوابیدم. صبح از خواب بلند شدیم. اصلا به روش نمی‌آورد که دیشب کونشو کردم. یه لبخند کوچیک زد اما معنیش رو نفهمیدم. چون از اون به بعد یه دفعه هم که تو خونمون خوابیده بود نیمه شب رفتم پیشش. تا دست به کونش زدم بیدار شد و مثل دفعات قبل داد و هوار راه انداخت و گفت:
- مامان! مامان! تو اینجا چیکار می‌کنی؟
خیلی آروم بهش گفتم: سیس! ساکت!
امابهم گوش نکرد. من هم دیدم راه نمیده برگشتم تو جای خودم و یه جق حسابی زدم. آخه کون کردن هم آخرش اینه که آب آدم میاد که این توی جق هم پیش میاد. همونطورکه می‌دونید آدم تا وقتی آبش نیومده حال می‌کنه اما بعد از اومدن دیگه بهترین کس هم جلوت ارزشی نداره. مگه نه؟ برای بیشتر شدن وقت اومدن چیکار باید کرد؟ در ضمن داستان واقعی بود فقط اسماشون رو عوض کردم.
خواهش می‌کنم داستان منو بدون کم و زیاد تو سایتتون قراربدین. بعدش تو ایمیل بهم بگین که تو کدوم قسمت قرار دادین. اگر هم وقت ندارین یا قرار نمیدین بهم بگین. با تشکر

صاب کار شوهر خواهرم

صاب کار شوهر خواهرممتن خاطره:
صاب كار شوهر خواهرم
زن و بچه ش رفته بودن مسافرت
خواهرم از من خواست
چون صاب كارشوهرش شب تنهاست
من برم شب پيشش بخوابم
منم ساعت 9 شب بود رفتم زنگ درو زدم
اف اف و زد رفتم بالا
سلام عليك
يه كم نشستم
بعدش مسواك زدم رفتم رو تخت پسرش خوابيدم
رختخواب خنك بود حشري شده بودم به فكر افتادم وقتي چراغا خاموش شد
خودمو بمالم به رختخواب آبم بياد بعدشم تا صبح تخت بخوابم
آخرش چراغ خاموش شد
شلوارمو در آوردم
دمر شدم
خنكي تشك با نسيمي كه از پنجره مي اومد تو بدجوري حشريم كرده بود
پتورو كنارزدم شروع كردم به مالوندن كيرم به تشك
يه دفعه داخل در گاه اطاق ،صاب كارشوهر خواهرمو ديدم
كه زل زده بود به من
منم زل زدم بهش
و دستمو بردم تو شورتم روي كونم دست كشيدم
واقعا نمي دونم واسه چي اين كارو كردم
اين حركت من باعث شد وارد اطاق بشه
شلوارشو كنار تخت در آورد
پيرهنشم كه قبلا در آورده بود
شورتشم پرت كرد وسط اطاق
كل هيكل با شكم بر آمده اش رويه دفعه انداخت رو كون من
بعدش شورتمو كشيد پايين
دستشو انداخت زير شكمم آوردم بالا
مثل يه تيكه گوشت وسط تخت آويوزن شده بودم
يه تف گنده زد در سوراخ كونم
با فشار كيرشو كرد تو كونم
تمام وجودم سوخت
كيرش مثل سنگ مذاب سفت و داغ بود
فكر نمي كردم كيري به اين سفتي و داغي وجود داشته باشه
اونم تو اين سن و سال
مدت زيادي كبرشو ته كونم نگه داشت
تو همون حالت خودشو فشار ميداد جلو
رونش مي خورد به رونم
از طرف ديگر فشار آهسته ايي كه ميداد
كيرمو به شدت حساس كرده بود
يه دقعه نتونستم خودمو كنترل كنم
با تكونهاي شديد آب زيادي ازم خارج شد ريخت روملافه
ولي كير صاب كار شوهر خواهرم هنوز تو كونم بود
وقتي آبم اومد بيحال شدم
شهوتمم از بين رفته بود
مي خواستم خودمو از دستش خلاص كنم
كه اجازه نداد
گفت بچه كوني كجا مي خواي در بري
نا صبح كلي راهه
مثل آبجيت تو هم كه سريع آبت مياد
با گفتن ابجيت گوشام سيخ شد
يعني هاله هم به اين مرتيكه كس داده ؟!
خيلي داغ كردم
يه دفعه با غيظ گفتم آبيجيم چي ؟
گفت شما خانوادگي جنده و كوني هستين
اينو گفت ووحشيانه شروع كرد به تلمبه زدن
هر چي تلاش كردم خودمو خلاص كنم نشد
با وجود پير بودن منو خيلي خوب كنترل كرده بود
مثل موش تو دستاش فشرده ميشدم
از مقاومت دست كشيدم
خودمو به دست دستاي قوي و كير گنده ش سپردم
تا هر چه بيشتر لذت ببرم
با ضربه هايي كه بهم ميزد
خودمو به جلو عقب پرت مي كردم
ناله هايي خفيف از ته گلو بيرون ميدادم
با هر ناله ايي كه مي كردم
آخ جون مي گفت
و ضربه هاي كيرشو بيشتر مي كرد
واسه دفعه سوم هم آبم اومد
ولي هنوزكيرش تو كونم بود
بي حال شده بودم
ديگه نمي تونستم تعادلمو حفظ كنم
همينكه فهميد نمي تونم ادامه بدم
كيرشو در آورد
پرتم كرد روي تخت دو زانو بالا سرم نشست
كيرشو به زور كرد تو دهنم
احساس كردم كيرش مثل بادكنك باد كرده
تو اين فكر بودم كه يه دفعه دهنم پرا زا آب لزج شد
شصتم خبر دار شد چيكار كرده
حواستم تف كنم
دهنمو بست با تحكم گفت قورت بده
منم همه آبشو به زور قورت دادم
ته كير كلفتشو مشت كرده بود
ابشو خالي مي كرد تو دهنم
اگه بگم ده سري ابشو با فشار ريخت تو دهنم دروغ نگفتم
وقتي آخرين قطرات ابشو ريخت تو دهنم
سر كيرشو با دهنم ، گونه ها م ، چشمام و پيشونيم پاك كرد
بعدش ايستاد
سر كيرشو طرف صورتم گرفت
پاشم گذاشت روي شكمم كه تكون نخورم
با فشار شاشيد رو صورتم
منم با فشاري كه به شكمم وارد مي كرد
تكون نمي تونستم بخورم
به مدت چند دقيقه مي شاشيد رو صورتم
وقتي كه داشت بلند ميشد گفت همه جارو تميز كنم بعد برم
گفتم چشم

سکس زوری با مامانم

نمي دونم چطور بايد اين داستانو واستون شروع کنم. داستاني که زندگي منو از هم پاشوند و باعث شد واسه هميشه رابطه من و مادرم واسه هميشه خراب شه.نمي دونم شايد هم مقصر مادرم بود که به بابام خيانت کرد و من با همون دليل به مادرم تجاوز کردم. ولي واسه هر دومون هم واضح بود که درخواست سکس من از مامانم فقط به دليل شهوتي بود که از چند سال پيش شروع شده بود و من نمي تونستم مادرم رو تو سکس ناديده بگيرم.
18 سالم بود که به صورت کاملا اتفاقي سکس مامانم رو با بابام ديدم. از اون موقع به بعد از هر فرصتي استفاده مي کردم تا بدن مامانم رو ببينم . اون يه زن چاق با پوستي واقعا سفيد و روشن بود. سينه هاي بزرگي داشت و همين باعث شده بود سينه هاش اويزون باشه .معمولا تو خونه از سوتين استفاده مي کرد و کمتر پيش ميومد که سوتين تنش نباشه اخه سينه هاش بد جور اويزون ميشد و کلا اونم يه زني بود که سعي مي کرد خودشو از من که بچه شم مخفي کنه.کم کم نظرم به مامانم عوض شده بود با اين که کاملا مذهبي به نظر ميومد ولي منم کسي نبودم که خودمو نااميد کنم.شبها موقع خواب عادت داشت که لباساشو کاملا عوض کنه و سوتينشو بالاي سرش بزاره.منم اين موقع ها خودمو به اتاقش مي رسوندم و سعي مي کردم موقع در اوردن سوتينش سينه هاي بزرگشو ببينم.شهوت من روز به روز بيشتر ميشد تا جايي که با شورتاي مامانم جلق مي زدم و ابمو مي ريختم توش.معمولا اين کارو زماني انجام ميدادم که شورتاي مامانم تو حمام بود و مطمئن ميشدم که اونارو مي خواد بشوره.
روزها همين طور مي گذشت تا رسيديم به اون روزي که کل زندگي من از هم پاشيد و ديگه رابطه من با مامانم اوني نشد که قبلا بود.روز قبل به مامانم گفته بودم که مي خوام برم مسافرت اونم ساکمو اماده کرده بود.قرار بود يکي از بچه ها بياد دنبالم و با هم بريم دنبال اون يکي دوستم.ساعت 3 بعد از ظهر بود که دم در خونه دوستم منتظر اون بوديم که بياد بيرون و راه بيوفتيم که تلفن دوستم زنگ خورد .اون ور خواهرش بود که گريه کنون به دوستم مي گفت باباش سکته کرده و بردنش بيمارستان.هر سه تامون تقريبا حل کرده بوديم و نمي دونستيم چيکار بايد بکنيم.واسه اين که دوستم يه کم اروم شه و استرابش کمتر بشه گفتم زياد ناراحت نشو مطمئنا فشارش افتاده بوده اون بدبختم هي زار زار گريه مي کرد.سريع خودمون رو به بيمارستان رسونديم و خدا رو شکر دکتر گفت چيز خاصي نشده فقط يه سکته خفيف بوده.چون دوستم دست تنها بود منو اون يکي دوستم تو بيمارستان مونديم.هوا کم کم داشت تاريک مي شد که رضا بهمون گفت شما ديگه برين خونه.از رضا خدا حافظي کرديم رفتيم خونه.تا اون موقع شب مامانم اينا فکر مي کردن که ما رفتيم مسافرت.ساعت حول هوش دوازده بود که رسيدم خونه.کليد انداختم و رفتم تو واسه اين که مامانم اينا از خواب پا نشن ارم قدم برمي داشتم .در حال رو باز کردم ديدم کسي خونه نيست.رفتم تو اتاقم و لباسامو عوض کردم .مي خواستم بخوابم که صداي باز شدن در خونه امد.پنجره اتاقو که باز کردم ديدم مامانمه با دوست بابام!اين صحنه واسم خيلي عجيب بود اخه مامانم هيچ وقت عادت نداشت با دوستاي بابام جايي تنها بره.به خودم گفتم پس بابا کوش؟تو همين بين مامانم اينا وارد خونه شده بودن و صداي خندشون همه خونه رو برداشته بود .نمي دونستم چي به هم مي گن واسه همين در اتاقو نيمه باز گذاشتم تا ببينم چه خبره که ديدم آقاي مرادی (دوست بابام)دستشو گذاشته رو سينه مامانم و داره با مامانم حرف مي زنه!!! داشتم قاطي مي کردم سريع لباسامو پوشيدم که برم تو حال و مچشون رو بگيرم که شنيدم دارن خدافظي مي کنن.تا اون موقع نمي دونستم بابام کجاست.
تا اقاي موسايي در حياط رو بست و رفت خودمو انداختم تویه هال و از پشت دست مامانم رو گرفتم و فشارش دادم.از ترس داشت سکته مي کرد.مامانم هي مي گفت ولم کن تو کي امدي و از اين حرفا که گفتم مامانم ديدم با دوست بابا چيکار مي کردي و مي خوام ابروتو ببرم و به بابا همه چيو بگم مامانم تا اين حرفو شنيد زد زيره گريه.نمي دونستم بايد چيکار کنم.از يه طرف فکر خيانت کردن مامانم که تا همين امروز صبح اونو يه زن مذهبي و وفادار مي دونستم ديوونم کرده بود از طرف ديگه نمي خواستم اين فرصتو از دست بدم.مامان مدام داشت گريه مي کرد.گفتم پاشو زود صورتتو بشور که الان بابا مياد.فعلا نمي خوام به بابا چيزي بگم.ديدم بازم نشسته رو مبل و تکون نمي خوره اين بار داد زدم گفتم پاشو جنده الان شوهر بدبختت مياد و همه چيو متوجه ميشه.ديدم مامانم با همون حالت گريه و ناراحتي گفت بابات امروز رفته ماموريت.همين کافي بود تا بدونم مامان جون مذهبي من که تا ديروز پز وفاداريشو به اينو اون ميداده تا منو بابام نبوديم با اين مرتيکه عوضي دنبال عيش و نوش خودش بوده و تو اين همه سال مرا سکار گذاشته بوده.ديگه همه چي واسه من اماده بود تا نقشه کردن مامانم رو عملي کنم.
دست مامانمو گرفتم و بردمش تو اتاقم رو تخت گفتم درست همه چيو بايد بهم بگي.از کي با اين مرتيکه بودي و تا حالا چيکار کرده باهات.اون شب مامان همه چيو گفت البته خودش مي گفت يه ساله که با هم دوست شدن و اول قصد نداشته که به بابام خيانت کنه ولي بعد به زور اون عوضي چند بار سکس داشتن با هم تا به هم علاقه پيدا کردن.تا مامانم اسم سکس رو اورد گفتم حالا نوبته منه که جرت بدم.به مامان گفتم پاشو مي خوام لختت کنم.مامانت بيشتر از اوني که از لوح رفتن قضيش با اون عوضي شوکه شه از اين حرف من شوکه شد. واسش قابل هضم نبود که پسرش کسشه بزاره واسه همين هي زور مي زد که منو منصرف کنه. کيرم داشت شق مي شد اون موقع هيچي خاليم نبود واسه همين چنتا کشيده خوابوندم تو گوش مامانم تا دست از مقاومت برداره. هي مي گفت نکن من مادرتم و از اين حرفا . زورم امده بود تا همين چند لحظه قبل با دوست بابام بوده و الان اينو بهم ميگه. نمي دونم شايد هم چون پسرش بودم واسش سخت بود که بهم کس بده. ديگه داشتم کامل لباساشو در مي اوردم.اونم مقاومتي نمي کرد تنها کاري که ازش برميومد همون گريه کردن بود.چراغ اتاقمو خاموش کردم که راحت باشه و خجالت نکشه ازم هنوز شورتش پاش بود.يه شورت سياه با يه سوتين قرمز.سوتينشو از قبل در اورده بودم.بلندش کردم سر پا تا بتونم دست کنم تو شورتش.خيلي حال ميداد .اروم هي مي گفت من مادرتم نکن اين کارو ولي من اين چيزا واسم مهم نبود.خودمم زود لخت شدم و از جلو چسبيدم بهش.قلبم داشت تند تند مي زد.کيرمو از جلو مي مالوندم به شورتش.کسش خيلي نرم بود.ديگه نمي تونستم صبر کنم.زود شورتشو در اوردم و خوابوندمش رو زمين.کيرمو که کم خيس کردم و گذاشتم تو کسش.تا کيرم رفت تو کسش مامانم يه اخ گفت و شروع کرد به نفرين کردن.ديگه واسم لذت بخش تر شده بود.هي مي گفت شيرمو حلالت نمي کنم.همون بهتر که شيرت حرومم بشه جنده عوضي.کيرمو چند بار تو کسش عقب جلو کردم و نوک سينه هاشو تو دهنم مک مي زدم.داشت ابم ميومد که رو شکم خوابوندمش و کيرم کردم تو کونش .دردش امده بود واسه همين چند بار کونشو صفت گرفت منم عصباني شدم و دو سه باري زدم تو کونش تا شلش کنه.وقتي کون گندشو شل کرد کيرمو حل دادم تو سوراخ کونش دو سه بار عقب جلو کردم تا ابم امدو همشو ريختم توش.بعدي که ارضا شدم ارم رو کون مامانم دراز کشيدم.مامانم دو سه دقيقه هيچ حرکتي نکرد ولي بعد اروم منو زد کنار و با شورتشو خودشو تميز کرد و رفت بيرون.
از اون شب به بعد ديگه هيچ وقت مامانم واسم مادري نکرد.منم قول دادم قضيشو با دوست بابام به کسي نگن.اون رفتار مامانم باعث شد واسه هميشه از اون خونه برم.ولي قبل از اون مامانم رو تهديد کردم که ديگه به بابام خيانت نکنه چون با کوچکترين موردي که ببينم مامانم رو لوح مي دم.الان يه ساله خونه نرفتم و فقط تلفني با مامان بابام حرف مي زنم.مامانم وقتي بابام خونست عادي رفتار مي کنه ولي وقتي نيست حتي جواب تلفنمو نميده..

من و با کلاس ترین استاد دانشگاه

(برای حفظ حریم خصوصی افراد داستان،تمامی اسامی تغییر داده شده)
وقتی اون روز صبح رفتم دانشگاه اصلا تصور نمیکردم چی ممکنه منتظرم باشه و چه اتفاقاتی اون روز قراره برای من بیفته.راستش من مهتاب هستم.اون زمان 28 ساله بودم و دانشجوی کارشناسی ارشد یکی از دانشگاه های تهران.از بچگی همیشه بچه ی درس خونی بودم و خیلی کم به اطرافیانم میرسیدم طوری که اکثرا من رو به عنوان یه آدم منزوی میشناختن.از وقتی هم که دانشگاه رفتنم رو شروع کردم هم همین وضعیت رو داشتم.فقط میخواستم درس بخونم و فارغ التحصیل بشم.اون روز هم یکی از روزهای آخرین ترمم بود و با توجه به اینکه شاگرد ممتاز بودم و برای پایان نامه هم مشکلی نداشتم به زودی مدرکم رو میگرفتم و میخواستم به کمک پدرم برای ادامه تحصیل از کشور خارج بشم و شرایط تحصیلی و نمراتم هم خیلی بهم کمک میکرد.به خاطر اینکه بیشتر عمرم رو مشغول درس خوندن بودم هیچوقت به داشتن رابطه ی جنسی فکر نمیکردم و توی دانشگاه هم هیچ وقت با هیچ پسری اونقدر دوست نشدم که کار به سکس بکشه.در واقع اصلا سکس برام اهمیت نداشت و چیزای مهمتری توی زندگیم وجود داشت.همه بهم میگفتن دختر خیلی خوشکلی هستم و اگه اینقدر گند دماغ و درس خون نبودم تا حالا باید ازدواج میکردم ولی برای خودم بیشتر درسم مهم بود و اینکه چه قیافه یا تیپی داشته باشم مهم نبود.اون روز یکی از روز های اردیبهشت 85 بود که من برای شرکت توی آخرین جلسه ی کلاس استاد محمدی* رفتم دانشگاه. گرمای هوا طبق معمول آزار میداد.من یه مانتوی کوتاه تا روی زانو و مقنعه سرم بود و آرایش چندانی نداشتم.به خاطر تصادف و شلوغی خیابونهای منتهی به دانشگاه حدود یک ساعت دیر رسیدم سر کلاس و بعد از وارد شدن با نگاه عصبانی استاد و بیشتر از 40 تا دانشجو مواجه شدم.عذر خواهی کردم و نشستم.کلاس تا ساعت 12 و نیم ادامه داشت تا اینکه استاد محمدی پایان کلاس رو اعلام کرد.من هم وسایلم رو جمع کردم و خواستم از کلاس خارج بشم که استاد محمدی گفت:«خانم صابری.شما بمونید»من هم روی اولین صندلی نشستم تا همه خارج شدن.بعد از خالی شدن کلاس استاد به سمت من اومد و روی یکی از صندلی های کنار من نشست.مردی سی و چند ساله با قدی بلند صورتی با جذبه.خیلی از دختر های کلاس عاشق استاد محمدی بودن.استاد گفت:«خانم صابری.توی امتحان میان ترم بالاترین نمره رو آوردین.»تعجب نکردم.به هر حال با خنده گفتم استاد چند شدم؟ استاد گفت خب باعث تعجبه ولی 19 شدی صابری.طبق قولی که داده بودم نمره ی پایان ترمت رو کامل بهت میدم تا معدلت بالاتر بشه و راحت تر بتونی وارد یه دانشگاه بین المللی بشی.از استاد تشکر کردم.استاد محمدی خندید و گفت:بهتره پایان نامت رو هم ببینم.نمیدونم چرا صابری ولی میخوام به عنوان آخرین ترمی که توی این دانشگاه تدریس میکنم کمکت کنم تا با بهترین شرایط فارق التحصیل بشی.برای من اصلا جای تعجب نداشت.چون دانشجوی ممتازی بودم نه تنها استاد محمدی بلکه همه ی استاد ها به من کمک میکردن.با این همه باز هم از استاد تشکر کردم و قرار شد پایان نامم رو که اخیرا تمومش کرده بودم برای استاد ببرم و هنوز معلوم نبود کجا.استاد ازم خواست حوالی ساعت 5 عصر بهش زنگ بزنم تا بهم بگه کجا برم.من هم ازش تشکر کردم و برگشتم خونه.متن جزوه ای که برای پایان نامه نوشته بودم با تمام ضمیمه هاش رو روی فلش ریختم و سر ساعت با استاد تماس گرفتم. استاد محمدی ازم خواست تا به یه آدرس حوالی منطقه ی سعادت آباد برم.خونه ی خود ما شهرک غرب بود و فاصله ی زیادی نداشتیم.حدود ساعت 6 به یه مجتمع مسکونی بزرگ رسیدم که استاد ازم خواسته بود بیام.باید به واحد 135 میرفتم.بعد از استفاده از اسانسور به طبقه ی ششم و واحد 135 رسیدم.با اینکه دانشگاه نمیرفتم ولی بازم یه مقنعه و مانتوی مشکلی با یه جین آبی تنم کرده بودم.پشت در رسیدم و زنگ زدم.چند لحظه صبر کردم.استاد محمدی در رو باز کرد.همون مرد اما این بار ریش هاش رو تراشیده بود و یه تیپ رسمی زده بود و بوی عطرش همه جا رو پر کرده بود.ازم خواست برم داخل.من هم به حرفش گوش کردم.راستش همه ی ما تا اون روز فکر میکردیم استاد محمدی متاهل هست چون یه حلقه ی طلایی همیشه توی دست چپش بود و رفتارش هم بیشتر باعث میشد همچین فکری بکنیم.من داخل شدم.خونه خالی بود.استاد ازم خواست تا روی مبل بشینم و خودش وارد آشپزخونه شد.با صدای بلند گفتم:استاد پس خانوادتون کجان؟استاد محمدی گفت:ایران نیستن خانم صابری.امریکا هستن.با تعجب گفتم:ولی شما خیلی وقته ایران هستین استاد.چند لحظه بعد استاد محمدی با دو تا لیوان شربت برگشت و در حالی که جلوی من مینشست گفت:من و همسرم حدود 10 ساله از هم جدا شدیم.من چند ساله ایران زندگی میکنم.تعجب کردم.در واقع تمام حرف و حدیث هایی که در مورد استاد گفته میشد غلط بود و استاد محمدی یه مرد مجرد بود.البته من هیچوقت اونقدر خودم رو به کسی نزدیک نمیکردم ولی باز هم استاد محمدی مرد جذابی بود.از کیفم فلش مموری رو در آوردم و روی میز گذاشتم و گفتم:استاد این کل مطالب پایان نامم هست.استاد لپتاپش رو از کنار مبل برداشت و مشغول بررسی شد.چند دقیقه ای استاد مبهوط مانیتور بود و من هم مبهوط استاد محمدی.دلیلش رو نمیدونستم ولی خیلی تحریک شده بودم.خوش تیپ ترین و با کلاس ترین استاد دانشگاه حالا جلوم نشسته بود.مردی که با خاطر اینکه فکر میکردم متاهل هست مثل اکثر دختر های دانشگاه بهش نزدیک نمیشدم ولی حالا شرایط فرق میکرد.همینطوری مشغول برانداز کردن استاد بودم که صدای استاد به گوشم رسید:حواست کجاست صابری.یکهو به خودم اومدم و گفتم:هیچ جا استاد.داشتم فکر میکردم.استاد محمدی سرش رو تکون داد و دوباره به مانیتور خیره شد.از استاد اجازه گرفتم و به سمت دستشویی رفتم.خیلی تحریک شده بودم و میخواستم به صورتم آب بزنم.وارد دستشویی شدم و جلوی آینه وایسادم.به خودم نگاه کردم.چهره ی بدی نداشتم و اندامم هم خوب بود.مقنعه رو در آوردم و مانتو ام رو هم هیمنطور.گل سرم رو باز کردم و موهام رو که تا زیر شونه هام میومد رو کاملا باز کردم.شیر رو باز کردم و یه کم آب به صورتم زدم.سرم همینطور پایین بود که یکهو گرمای دو تا دست رو روی شونه هام احساس کردم.ترسیدم.جزئت نداشتم برگردم و پشت سرم رو نگاه کنم.یعنی استاد محمدی بود؟دستهای گرم از کنار کتف هام سر خوردن و از زیر بقلم به سمت سینه های درشت و گوشتیم اومدن و شروع کردن به مالیدن سینه هام.من هم هیچ حرفی نمیزدم و همونطوری مونده بودم.چند لحظه ای اون دست ها سینه هام رو میمالوندن و من هم کاملا تحریک شده بودم.شاید اولین بار عمرم بود که اینطوری تحریک شده بودم.اون دست ها از روی سینه هام سر خوردن و خیلی آروم دکمه های شلور جین تنگم رو باز کردن.بعد هم خیلی آهسته شلوار و شرت سیاهم رو با هم پایین کشیدن.خودم هم کمک کردم و شلوار و شرتم رو کامل از پام در آوردم.دیگه موقع برگشتن بود.یواش برگشتم و صورت جذاب استاد محمدی رو جلوی چشمم دیدم.خودم هم نفهمیدم ولی سریع لبم رو به سمت لب استاد بردم و اون هم خیلی آروم و نرم شروع کرد به خوردن لب بالاییم.منم مقاومتی نشون نمیدادم.دست های گرم استاد تی شرت زردم رو از پایین گرفت و در آورد و بعد هم بند سوتینم رو باز کرد و حالا من کاملا لخت روبروی استاد بودم و اون هم بدن سفید و بلوری من رو توی بقلش گرفته بود و داشت منو میبوسید.بعد آروم منو بلند کرد و همینطور که لب هام توی دهن استاد بود به سمت اتاق خواب رفتیم.استاد منو یواش روی تخت گذاشت و خودش شروع کرد به در آوردن لباس هاش.من که به شدت تحریک شده بودم روی تخت دراز کشیدم و به استاد نگاه کردم.وقتی کیر تمیز و بزرگ استاد رو دیدم خیلی لذت بردم.اون واقعا یه مرد تمام عیار بود.بعد از اینکه استاد تمام لباس هاش رو در آورد به سمت من اومد و روی من خوابید و در گوشم گفت:«میدونی مهتاب.خیلی خیلی دوست دارم.شاید بهتره بگم عاشقتم»من که از شنیدن این حرف تعجب کرده بود ساکت موندم.استاد از خیسی کس تنگم استفاده میکرد و کیرش رو روی کسم میمالید.کم کم داشتم به حالت ارگاسم نزدیک میشدم و استاد هم از آه کشیدن های من متوجه شده بود به خاطر همین به کارش ادامه داد و چند لحظه بعد من کاملا ارضا شدم ولی خودش هنوز ارضا نشده بود.با این حال از روی من بلند شد و کنارم خوابید.دستش رو زیر گردنم گذاشت با دست دیگش یکی از دستام رو گرفت و شروع به نوازش موهام و دستم کرد.واقعا میدونست چطوری باید با یه دختر برخورد کنه و تو کارش استاد بود.چند لحظه بعد گفت:مهتاب.میدونی میخوام بعد از این ترم کجا برم؟» سرم رو به سمتش چرخوندم و گفتم:«کجا؟»اونم خندید و گفت:«سوئد.همون دانشگاهی که تو میخوای برای ادامه تحصیل بری اونجا.مدارکم رو همون پارسال همزمان با تو ارسال کردم و اونا هم قبول کردن که به عنوان استاد یار اونجا مشغول به کار بشم.آخه…آخه نمیتونم تو رو تنها بذارم»من که واقعا از شادی نمیدونستم چیکار کنم دوباره لبم رو به استاد نزدیک کردم و اون هم دوباره مشغول بوسیدن لبم شد.من بلند شدم و روی استاد خوابیدم و گفتم:«میدونین چیه؟ من دارم ایران رو ترک میکنم.شاید واسه همیشه. اونم با شما. به خاطر همین میخوام کسی که عاشقمه برای اولین بار بکارتمو ازم بگیره.میخوام شما برام این کارو بکنین!»استاد محمدی با تعجب گفت:«اما….اما تو مطمئنی مهتاب؟»با غرور گفتم:«هیچ وقت اینقدر مطمئن نبودم.منم عاشق شمام. همیشه عاشقتون بودم.میخوام این لطف رو در حقم بکنید.»استاد محمدی لبخندی زد و باز مشغول بوسیدن لبهام شد.بعد از اون بلند شد و زیر پام نشست.من به سمت سقف خوابییدم و پاهام رو باز کردم و زانو هام رو یه کم خم کردم که کسم بالا بیاد.استاد بین پاهام نشست و چند تا دسمال کاغذی زیر کسم گذاشت.بعد هم انگشتش رو به کسم مالید تا دوباره تحریک بشم. همین اتفاق هم افتاد و درست در اوج شهوت استاد با انگشت پرده ی بکارتم رو از بین برد.
بعد از اون روز تا روزی که من ایران رو ترک کردم با استاد چند دفعه ی دیگه سکس داشتم و بعد از گرفتن مدرکم یکی دو ماه بعد از استاد،کشور رو به مقصد سوئد ترک کردم.حالا بیشتر از سه ساله که من و حمید(استاد محمدی)توی سوئد با هم زندگی میکنیم.هنوز ازدواج نکردیم ولی بعد از یه سال که وارد سوئد شده بودیم از حمید باردار شدم و الان یه پسر یه ساله داریم و زندگی خوبی رو با هم میگذرونیم.هیچ وقت خاطرات ایران و اولین سکسم رو فراموش نمیکنم و هنوز هم همون صفت درسخون بودنم رو دارم و البته هنوز هم عاشق بهترین استاد عمرم هستم….

همه سکس های من

زنمو خيلي دوست دارمولي حتي فكر سكس با اون حالمو بهم ميزنهگاهي شده با شورت ميرم زير دوش حموم( چون شورت خيس سنگين ميشه و به الت فشار مياره و عمل خود ارضايي بسيار لذت بخش ميشه )به هر حال كيرمو لاي شير و دوش ميزارمو تو خبالم با هر كسي دوست دارم عشق بازي ميكنم تا آبم بياد(بعد از سي و اندي سال كه خود راضايي ميكنم به اين نتيجه رسيدم اين كار با شورت و زير دوش حمام با ماليدن به شير خيلي خيلي لذت بخشه پيشنهاد من اينه كه حتما امتحان بفرماييد)اما با زنم اصلا به يك هزارم اين لذت هم نميرسمشبا كه مي خوابم با هر كي كه شما فكر كنين عشق بازي ميكنمبا خواهر زاده هامبا خواهرامبا مردهاي پيربا پسرمبا همكاراي ادارمبا هر كسي كه بهم لذت بدهتا بتونم با لذت بخوابمو حضورهمسرمو كنارم تحمل كنمديگه خواهر و خواهر زاده م نميان خونه ما بخوابن به خاطر اينكهنصف شب كيرمو ( به قول زنم بيشتر شبيه دودوله تا كير )در ميارم بهشون نشون ميدميه باركيرمو به كف پاي خواهر زادم كه پايين پام خوابيده بود مالوندمكه زود پاشو كشيدنشون دادن كير به ديگري براي من خيلي لذت بخشهالان اين كارو داخل تاكسي و اتو بوس هم انجام ميدمعجيبب اينكه زنها خودشونو ميزنن به هخوابو زير چشمي نگاه ميكننالبته بعضي ها هم روشنو برميگروننكه منهم سريعا خودمو جمع ميكنممطمئنم يه روز با اين كارم ابرو و حيثيت خودموجلوي همه ميبرمشايدم يه كتك مفصلم نوش جان كنمهر چند تا يه كم كيرمو نشون ميدم آبم ميادو تمام شورت و لباسمو كثيف ميكنهواي از اون روزي كه شلوارم سفيد باشهانوقت همه متوجه ميشن كه من چيكاره امبيشتر حجم زندگي من شده لاس زدن با اين و اونحتي گاهي وقتها ميرم پارك دانشجو براين اينكه يكي پيدا بشه منو بلند كنه و ببره بكنهدو بارم دو تا مرد بالاي پنجاه سال رو در عياب زنم بردم خونهاما كاري نتونستند از پيش ببرناونا بدتر از من قبل از اينكه بتونن كيرشونو تو كونم بكنن سريع ابشون اومدفقط 20 سال پيش بود خواهرزاده بزرگمشب اومده بود خونه اون يكي خواهرممنم اونجا بودم صبح از خواب بلند شدم برم سر كاريه نگاهي تو اطاق خواهر زادم كردمديدم خوابيدهمي خواستم ببينم اگه لخته ديد بزنماما لخت نبودنمي دونم چي شد يه دفعه زد به سرمرفتم تو اطاقبغل دست خواهر زادم خوا بيدماونم بيدار شدخودشو كش و قوس داداما چيزي نگفت كه تو اينجا چيكار داريدامن نازكي پوشيده بوددستمو روي دامنش گذاشتمتا شورتش بالا كشيدمزيري شورتش خورد به دستمدو مرتبه دستمو كشيدم پاييناين بار دامنش پايين نيومدفقط دست من بود كه به نرمي رون خواهر زادم مي خورديه آن متوجه كاري كه داشتم مي كردم شدماگه تو خونه تنها بوديم مطمئنم تا اخر ش مي رفتماما ترس خواهرو شوهر خواهر و بقيه كه مبادا يكي مارو ببينه باعث شديه مرتبه بلند بشم و ادامه ندمهنوز كه هنوزه دارم حسرت اون لحظه ها رو ميخورمپشيماني از اينكه چرا ترسيدم و كاري كه اونقدر داشتم ازش لذت مي بردم را ادامه ندادماما خواهر زاده دوممهميشه قربون صدقه م ميرهاما هيچوقت به اندازه خواهر زاده اولي بهم حال ندادههمش حرف ميزنه جوك ها و اس ام اس هاي سكسي برام ميفرسته منم همينطوراما تا حالا نتونستم از ش يه لب بگيرم يا دست بهش بزنمخيلي دوس دارم سكس زنم با ديگري رو ببينمبدون اينكه بفهمه مي خوامتو لحظه ايي كه داره كس ميده من تو خونه باشم و صداشو بشنوميه بار داشت چت سكسي مي كردفكر مي كرد من خوابمباور كنيد اونقدر از كارش تحريك شدمبدون اينكه دست به كيرم بزنم ابم اومدچند وقتيه پسرم مياد با من كشتي مي گيرهمنم مي خوابونمش كيرمو به كيرش مي مالماونقدر سر و صدا ميكنه كه ولش ميكنمالبته هر موقع خودش بياد من اينكار و ميكنمخودم پيش قدم نميشممطمئنم اگه يه روز تو خونه تنها بشيمو بياد پيشماگه خجالت نكشمميكنمشچون فكر ميكنم اونم از سكس با من بدش نمياد اما خجالت ميكشهگاهي وقتها ميره مادرشو بغل ميكنه اينجوري يه كم شايد ارضا ميشهزنمم از بدن پسرم تعريف ميكنه ميگه چقدر نرم و توپريدوست دارم مخفيانه سكس دو نفرشونو ببينمالبته دوست پسر زمان مجردي زنم در طي دوسال ( 77و 78 )بارها كون و كس زنمو كرده و گاييدهوقتي اين موضوع را فهميدم بارها روي اين قضيه خود ارضايي كردمسال 83 هم با دوست پسر فعليش تو چت دوست ميشهكه تا الان ادامه دارهدوست پسر آخري زنم صدها بار در طي اين چند سال اونو كرده از عقب و جلوحتي پرده شو اون پاره كرده ظاهرا من با دودولم نتونستم پرده زنمو در شانزده سال گدشته پاره كنم اما دوست پسر زنم موفق به انجام اين مهم شده است

ساک زدن کیر کلفت

ساک زدن کیر کلفت

ساک زدن کیر کلفت

سکس با دختر خوشگل و هات HOT

سکس با دختر خوشگل و هات HOT

Sharingmatrix.comDownload Скачать Sharingmatrix
Depositfiles.comDownload Скачать Depositfiles
Turbobit.netDownload Скачать Turbobit

ایرانی, کیر کلفت, کیر کلفت تو کس, کیر تو کون, کس مامان, کس مس, کس های ایرانی, کس های خارجی, کس کردن, کس ایرانی, کس تمیز, کس تپل, کس خواهر, کس خاله, کس دختر خاله, کس دختر دایی, کس دختر عمه, کس زن جون, کس زندایی, کس سفید, کس سیاه, کس شو, کس عمخ, کسهای تهرانی, ایرانی, از کون کردن جنده ایرانی, خارجی, سکس چادری, سکس از معقد, سکس از کون, سکس دختر 14 ساله

مينو

يك روزمي خواستم برم خونه مادرشوهرم ، آخه شوهرم ماموريت بود و حوصله ام سررفته بود . به خونه مادرشوهرم كه رسيدم با كليدي كه داشتم در رو باز كردم . به نظر اومد كه خونه كسي نيست به همه جا سر زدم ، ديدم كه همسر خواهرشوهرم (آرش ) در اتاق نشيمن روي زمين خوابيده است . به همه جا سركشي كردم و از همسايه بالا پرسيدم كه مادرشوهرم كجاست ، اون گفت كه براي مهماني به خونه دايي رفتند و شام اونجا هستند . تعارف كرد كه برم خونه اونها من هم گفتم كه مزاحم ميشم . برگشتم خونه و به اتاق آرش سر زدم ، خواب خواب بود . آرش خوش تيپ و خوشگل ، بلند قد هست و من خيلي دوست داشتم كه با اون سكس كنم اما فرصت نمي شد . تو اين حال به فكرم افتاد كه به آرزوم برسم . زود دربها رو بستم و لباس خودم رو در آوردم و درحالي كه مي ترسيم كه چه عكس العملي داشته باشد و آيا به شوهرم . فاميل بگه يا نه ، به اون نگاه مي كردم . آرش در خانواده فردي رازنگهدار بود اما نمي دونستم چه عكس العملي خواهد داشت .خيلي دو دل بودم تا اينكه تصميم گرفتم برم بغلش بخوابم تا خدا چه خواهد . لخت لخت رفتم و پتو رو بالا كشيده و رفتم و درازكشيدم . كمي ترس داشتم اما نمي دونم چي شد كه بغلش كردم و يه لب از اون گرفتم . بدون اينكه چشمش رو باز كنه اون هم از من لب گرفت و بغلم كرد تا منو لمس كرد ، چشمش رو باز كرد با ديدن من تعجب كرد ، زود گفتم آرش دوست دارم و يه لب خوشگل ازش گرفتم . اون گفت بد مهنوش خانم . اما من لب مي گرفتم و بدنش رو مي ماليدم تا اينكه اون هم يه لب فراموش نشدني از من گرفت . فهميدم كه راضي شد . گتم كسي خونه نيست ، لباس رو دربيار . آرش تمام لباس خودش رو در آورد . تودلم گفتم خوش بحال خواهرشوهرم كه با چنين بدني هر شب همبستر ميشه . با تمام وجود بغل كردم و اون هم منو بغل كرد .بعد از لب گرفتن زياد ، من كيرش رو لاي پام گذاشتم و اون هم باسنم رو مي ماليد و با انگشتش فشار مي داد .آرش رفت پايين تر و شروع به ليس زدن گردن ، ناف ، لاي پام ، كوسم كرد . من تو اوج لذت بودم و جيغم ياش يواش بلند مي شد . آرش با مهارت خاصي ليس مي زد . بعد از ليس زدن روم خوابيد و پاهام رو از هم باز كرد و كيرش رو يواش به داخل كوس فرستاد . خيلي لذت داشت ، فراموشم نمي شه . كيرش تو بود و گردن و لاي گوشم رو ليس مي زد . لبش خيلي داغ بود و حال بيشتر مي داد . بعد از چند بار جلو و عقب رفتن و تلمبه زدن ، از من پرسيد كه آيا از پشت راضي هستم يا نه . من هم كه از خدام بود گفتم باشه .به پشت خوابيدم اون هم لاي باسنم رو باز كرد و شروع به ليس زدن كرد . وسط كونم خيلي حال مي داد . وقتي خوب وسط كونم رو ليس زد و با آب دهنش خيس كرد يه بالش گذاشت زير شكمم و كيرش رو يواش يواش كرد تو كونم . من چون قبلا” با شوهرم از پشت سكس داشتم زياد اذيت نمي شدم . اما آرش خيلي حال مي كرد . از كردن و آه و ناله اش معلوم بود . مي گفت فدات بشم مهنوش ، باسنت خوشگله ، نرمه ، سفيده ، تو فاميل تك به جونم ، به آرزوم رسيدم مهنوش و…………. بعد از چند بار تلمبه زدن مي خواست بيرون بياره كه نگذاشتم و با دستم كمرش رو گرفتم و اون هم هرچي آب داشت ريخت تو كونم . خيلي خوشحال بود همش منو ليس مي زد و از من تشكر مي كرد . تازه فهميده بودم كه خواهرشوهرم اصلا” بهش از پشت حال نمي داده و اون هم آرزو داشت كه از پشت منو بكنه . وقتي همه آبش ريخت و روم خوابيد . دم گوشم گفت كه هميشه باسنم رو ديد مي زده و آرزوش بود كه يه روز اونو بكنه و امروز به آرزوش رسيد . من هم كه خيلي دلم مي خواست كير آرش رو ببينم و حال كنم به آرزوم رسيدم اما آرش بيشتر از من .من پاشدم و لباس ام رو پوسيدم و با يه بوس خوشگل از اون خدا حافظي كردم و اون خوابيد و من رفتم به خونه همسايه و تا اومدن مادرشوهرم اونجا بودم . از اون روز به حالا آرش يه نگاه خاص به من مي كنه و مي دونم و وقتي تنها هستيم مي گه كه هيچ وقت مثل اون روز حال نكرده بود