سکسی

مدل لباس سکسی
مدل لباس سکسی
لز ۲ تا خانوم تو حموم
ور رفتن ۱ دختر با خودش تو حموم
عکس دختر خوشگل 14 ساله با شرت و کرست سیاه
عکس دختر خوشگل با شرت و سوتین صورتی
عکس تو کس
عکس کس و کون
عکس کس گشاد
عکس دستگاه کس باز کن
عکس کس و کون خوشگل تمیز
منو از کون میکنی؟
زمان نامناسب سکس
سکس مقعدی
زنان و دليل ارگاسمهاي كوتاه مدت
سه مشکل اساسی خانم ها در رابطه جنسی
چگونه انتقاد جنسي را مطرح كنيم؟
چگونه انتقاد جنسي را بپذيريم؟
شرايط ازدواج
لزوم آموزش صحیح رابطه جنسى
نکاتی در مورد رابطه حنسی
بهترین روشهای ترک خود ارضایی
10 روش فوق العاده برای جذب جنس مخالف
تعیین روز زایمان
اورال سکس
مراحل هيجان جنسي
چند تكنيك ساده براي مناسبات زناشويي…
حالات مختلف سکس
اطلاعات کلی در مورد پستان (جهت استفاده عموم )
پس از اتمام رابطه جنسي چه بايد كرد؟
دورگه
سکس گروهی با خواهرم شراره
دیازپام خوردن مامانم
ازدواج پر ماجرای مرجان
مینا خانم همسایه عزیز
سروش در اصفهان

داستان سکس,عکس سکسی

هما
نگار و برادرش
عكس سکسی از جام جهاني 2006 (16+)
بزرگ‌ترین کون دنیا
گوگوش در لباس احرام
دختر لزبین
ساحل لختی ها در برزیل! (عکس)
عجایب جالب از روابط جنسی مردم جهان
هیفا وهبی قبل و بعدازجراحی های زیبایی
عکس های سکسی از افراد معروف
ترانه
زهرا جنده محل
داستان های ارا – آنجلینا 1
داستان های ارا – آنجلینا 2
داستان های ارا – آنجلینا 3
داستان های ارا – آنجلینا 4
داستان های ارا – آنجلینا 5
داستان های ارا – آنجلینا 6
داستان های ارا – آنجلینا 7
داستان های ارا – آنجلینا
داستان های ارا – آنجلینا
سکس با دوست مامانم سیما جون
داستان های ارا – زهر حسرت
يك روز قبل از خدمت
دید زدن مامانم آتوسا
روشنک خواهر زنم
سکس زوری با مامانم
همه سکس های من
سکس پسر با مامانش تو اتاق خواب
سکس با مادر بزرگ
یه عکس سکسی توپ و تحریک کننده

هیفا وهبی

هیفا وهبی
هیفا وهبی هیفا وهبی
هیفا وهبی

Haifa Wehbe

Haifa Wehbe

مرحبا

مرحبا نانا كيفك اتمنى تكوني بخيراتمنى ان نكون اصحاب اذا رغبتي ارسلي لي المسنجر اذا تكرمتي

مثنوی

نیستم ملا ولی بی دین نیم .... صدهزاران شکر آن و این نیممن نه دانشمندم ونه احمقم .... نه خر وگاوم نه اسب ابلقمگر نیم از بهر کسها چون هویج .... نیستم از خایه مالان بسیجرندم وشوخ و نظرباز جوان .... بی سبب نامم نگشته شارلاتان25 سال است سن من تمام .... فاش گویم عمر خود کردم حراماز همان آغاز دوران بلوغ .... کرده ام من کارهای بی فروغالکل وویسکی و ودکا خورده ام .... جنده درماشین بابا برده امکرده ام انگشت در کون رفیق .... می کنم این کار راخوب ودقیقدختر همسایه را دادم به گا .... وای برمن بود امانت پیش مادخترک را دور از چشم پدر .... با دو بوسه کردم از راهش به درجنده بود وجنده ترشد بعد ازآن .... روزوشب دراین مکان وآن مکانگفتمش بس کن که ما اندر غمیم .... تو بیا اندر صراط مستقیمگفت این وضعی که اکنون حاصل است.... باعثش آن بوسه ناقابل استبعدازآن گلبوسه ها ای گل پسر .... من نمی خواهم بکارت را دگرمن زتو یک چیز می خواهم کنون .... راه اندازی زپایم جوی خونسکس بعد از بوسه می گردد مباح .... راه این کس را بکن تو افتتاحگفتمش این کار را ازمن نخواه .... زان دوبوسه روسیاهم روسیاهگفت تخمش را نداری ضدحال ؟ .... گفتمش شو تخم ما را بی خیالگفت باشد آرزوی هر پسر .... گفتمش نه هر پسر هر کله خرگفت با من ناز کمتر کن عزیز .... گفتم اورا خاک بر فرقم مریزگفت می ترسی که از کس کردنت .... من شوم روزی وبال گردنت ؟گفتمش تو فکر کردی بازی است ؟ .... کار ساده مثل دکتر بازی است ؟گیرم اصلا کله خر داشتم .... پرده را ازراه کس برداشتمگر شود فردا یهو کیر تو راست .... بچه ای زایی و گویی مال ماستگر کنم من کون خود را منفجر .... آنزمان گویی مکن تو زروزرتو به من دادی دو بوسه رایگان .... من به گه خوردن فتادم بعد از آناینزمان گویی بکارت را بگیر.... کن رها کس را بیا جانم بگیرگفت دختر حرف من را گوش کن .... بی تعارف کیر خودرا توش کنبعد چند تا سکس شیرین چون عسل .... من دوباره می کنم کس را عملدکتری دیدم رویم اندر برش .... می کند از روز اول بهترشگفتم از روی غضب آن لوس را .... می کنم آن دکتر دیوس راگو به دکتر کیر درآن مردی ات .... ریدم اندر مدرک پی اچ دی اتدکتری و پرده دوزی می کنی ؟.... از ره کس کسب روزی می کنی؟کیر یک دنیا به هر چه بدترت .... پرده دوز از بهر کس دخترتگفت تو کافور حتما خورده ای .... آبروی مردها را برده ایهر چه رشتم پنبه کردی ای پسر .... من نمی باشم برایت دردسرمی کنم حرف ترا گوش ای بلا .... لیک باید کام من سازی رواناگهان او تاپ خودرا پاره کرد .... خویش را همچون زن بدکاره کرددکمه شلوار او چون باز شد .... شرت او تنها کلید راز شدمی کنم از تو سوال ساده ای .... ماه را در شرت و کرست دیده ای ؟دختر آرام بر پایم نشست .... حلقه زد بر گردن من هردودستگفت از تن دربیاور پیرهن .... گفتمش داری هوای کیر من ؟گفت می خواهم کنم یک سکس خوب .... از عقب این بارمیخت را بخوبگفتم این را زودتر می خواستی .... از زمان سکس کم می کاستیکون تو عشق است و چون زنجیر پاست .... اینچنین کون باب میل کیر ماستمن زشوقش فارغ از عالم شدم .... لخت همچون حضرت آدم شدمسوتین را چونکه یارم باز کرد .... مثنوی سکس را آغاز کردسینه های قوس داروتاب دار .... چون دو لیموی بهشتی آب داروصف نوک سینه اش ناید به حرف .... چون دوخال قهوه ای بر سطح برفشرت را با دست از پایش کشید ... پرده حجب و حیای من دریدشهوت خوابیده ام آمد به ذوق .... حلقه زد بر چشم کیرم اشک شوقکون او همرنگ مرجان وصدف .... کیر من بگرفته کون او هدفکس میان پای او چون قلب من .... قلب من در شرت افتاده چو انمی کنم من شعر خودرا مختصر .... چون رسیدیم هردو بر اوج حشرکردمش دولا و قنبل کرد او .... گفتم اورا شل بکن شل کرد اوبا کمی تف کون او آماده شد .... سختیش با اندکی تف ساده شدهمچو افعی در پی تعقیب موش .... کیر با زور زیادی رفت توشجیغ ودادش رفت بالا ناگهان .... زود بگرفتم به دست خود دهانکیر در کونش فرو شد بی حساب .... همچو در سوراخ سوزن یک طنابچنگ می زد بر زمین و برهوا .... گفتمش ای شوخ چشم خوش اداگو به من حال تو در این زیر چیست ؟ .... باز هم گویی که کیرت کیر نیست ؟رو به آن دکتر ز قول من بگو .... تا کند سوراخ کونت را رفوگفت حرفی بس عجیب آن دخترک .... از کلامش خورد مغز من ترک\" گردرآوردی تو فریاد مرا .... پیش چشم آوردی اجداد مرا \"\" کون تنگم را اگر کردی گشاد .... رحم و شفقت را اگر بردی ز یاد \" ( شفقت = مهربانی )\" آب دیگر از سرما در شده .... لیک وضع حال تو بدتر شده \"\" پیشتر بودی به دو بوسه اسیر .... اینزمان هستی اسیر کون و کیر \"\" باز هم وجدان تو درگیر ماست .... آری آری تلخ باشد حرف راست \"این حقیقت سوت می زد در سرم .... راست شد مو بر تمام پیکرمرفته بودم ابرویش سازم درست .... چشم او را کور کردم من نخسترفته بودم تا نصیحت سازمش .... کیر خود مالیده بودم بر درشاو گذشت و قصه اوهم گذشت .... رید باید بر سر این سرگذشت

خیانت میترا

اسم من میترا است 23 ساله دانشجوی سال سوم کامپیوتر هستم و 3 سال است که با شایان ازدواج کرده ام شایان مثل اسمش بسیار زیبا وجذاب و خوش تیپ است و هر دختری دوست دارد همسری چون او داشته باشد.ما زندگی خوبی داریم تنها مشکل ما اینست که من زنی پر حرارت و هوس ران هستم و به سکس علاقه زیادی دارم اما بر عکس شایان کمتر توجه ای به این کار دارد و فقط هفته یا ده روز یک بار این کار را با اصرار من انجام می دهد و هر چه سعی کردم او را به این کار علاقمند کنم اثر و نتیجه ای نداشت غذا های چرب و دارای ویتامین کای جنسی می پختم آرایش های گوناگون و متنوع می کردم لباس های تنگ و چسبان می پوشیدم اما اثری نکرد و زندگی ما روز به روز کم رنگ تر می شد و عشق و علاقه هم داشت رنگ می باخت. از این وضع خسته و کلافه شده بودم در درددل با پریا به این نتیجه رسیدم که زندگیم را حفظ کنم اما مگر می شد من به سکس علاقه ی زیادی داشتم خود ارضایی هم راضیم نمی کرد چون من تجربه سکس با مرد را داشتم و مثل دختران با خود ارضای راضی نمی شدم .یک روز از ماهواره و یک کانال آلمانی فیلمی را تماشاه می کردم که یک زن شوهر دار با یک مرد دیگر رابطه داشت و سکس های جذابی می کردند که آدم را به عرش می برد اما شوهر زن متوجه رابطه آنها شد ولی بعد از کشمش فراوان همدیگر را بخشیدند هر چند دیالوگ های آنها را نمی فهمیدم اما تصمیم خود را گرفتم با خود گفتم انسان فقط یکبار به دنیا می آید و زندگی را تجربه می کند و هر کس حق دارد بعنوان یک انسان آزاد به خواسته های خود برسد و آنها را برآورده سازد تصمیم گرفتم با یک مرد دوست شوم آگر هم یک روز شایان متوجه شد و مرا نمی بخشید از او می خواستم مرا طلاق دهد هر چند واقعا من او را دوست داشتم اما نمی توانستم از این میل درونی خود بگذرم. فردای ان روز که به دانشگاه می رفتم تصمیم گرفتم این کار را عملی کنم توی کلاس ما پسری بود که از همان روز های اول نظرم را جلب کرده بود او هم به من توجه می کرد و زیاد به من نگاه می کرد و با لبخند هایش قصد به دست آوردن دل من را داشت اما به خاطر عشق و علاقه ام به شایان به او توجه نمی کردم و هر وقت با نگاهش تعقیبم می کردبا اخم و بی توجهی من روبرو می شد اما حالا تصمیم داشتم تا آرش ( همان پسر همکلاسیم)را مال خود کنم چون او همان بود که می خواستم خوش تیپ قد بلند با چشم های سیاه و درشت و پوستی برنزه. اون روز هم یواشکی از روی شلوار نگاهی دزدکی به اونجاش کردم می شد از روی شلوار تشخیصش داد به نظرم بزرگ و دوست داشتنی بود.اون روز یه کمی بیشتر بهش نزدیک شدم قلبم به شدت می زد و حسابی عرق کرده بودم احساس می کردم همه دانشگاه داره منو می پاد درو و برم را نگاه کردم کسی به من تو جهی نداشت حتی آرش هم به من نگاه نمی کرد و حواسش جای دیگه بود اما من از کنارش رد شدم و نگاهش کردم و وقتی متوجه من شد بهش لخند زدم و سریع رد شدم به پشت سرم هم نگاه نکردم. باز هم اون غرور کاذب بود که مانع حرف زدن من شد. از اون روز کارم این بود که آرش را ببینم و بهش لبخند بزنم. اونم از من بدتر جرات نزدیک شدن به منو نداشت شاید با خودش فکر می کرد که این لبخندا همین طوریه یا اصلا اشتباه دیدم. بهر حال جرات نمی کرد به من نزدک بشه یه دو هفته ای گذشت تا اینکه تو یه بعداز ظهر بهم نزدیک شد و آروم سلام کرد اصلا باورم نمی شد با دست پاچگی و خجالت جوابشو دادم اصلا رنگ به رو نداشت و می لرزید من هم کم از اون نداشتم اما تونستم جوابشو بدم گفت افتخار می دی با هم باشیم گفتم کجا گفت اگه کلاس نداری همین نزدیکیها یه کافی شاپ بریم اونجا. گفتم نه راستش ترسیدم کسی که منو می شناسه ما را ببینه گفت پس هر جا شما بگین گفتم فردا ساعت 10 صبح تو پارک مشتاق ( پارکی در اصفهان ) قبول کرد و بعداز خداحافظی و رد و بدل کردن نگاه های مهربان و معنی داری با یک لبخند از هم جدا شدیم.دیگه دل تو دلم نبود از خوشحالی نمی دونستم کجام و کی به خونه رسیدم وقتی شایان جلوم با یه دونه چای دیدم دلم هری پائین ریخت و از اینکه بهش خیانت کردم پشیمون بودم حالا سر یه دو راهی گیر کرده بودم از یه طرف شایان مهربون و دوست داشتنی و از یه طرف آرش پر حرارت نمی دونستم چه کار کنم اماخیال با آرش بودن یک لحظه راحتم نمی گذاشت اونشب را با دودلی وترس به صبح رسوندم وقتی از خواب بیدار شدم طبق معمول شایان به سر کار رفته بود ساعت هشت ونیم بود و چیزی به وقت قرارمون نمونده بود زود بلند شدم و یه دوش گرفتم بعد خوردن یه چای و یه دونه بیسکویت خودم آماده ی رفتن کردم یه ذره هم به خودم رسیدم ساعت نه ونیم بود که از خونه زدم بیرون تقریبا سر موقع تو پارک مشتاق بودم اما از اون خبری نبود داشتم دور و برم نگاه می کردم که یه نفر از پشت سر سلام کرد دلم هری ریخت زود برگشتم و آرش را در حالیکه لبخندی به لب داشت دیدم گفتم کجایی گفت تقریبا یه ساعته منتظرتم می ترسیدم نیای. گفتم دیدی که اومدم خوب حالا چه کار کنیم گفت اگه موافقی یه گوشه بنشینم و صحبت کنیم من یه جایو نزدیک پل خواجو که اون موقع روز خلوت بود پیدا کردم آرش دوتا بسته چیبس هم از دکه کنار آب ( رود زاینده رود ) خرید و به اونجا رفتیم و کنار هم نشستیم و مشغول خوردن جیبس شدیم گفتم آرش ( با حالتی از ناز و عشوه زنانه ) منو آوردی بهم چیبس بدی گفت اینا که قابل نداره می خوام بهت جون بدم اخه دختر خوشگلو ناز تو این دو سه سال تو که ما را کشتی چرا اینقدر منو زجر می دادی من که مردم تا تونستم دلتو به دست بیارم ( پیش خودم گفتم آره جون بابات اگه دلم کیر نمی خواست صد سالم نمی تونستی با من حرف بزنی چه برسه کنارم بشینی و چیبس بخوری ) خلاصه از اون حرف از عشق بود و از ما ناز وعشوه ولی طوریکه اون نفهمه حواسم به وسط پاهاش بود بفهمی و نفهمی یه کم اونجاش قلمبه شده بود فکر کنم اگه شلواره لی ( جین ) پاش نبود حسابی کیرش بالا اومده بود گفتم آرش می دونی که من شوهر دارم و اونم خیلی دوست دارم از طرفه دیگه نمی تونم به تو که اینقدر به من لطف داری کم توجه باشم من دلم میخواد یه جوری باهات دوست باشم همین و بس. پس یه دفعه فکر ازدواج با منو نکن چون من به هیچ وجهی دلم نمی خواد از شو هرم جدا بشم. دیدم آرش یه کم دلخور شده با اینحال گفت من به دوستی با شما هم راضییم یه دو ساعتی با هم بودیم از هر دری گفتیم و خندیدیم مردمی هم که از کنار ما رد می شدن فکر می کردن که ما زن و شوهریم و اصلا اهمیتی نمی دادن.تقریبا ساعت 12.5 از هم جدا شدیم موقع خدا حافظی شماره تلفنشو به من داد و گفت منتظر تماست هستم و آروم دستشو جلو آورد که برای خدا حافظی بهش دست بدم منم بهش دست دادم با تمام وجود دستم فشار داد که نزدیک بود جیغ بکشم اما اون دستم ول کرد خیلی لذت بردم به طوری که می خواستم بپرم تو بغلش و بوسش کنم اما بهر حال خدا حافظی کردیم تو ماشین احساس کردم حسابی خیس کردم . دیگه بی طاقت شده بودم دلم کیر می خواست اما تونستم آرشو بدست بیارم خلاصه وقتی از آرش جدا شدم انقدر حشری بودم كه آب از لب و لوچم سرازیر شده بود بطوریكه نزدیك بود كار دست خودم بدم راننده تاكسی كه باهاش داشتم بر می گشتم بد طوری رفته بود تو نخ ما آخه تاكسی كه نبود از این بی كاره های مسافر كش بود. یه دفعه به خودم اومدم كه داره می پرسه خانوم نازه كجا می ری منم كه حسابی تو كف كیر بودم بدم نیومد سر به سرش بگذارم گفتم تا هر جا كه مزاحم نباشیم. گفت به اختیار دارین ما در بست نوكر شماییم هر جا شما بگید. گفتم من دروازه شیراز پیاده می شم گفت چشم قربون چشات . یه كم مونده به دروازه شیراز دیدم پچید تو خیابون مصلا منو می گی از ترس داشتم می مردم. نمی دونستم اون این ادا واطوار ما راجدی می گیره گفتم آقا كجا گفت مگه نگفتین هر جا شما می رید منم می یام. من می رم خونه قابل بدونین خدمتی كرده باشیم. گفتم آقا نگه دارین شما شوخی هم سر تون نمی شه ( آخه بعد از بر خورد با آرش فكر می كردم همه آ قایون مثل آرش و شایان با شخصیتن نمی دونستنم با یه شوخی كوچولو هوایی می شن. آخه من تا اون روز با كسی شوخی نكرده بودم ایندفعه هم تقصیر این كس بی معرفت بود كه داشت بی آبروم می كرد ) گفت ما كه جسارتی نكردیم گفتیم اگه می شه یه ناهارو با هم باشیم بعد شما را به سلامت... گفتم ناهار بخوره تو سرت نگه دار یا داد می زنم كه زد زیر خنده دست بردم طرف گیره در و در باز كردم كه دیدم با آخرین سرعت ایستاد منم پریدم بیرون و پا به فرار گذاشتم. از شانس بد ما تو اون موقع روز تو اون خیابون پرنده هم پر نمی زد اونم دور زد گذاشت دنبال ما پریدم تو پیاده رو حالا ده برو كه نرو تا اینكه به خیابون اصلی رسیدم اون مرتیكه احمق هم رفت پی كارش. از ترس نمی دونستم كیم و كجام در یه مغازه یه ساندیس گرفتم خوردم حالم كه جا اومد به طرف خونه راه افتادم.همش با خودم می گفتم این نتیجه خیانت به شایان اما نمی تونستم از فكر آرش هم بیرون بیام اون شب اصلا بی قرار بودم حتما براتون اتفاق افتاده كه تو خواب احساس كنین كه بیدارین و همه چیز براتون مرور بشه منم داشتم كابوس اون مرتیكه مزخرف را می دیدم اما این بار وحشتناك تر . بهر حال صبح شد و شایان هم صبح زود رفت سر كار منم كه كلاس داشتم به دانشگاه رفتم وقتی وارد كلاس شدم آرش را دیدم كه اونطرف كلاس نشسته با دیدن من لبخندی زد منم رفتم و توی قسمت دخترا نشستم و منتظر استاد شدم استاد كه اومد و شروع به درس دادن كرد همه چیزو فراموش كردم. درس كه تموم شد من گذاشتم تا همه از كلاس بیرون رفتن دیدم آرش هم نشسته آخری كه بیرون رفت اومد و چند صندلی به من نزدیك شد و سلام كرد گفتم آرش جان مگه قرار نبود تو دانشگاه هم صحبت نشیم چون ممكنه دیگران بفهمن و برامون بد بشه گفت آخه دیشب همش فكر تو بودم و تا صبح خوابم نبرد گفتم مثل من. گفت جدی می گی گفتم آره به خدا (من از كابوس خوابم نبرد نه بخاطره تو ) اینا تو دلم گفتم نمی دونم چه جور می شه كه تا آدم با یه پسر غریبه حرف می زنه اول به اونجاش نگاه می كنه و زودی حشری می شه اونم چه جور حشریی.خلاصه دوباره فكر كیر آرش عینه خودش اومد سراغم و اصلا نمی فهمیدم اون چی میگه دوباره بچه ها برگشتن و ساعت بعد شروع شد این ساعت بر خلافه ساعت پیش كه همش حواسم به درس بود حواسم به كیر بود آروم و زیر چشمی روی شلوار چند تا از همكلاسی های پسر را نگاه كرده بعضی هاشون اصلا معلوم نبود بعضی ها بگی نگی هی یه چیزیو می شد دید اما از حبیب ( یكی از همكلاسی های جنوبی ) خوابیدش بد جوری از روی شلوار پیدا بود حالا كه سرم تو كار شده بود فهمیدم چرا مریم خیلی باش ایاق شده پس بگو چه خبره . تمام ساعت كلاس كیر حبیبو رك شده و کلفت تجسم می كردم و تو دلم می گفتم خدایا تو كه همه چیزو به شایان دادی اینم می دادی تا كمال را در اون به حد اعلا رسونده باشی. راستش از حبیب خوشم نمی یومد سیاه و زشت بود و از همه بد تر دندونهای كثیفی داشت اما خوب كیری داشت هی كلاس كه تموم شد با كسی خیس و چوچو له ای داغ و سفت از كلاس زدم بیرون نمی دونم چرا نا خودآ گاه بطرف یه جا ی خلوت رفتم كه كمتر كسی از اونجا رفت و آمد می كرد نشستم زیر یه درخت خواستم ساندویچی را كه آوردم بودم بخورم كه یكهو احساس كردم دو تا پا پشت سرم ایستاده خواستم جیغ بكشم كه یكی گفت سلام نگاه كردم آرش بود گفتم خدا لعنتت كنه تو كه منو ترسوندی. گفت چرا و من تمام ماجرای دیروز را براش تعریف كردم كه یك دفعه به رگ غیرتش بر خورد كه این چه طرز صحبت با یه راننده بود با این صحبتا كه تو كردی خوب شده بلای سرت نیوردی و اصلا شماره ماشینشو بده و از این حرفا( نمی دونم این عیب ما ایرانی هاست كه اگه كسی با خواهر یا نامزد و یا دوست دختر ما مثلا حرفی بزنه به رگ غیرتش بر می خوره و اگه خودمون هر كاری كردیم مختاریم آخه خره همونطور كه تو با زن یا خواهر یا نامزد كسی داری مطمئن باش خواهر همسر نامزد خودت هم بی كار نیست. گفتم بابا كوتاه بیاه مثل اینكه خودتم عاریتی هستییو و از این حرفا. گفتم خوب چی می خوای بگو برو تا كسی ما را ندیده گفت دیشب زنگ نزدی گفتم شبا اصلا فكرشو نكن اما روزای كه بی كاری و خونه ای و كسی نیست بگو تا بهت زنگ بزنم و اونم روزا و ساعت های گفت و گفت من تنهام و كسی با من نیست تازه فهمیدم آرش از كرج اومده واینجا درس می خونه بهتر از این نمی شد. دو روز بعداز اون ماجرا تو یه بعد از ظهر كه تو خونه تنها بودم و شایان برای انجام كاری بیرون رفته بود تصمیم گرفتم به آرش زنگ بزنم گوشیو برداشتم و شمارشو گرفتم بعد از خوردن چند زنگ گوشیو برداشت قلبم تند تند می زد ( لابد پیش خودش فكر می كنه عجب كسی كه این زنه ولش نمی كنه البته اینا بازم از اون غرور كاذب بلند می شد كه در درون من خود نمایی می كرد )سلام كردم وقتی فهمید منم از شدت خوشحالی زبونش به تته پته افتاد گفت میت میت را ( میترا ) خا خا نم شما ئید با با چشم ما روشن چه عجب كه یادی هم از ما كردی بابا زیر پاتم نگاه كن اصلا تو كجایی كه نه زنگ می زنی نه تو دانشكده هستی من كه تو این دو روزه از بس دانشكده را گشتم پا هام تاول زد. گفتم كم دروغ بگو خودت بهتر می دونی من یكشنبه ها و دوشنبه ها كلاس ندارم اصلا خودتم نداری ( چون واحدهای ما عین هم بود) ثانیا من كه گفتم هر وقت بتونم زنگ می زنم گفت نه به خدا به دانشگاه رفتم گفتم شاید بخوای بری كتابخونه .خلاصه حرفای ما گل انداخت و اون از هر دری وارد شد تا ما را بیشتر به خودش عاشق كنه اینكه من تا حالا عاشق كسی نشدم از همون روز اول تا تو را دیدم بهت دل بستم تو خودت اینو بهتر می دونی من تو را دوست دارم و می پرستم و اگه تو اراده كنی دنیا را برات جابجا میكنم و بقول بعضی ها از این كس و شعر های دختر كش. منم از شما چه پنهون با بستن چند حرف دیگه از اینا كه به شكمش می بستم همون حرفا را تحویل خودش می دادم و با طنازی و عشوه گری های زنانه اونا بیشتر آتیشی می كردم نمی دونم تو این حرفا اصلا به چیزی كه بوی از سكس داشته باشه نشد اما من واقعا بد جوری آتیش گرفته بودم ( بی چاره این پسرها و دخترها كه لاس خشكه میزنن عجب زجری میكشن ) هر چی من سعی كردم اونا بطرف چیزهایی ببرم كه حرفی از سكس و اینا بزنه اصلا حالیش نبود مثلا میگفتم آخه تو از چی من خوشت اومده كه عاشق من شدی؟ آخه تو كه می دونستی من شوهر دارم اون می گفت من عاشق نجابت ات شدم ( آخه احمق جون من اگه نجابت داشتم كه سراغ تو نمی اومدم ) دیگه چی دیگه اینكه خیلی با شخصیت و با معرفتی. دیگه دیگه اینكه واقعا خوشگل و طناز و با وقاری اینا كه گفت احساس كردم نفسش مثل آدمهای كه می خوان كیرشون فرو كنن داره می لرزه و من بدجوری حرارتم بالا رفت دیگه نتونست چیزی بگه. آب دهنشو فرو داد و گفت خوب تو چی از چی من خوشت اومد كه خواستی با من دوست بشی ( خواستم با تمام وجود فریاد بزنم كیرت كیرت كیر كلفت آبدارت ) اما جلو خودم گرفتم گفتم تو چیزای داری كه هر زن و یا دختری دوست داره داشته باشه. گفت مثلا چی خواستم ببینم دو ریالیش می افته گفتم خودت حدس بزن گفت من از كجا بدونم. گفتم خوب یه چیز بگو با شوخی و لودگی گفت حتما به خاطره اینكه خوش تیپم ( تو دلم گفتم آره جون بابات خوش تیپ ندیدی ) گفتم یكیش اینه گفت نمیشه خودت بگی گفتم به وقتش می فهمی و بهتر كه از این حرفا بگذریم و اگه كاری نداری قطع كنم گفت نه تو را خدا زوده گفتم شو هرم بیرونه ممكن یه دفعه سر زده بیاد . گفت اگه می تونی زود زود زنگ بزن. گفتم سعی میكنم و گفت فردا میای دانشكده گفتم آره پرسید ساعت چند گفتم ساعت ده كلاس دارم گفت منتظرت هستم و بعد خداحافظی كردیم.فرداش از روزای پیش بیشتر به خودم رسیدم تا ببینم این احمق كودن دو ریالیش می افته یا نه ساعت 5/9 تو دانشگاه بودم اونم زود اومده بود و از همكلاسی ها كمتر خبری بود تا منو دید اومد نزدیك و سلام كرد اخمامو تو هم كشیدم و گفتم مگه قرار نشد تو دانشكده همدیگه را نبینیم با حالتی شبیه بغض گفت آخه من چه كار كنم تلفنی كه نمی شه تو بیرونم كه ممكنه آشنای ببینه اینجاهم كه نمیشه پس می گی من چه كار كنم؟ گفتم من نمی دونم مگه قرار كاری بكنی ( این جمله آخری را با یه حالت خاصی گفتم كه اگه معنیشو نمی فهمید دیگه خیلی كودن بود) بعد از یه مكث كوتاه مثل اینكه چیزی به خاطرش اومده باشه گفت اگه می شه بیا خونه من. من كه اكثر مواقع تنهام ( از شما چه پنهان من كه منتظر این حرف بودم نزدیك بود از خوشحالی بال در بیارم آخه چیزی نمونده بود كه كیرشو بچپونم تو كسم ) خودم زدم به اون راه گفتم خونه ! خونه نه اخه من نمی تونم بیام من همش كه كلاس دارم بعدشم باید خونه باشم ولی شایان می پرسه كجا بودی و از این جور حرفا. گفت خوب یه وقت كه كلاس داری بیا گفتم من فقط سه شنبه بعداز ظهر اون دو ساعت آخریو می تونم بیام (‌می دونستم اون روز سه شنبه است) گفت یعنی امروز؟ خودمو به گیجی زدم اخ امروز سه شنبه است اصلا نمی دونستم گفت آره اگه افتخار بدی با هم باشیم. گفتم اگه می شه بذار برای یه هفته دیگه گفت نه دیگه من نمی تونم تا یه هفته دیگه منتظر دیدن شما باشم. بعد از كلی اصرار قرار شد از ساعت یك به بعد تا ساعت سه و نیم كه كسی متوجه غیبتم نمیشه برم خونه آرش.آرش دوساعت صبح را هم رفت كه وسایل پذیرایی را آماده كنه و بعد از دادن آدرس و سفارش كردن كه مبادا زنگ صاحبخونه را بزنی خداحافظی كرد و رفت. تو كلاس همش به این فكر بودم كه حالا تو خونه چه كار می كنیم و تئ حالت فانتزی سكس با آرش از شما چه پنهون چند بار هم به حالت نیمه ارگاسم رسیدم چون تازگی ها هم قاعدگیم تموم شده بود در اوج شهوت بودم. اگه همون وقت شورتم در می آوردی و می چلوندی آب كسم ازش می چكید. ترسیدم این حالتمو همكلاسیهام بفهمن بخصوص مریم وشیلا كه بد جوری بهم نگاه میكردن آخه تند وتند ساعت نگاه می كردم مگه این كلاس لعنتی تموم می شد بلاخره كلاس تموم شد ومن با عجله به طرف خونه آرش راه افتادم. بعداز نیم ساعت دم در خونه آرش بودم زنگشو که طبقه دوم زندگی می کرد زدم خودش درو باز کرد و همونطور که بهش قول داده بودم وارد ساختمان شدم و بطوریکه همسایه ها نفهمن در آهسته بستم و یواش به طبقه دوم رفته در یکی از واحدها باز بود و آرش آروم صدام زد. رفتم طرفش رفتیم تو ودر آروم بست خدا و خدا می کردیم کسی ما را ندیده باشه آخه یه زن غریبه تو خونه یه دانشجو تنها خیلی سه بودخلاصه آرش با یه تک پوش قرمز مردانه که از بالای اون مو های سینه شو می شد دید واقعا مرد دلخواه و مورد علاقه من بود آخه من می مردم برای مردی که سینه ش پر مو باشه آخه شایان به غیر از چند تا مو که از وسط سینش می رفت پائین چیزی نداشت اما حالا آرش پر مو و مردانه که دلم می خواست همون ساعت شلوار ورزشی اسپورتشو جر می دادم و کیرشو می چپوندم تو دهنم اما خودم کنترل می کردم و سعی می کردم آرامشم را حفظ کنم. به هر حال آرش منو دعوت کرد تو سالن پذیرایش که با یه فرش 12 متری و یک پتو که گوشش انداخته بود ساده و بدون هر گونه تزئینی خود نمایی می کرد از مبل و وسایل دیگه خبری نبود.تو دنیای ساده خونه آرش سیر می کردم که گفت ببخشید دیگه خونه مجردی و از همه بدتر خونه دانشجویی و من گفتم نه این حرفا نفرمائید وجود خودتون که من به اینجا کشونده و اینا اصلا مهم نیست و رفتم رو پتو نشستم که آرش گفت تو را خدا راحت باشین مانتوتون در بیارین که راحت باشین و من هم منومن کنان گفتم نه راحتم اما تو دلم آشوب بود آرش که رفته بود تو آشپز خونه گفت من اینطور راحت نیستم منم لباسمو دراوردم تا شما هم احساس راحتی کنین اگه ما را قابل نمی دونین بفرماین تا ما هم چیزی نگیم گفتم آقا آرش خوب می دونین که شما برام خیلی عزیزن که اومدم اینجا حالا هم اگه اینطور راحتین بفرماین اینم مانتو و مانتوم درآوردم و گذاشتم کنارم حالا یه تاپ سورمه ای و یه شلوار سیاه چسبان تنگ تنم بود یه کم خجالت میکشیدم و خودمو جمع وجور کردم که آرش با یه سینی که توش دو تا چای بود اومد وقتی سرم بلند کردم تا عکس العملشو ببینم دیدم با نگا های پر حرارت داره منو سیر می کنه و و چشاش داره رو بدن من از این ور به اون ور می پره بخصوص که از بالای تاپ می شد بالای سینه هامو دید به هر حال اومد وکنار نشست بطوری که می تونستم حرارت بدنشو حس کنم گفت بفرماین نا قابل و من یه دونه از چای ها را برداشتم و یه ذرشو سر کشیدم داغ بود اما به نظرم داغ تر سینه های پر موی آرش بود. خجالت می کشیدم به آرش نگاه کنم اما احساس می کردم داره منو سر تا پا برانداز می کنه و روسینه هام که می رسه مکث میکنه و برا اینکه مجلس با سکوت تموم نشه هر از گاهی چیزی و حرفی بین ما رد وبدل می شد اما اینا بهونه بود خودمون خوب می دونستیم چی می خوایم آروم و زیر چشمی یه نگا به لای پای آرش که چهار زانو جلوم نشسته بود نگاه کردم هیچ برجستگی دیده نمی شد یعنی چه این همون آرش که تا بهش می گفتی سلام اول اونجاش سر بلند می کرد و جواب می داد شاید اشتباه کردم. یه ذره دقیق تر نگاه کردم که به نظرم آرش هم متوجه شد اما چیزی ندیدم گفتم گمون مثل دزدای ناشی به گاهدون زدم اینم از بخت و اقبال من پس این هیچی نداره و همش من تو فکرم اون دیدم و از ایجور حرفا که یهو آرش از دهنش پرید میترا خانم خیلی تو این لباس جذابی خوش به حال شو هرت که هر روز تو این حال می بینت. گفتم اما چه فایده قدر که نمی دونه گفت یعنی بد اخلاق و اذیتت میکنه؟ گفتم نه بابا اگه تو دنیا یه مرد با ادب و خوش اخلاق و خوش تیپ باشه اونم شایانه گفت پس چی؟ گفتم خوب دیگه. فکر کنم دو زاریش افتاد گفت پس احساسات کم می یاره خودم به اون راه زدم گفتم منظورت چیه؟ گفت یعنی که سردیش می شه؟ گفتم نمی فهمم اما کسم داشت شر شر آبش می یومد که گفتم الانه که ضایع بشه و شلوارمو خیسکنه گفت عوضش من می تونم اون سردیشو جبران کنم و یه ذره سرید طرفم. گفتم منظورت چیه و خودم عقب کشیدم گفت میترا جون می دونی من تو این دو سه سال از دست تو چی کشیدم من تنها آرزوم این بود که با تو باشم و حالا ... که تو حرفش پریدم گفتم قرار بود دوستی ما ساده باشه همین مگه نه؟ گفت تو دلت می یاد ساده باشه و دستشو آورد و از رو لباس چنگ زد تو سینم.نفسم بند اومد با زور خودمو از دستش بیرون کشیدم و خواستم در برم که دیدم خودشو رو ول کرد حالا من زیر ارش بودم و سینه ی مردانش منو فشار می داد و یه دفعه لبلشو رو لبام گذاشت و با تمام وجود اونا را کرد تو دهنش دیگه نمی تونستم مقاومت کنم. بدنم ول کردم تا بیشتر اونا احساس کنم دست انداختم دور گردنش و سرش گرفتم زیر بازو هام حالا منم لبای اونو می مکیدم یه ذره خودشو بالا کشید و در حالی که لبامون رو هم گره خورده بود از بالای تاپ و سوتیین دستشو برد و سینه های سفتمو تو چنگش گرفت و فشار داد بطوری که نفهمیدم چی شد که جیغ کشیدم. بی چاره آرش فکر کرد دردم اومده تند دستشو پس کشید وقتی فهمید چیزیم نیست دوباره کارشو تکرار کرد از روی رونام احساس می کردم یه چیز بلند داره سفت وسفتو سفت تر می شه دیگه نتونستم تحمل کنم دست بردم و .دست بردم و از زیر بدنش و از روی شلوار کیرشو تو دست گرفتم. وای وای شاید تا اون روز چیزی به این کلفتی و دوست داشتنی را لمس نکرده بودم شاید تقریبا دو برابر کیر شایان بود. درسته چند بار بلند شدشو از روی شلوارش دیده بودم اما حالا که تو چنگم بود به نظرم چند برابر بود راستشو بخواین ترسیدم و با خودم گفتم الانه که جر بخورم و انوقت نتونم راه برم و خلاصه جلو شایان گند بالا بیارم گفتم آرش جان دیگه بس من که برا این کارا نیومدم می خوای نتونم جلو شوهرم سر بلند کنم تو را خدا بی خیالش شو. که انگار نه انگار این بار از رو سینم بلند شد و تاپم بالا کشیدو افتاد به جونه سینه هام راستش چنان می مکید که انگار صد ساله استاده این کاره است. گفتم بسه دردم می یاد گفت اذیت نکن دیگه تو اومدی اینجا و من نمی ذارم بری تا سیر بکنمت آخه سه ساله که افتادم دنبالت و هزار شبه به یادت جق زدم حالا که خدا خواسته اومدی مفتی بذارم بری؟ مردم بفهمن نمی خندن؟از اینک می دیم در خیالش با من حال می کرده بیشتر احساس غرور می کردم با خودم گفتم من که می دونم تا جر نخورم از اینجا بیرون نمی رم دادو بیدادم کنم ابروم رفته در ضمن مگه من نیومدم تا کرده بشم پس بهتره خودمو بسپارم دست هر چه پیش آید خوش آید. به هر حال اجازه دادم کاروش بکنم گفتم آرش جان پس تو را خدا یواش می ترسم یه جامو سیاه کنی بعد شوهرم بفهمه اونم قول داد و دوباره رفت سراغ سینه هام منم بی کار نموندم دو باره رفتم سراغ کیرش یه کم که دستمالیش کردم دیدم بازم داره گنده می شه تعجب کردم گفتم مگه این دودوله تو چقدره که هنوز بزرگ می شه گفت هی تقریبا 24 یا 25 سانت و عرضش 14 سانت وقتی با کیر شایان مقایسش کردم تقریبا دو برابر اون بود گفت چه جوره خوشت می یاد؟ گفتم خیلیه گفت هر چیشو خواستی بردار منم که دیگه طاقتم تموم شده بود دستم تو شلوارش کردم و یه عمود گوشتی داغ و سیخ شده را تو دستم حس کردم. یه لحظه احساس کردم سست شدم و بی حال چون تو همون موقع آرش تموم سینه ی چپم کرد تو دهنش و این دوتا هم زمان منو اروگاسم کردند. کسم حسابی خیس شده بود طوری که احساس کردم لای رونام خیس شده تو این حالتها یهو آرش دست آورد و شلوارشو از پاش پائین کشید بعدشم شورت سیاهی را که پاش بود درآورد حالا دیگه چیزیو که مدتها آرزوی دیدنشو داشتم می دیدم یه کیر کلفت و دراز که نگاه کردنشم آدمو به عرش می برد چه برسه بذارنش لای رونات از بیضه هاش نگو ونپرس عینه دو تا تخم مرغ کوچیک که کمی هم خودنشونو به هم چسبونده بودند بطوریکه دلم می خواست یه دفعه هر دو تاش قورت بدم انگار می دونست که موفق می شه منو بکنه چون تازه هم مو هاشو زده بود به هر حال تر وتمیز از نوک کیرشم آبی سفت و بی رنگ و لزج بیرون زده بود و حسابی کیرشو خیس کرده بود.کارش که تموم شد و شلوار و شورتش که در آورد اومد سراغم و گفت چطوره می خوای کستو حال بدم گفتم نه می خوام اول بخورمش گفت پس من چی منو از شربت شرین عسلت محروم می کنی گفتم من نمی خوام اخه کثیفه که اخماشو تو هم کشیدو گفت اگه یه دفعه دیگه این حرف بزنی خودت می دونی و بطرف شلوارم هجوم آورد و تو یه چشم به هم زدن کس لختم از لای شورت قرمزم بیرون کشید حسابی خجالت کشیدم چون متوجه شدم خیسی شورتو فهمیده منتظر عکس العمل منفیش بودم که دیدم شورتم با تمام ولع کرد تو دهنش و شروع کرد به لیسدن اون که امونش ندادم و اونا از لای دستاش بیرون کشیدم و گفتم اگه می خوای ادامه بدیم دیگه این کارو نکن گفت خوب پس اجازه بده کستو بخورم گفتم بشرطی که آروم بخوری و اونم افتاد به جونه کسم اولش یه کم احساس غلغلک کردم اما کم کم خوشم اومد ازش خواستم همونطور که کسمو می خوره منم کیرش بخورم اونم پاهاشو داد طرفه من بطوریکه کیرش درست جلو صورتم بود و منم کیرش گرفتم و از نوک کلفتش چپوندم تو دهنم و یه مک محکم بهش زدم به طوری که احساس کردم اندازه یه ته استکان آب لزج ونرم با یه طعم خیلی دوست داشتنی خالی شد تو دهنم انقدر بهم مزه داد که با تمام قدرت شروع کردم به مک زدن کیرش تا شاید دوباره از این مایع معطر بیرون بده. یه کم دیگه که میکدمش دیدم آه و نالش به آسمون رفت و داد زد میترا بخور بخور کیرم مال تو بخور جون مادرت بخور. و منم با ولعی دو چندان می مکیدمش اونم با تمام وجودش کسم لیس می زد گاهی هم زبونش حلقه می کرد و فشار می داد تو کسم داشت صدام در می اومد داد زدم آرش می خوامت بخورش مال خودته برا همیشه مال خودته بخورش و کیرشو می مکیدم که یهو احساس کردم کیرش داره متورم می شه خواست خودشو عقب بکشه که من اون محکم گرفتم و گفتم نه من می خوامش می خوام بخورمش که یه دفعه عینه شلنگ آب با تمام قدرت ابش خالی کرد تو دهنم و منم بخاطره اینکه عقب نمونم تند تند قورت می دادم دروغ نگم حدود یک دقیقه کیر آرش خودشو بالا و پائین می کرد و دهنه منو ابیاری می کرد این اولین باری بود که مزه آبه مردو تو دهنم چشیدم خیلی خوشمزه بود اما یه ذره بوی وایتکس می داد اما به خوردنش می ارزید .آرش بی حال شد و من چون شایانو تو این حال دیده بود گفتم نشد که کسم مزه این کیرو بچشه آخه شایان تا آبش میومد دیگه هر کارش می کردی کیرش بلند نمی شد خوب حتما آرشم مثل اونه داشتم با حسرت آخرین قطره های آب کیر آرش می مکیدم که دیدم دوباره آرش افتاد به جون کسم و آنگار نه انگار یک دقیقه تمام کیرش بالاو پائین شده و خودشو تو دهنه من تخلیه کرده .همنطور که شروع به خوردن کسم کرد و منم کیرشو می مکیدم دوباره کیرش آروم آروم تو دستم سفت وسفت و سفت تر شد و بعد از یک دقیقه انگار نه انگار که اون کاری کرده کیرش عینه گرزه رستم تو دستم بود همینطور که اون کسم می خورد و منم کیرشو یه بوی خوبی به دماغم خورد یه بو که آدم بد طوری آتیشی می کرد خوب که دقت کردم فهمیدم بوی بیضه هاشه منم افتادم به جونه تخماش و شروع کردم به لیسیدن اونا و اونارا کردم تو دهنم عجب بو مزه ای تو همین هین دو باره ارگاسم شدم اما دست بردار نبودم که احساس کرد م آرش می خواد کارو تموم کنه . گفت حالا می خوای جرت بدم گفتم نیکی و پرسش؟ و اونم بلند شد یه پشتی گذاشت زیره کمر من بطوری که کسم اومد بالا و بعد خودش رفت وسط رونام کیرشو گذاشت لب کسم و چند بار کله ی بزرگش مالوند دمش. داشتم بال در می آوردم می خواست جیغ بزنم اما ترس از همسایه ها مانع می شد . بعدش آروم آروم کیرشو سروند تو کسم وقتی سر کندش رفت تو دیگه نفهمیدم یه جیغ و بعدش احساس بی حالی آرش گفت دردت اومد با خجالت گفتم اره امابرا باره سوم ارگاسم شدم آرش کیرشو در آورد و دو باره دادش تو کسم و ذره ذره فرستادش تو گفت هر وقت بست شد بگو و من که تازه مزه واقعی یه کیرو می فهمیدم اصلا نگفتم بسه و اونم کیر 25 سانتی را تا ته فرستاد تو کسم زیر نافم می تونستم احساسش کنم و خیلی به هم حال می داد شروع کرد به عقب و جلو رفتن هر بار که عقب و جلو می رفت چشام از شدت هوس بی رمق روی هم می افتاد حدود سه الی چهار دقیقه منظم پمپ می زد که یه دفعه احساس کردم داره سنگین می شه و کیرش داره دیواره های کسمو جر می ده خودش منقبض کرد و سرعت پمپ زدنشو بیشتر کرد و تند وتند که یه دفعه با تمام آخرین ضربه کیروشو به ته کسم زد و با یه فریاد رو ولو شد تو همون حین منم جیغ کشدم و بی حال .دیگه نهفمیدم چند دقیقه گذشت اما تا 5 دقیقه آب داغیو تو کسم حس می کردم جای خوشبختی بود که من قرص ضد حاملگیم همرام بود و الی چی می شد خدا می دونه.بعد از ده الی پانزده دقیقه آرشو لخت یه لیوان آب دستش بود بالا سرم دیدم آبو گرفتم گفتم مگه من چقدر آب می خوام گفت قابل نداره و سرشو پائین انداخت دست بردم زیر چونش و صورتمو جلو بردم و لباش بوسیدم و گفتم آرش به خدا ممنونم اونم چند تا بوسه از لب و گونه هام گرفت و من چند دقیقه سرم گذاشت توی سینه مردانه پر موش که هر زنی آرزو داره همچین مردی داشته باشه .بعد از خوردن ناهار یه سکس کوچیک دیگه کردیم و تقریبا ساعت سه من از خونه آرش یواشو بی صدا بیرون زدم از یه طرف راضی که بلاخره معنی سکس واقعی را فهمیدم و از طرف دیگه مضطرب که چرا به شایان خیانت کردم . بلاخره خونه رسیدم و شایان مثل همیشه با یه چای اومد به استقبالم و من نادم و پشیمان چرا به این مرد زیبا و مهربان خیانت کردم . چرا خدا تو سکس اونا مثل آرش خلق نکرد و اصلا چرا منه پر هوس را سر راه این مرد قرار داد و..بازم با آرش سکس کردم تا وقتی که درسش تمو شد و از اصفهان رفت اما هیچ کدام مثل اون سکس اولی نبود شایان هم هیچ وقت چیزی نفهمید و یا اگر هم بوی برد به روی من نیاورد

شاگرد راننده

اين داستان مربوط به خيلي وقت پيشهزماني كه من پسري 17 ساله بودمماجرا از اينجا شروع شد كه خواهرم و شوهرش رفته بودن رامسرمن باهاشون نرفتمولي بعد حوصله م سررفتزنگ زدم بهشون گفتم دارم ميامرفتم ترمينال غرببليط گيرم نيومدچون تعطيلي بودبا نا اميدي واسه خودم بين اتوبوس ها مي چرخيدمكه يكي دادزد مسافري ؟گفتم ارهگفت كجا ميري ؟گفتم رامسرگفت اگه بخواي مي توني بري ته اتو بوس جا خواب ما بخوابي تا صبحبا خوشحالي گفتم باشهكسي كه باهام صحبت كردشاگرد راننده بودبيست و سه چار ساله بهش مي خورددنبالش رفتم تو اتو بوساز بين مسافرا رد شديمرفتيم ته تهپرده رو زد كنار گفت برو بالامنم پريدم بالابعد پرده رو كشيدخوشحال بودم از اينكه تو اونهمه شلوغي جا گيرم اومده بودمي تونستم اول صبح رامسر باشميه كم نشستمبعدش پاهامو دراز كردم خوابيدمبا تكونهاي اتو بوس از خواب بيدار شدمپرده رو كشيدم ديدم چراغ هاي داخل اتو بوس خاموشهمسافرا هم اكثرشون خوابيدندوباره پرده رو كشيدم و خوابيدمصداي كشيده شدن پرده منو از خواب بيدار كردديدم شاگرد راننده ستهمون كه سوارم كرده بوداومد بغل دست من خوابيد جا واسه دو نفر نبوداما من كمي عقبتر رفتم تا جا واسه اونم باز بشهولي باز جا تنگ بودچيزي نگفتمپشتمو بهش كردم و خوابيدماما اون يه كم خزيد طرف من و چسبيد به منقلمبگي كيرشو رو كونم احساس مي كردمنمي دونستم چه كار بايد بكنميه كم رفتم عقب تركاملا چسبيده بودم به ديوار انتهايي اتوبوساونم اومد جلوتركيرشو بيشتر چسبوند به منشروع كرد به ملوندن كيرش به كونمدست راستشم گذاشت رو كيرموقتي كيرشو گذاشت روي كيرمبا تعجب متوجه شدم كيرم بلند شدهوقتي مطمئن شد منم تحريك شدمدست انداخت كمربندمو باز كردشلوارمو كشيد پايينشورتمم همينطورمن مات و مبهوت فقط منتظر بودمصدا ازم درنمي امودهيچ وقت تو هفده سالي كه زندگي كرده بودمتو چنين موقعيتي گير نگرده بودمهميشه همه حواسشون بهم بود كه تنها جايي نرميا شب بيرون نباشمنمي فهميدم چراحتي خواهرم وقتي بهش گفتم مي خوام تنهايي بيام رامسرگفت تنهايي مي خواي بياي خطر ناكه هااما هيچكس هيچوقت بهم نمي گفت چراولي موقعيتي كه توش گير كرده بودمذقيقا داشت برام توضيح ميداد كهچرا همه از اينكه من تنها بيرون برميا مسافرت كنموحشت داشتندتو اين فكر ها بودمكه گرماي كير شاگرد راننده و زيري پشماشو رو كونم احساس كردمبا دستاشم بدنمو نوازش مي كرددور كونمروي شكممروي سينه هاموهمه جامو اروم دست ميكشيدكيرم به شدت تحريك شده بوداگه يه كم ديگه به كيرم دست ميزدمطمئنا ارضا ميشدمكف دستشو اورد جلوي دهنم و گفتتفت كنمنم تف كردمتفمو زد در كونمبعد كيرشو اروم كرد تو كونمناله خفيفي از ته گلوم خارج شددر گوشم اروم گفت جونبعد انگشا سبابه شو كرد تو دهنم گفت بميكشمنم شروع كردم به مكيدن انگشت سبابه شاگرد رانندهبوي گه ميداد مثل تو كونم كرده بودكيرشو يواش يواش تو كونم مي كردتنگ بودمچون تا حالا كسي تو كونم نكرده بوداونم ميدونستبراي اينكه سر و صدا نكنماروم كيرشو مي كرد تو كونم اخرش كير شاگرد كل كون منو فتح كردكلفتي و سفتي كون اونو با تمام وجودم احساس مي كردماحساس مي كردم همه دنبا تو كون منهبعد كم كم شروع كرد به تكون دادن كيرش داخل كون منكونم داشت جا باز مي كرداونم دستاشو انداخته بود دور كمرم و شروع كرد به تلمبه زدنبا هر فشاري كه مي دادهري دلم مي ريخت پايينبغل گوشم صداي نفس هاشو مي شنيدمچونه شو گذاشته بود روي شونم ومرتب با كبرش كونمو فشار مي دادكاملا قسمت خواب راننده تكون مي خوردمطمئنا خيلي ها تو اتوبوس فهميده بودنپشت پرده خبرهايي هستبه خاطر اينكه فردا صبح وقتي رسيديم رامسر مسافرا بدجوري به من نگاه مي كردنمثل اينكه خودم با خودم سكس كردماصلا اعتنايي به شاگرد راننده نمي كردنفقط منو مي ديدن و با غيظ منو نگاه مي كردنبه هر حال با هر فشاري كه به من وارد مي كرد ناله هاي منم شديدتر ميشدهر فشاري كه بهم ميداد با غيظ موهامو چنگ ميزدو پشت گردمنو گاز مي گرفتيه دفعه اب منيش مثل مذاب داغ بارها و بارها توي حفره كونم خالي شدوقتي اخرين قطره هاي ابشو تو خالي كرددراز كش افتاداون شب شاگرد و راننده دهها بار منو كردنو بارها ابمو اوردنصبح زير بار سنگين نگاه مسافرالنگان لنگان ، سرافكنده و پشيمان مثل گربه ماده مريض به سمت خونه روستايي چپر سر رامسر به راه افتادم

نامزد بابک

هوا سرد بود نيم ساعت بود كه منتظر وايساده بودم. هيچ وقت اينقدر دير نميكرد. هيچ وقت اينقدر دلم براش تاپ تاپ نميزد. يك ماه بود كه توجهمو به خودش جلب كرده بود. بدجوري بهم زل ميزد. اصلا هيچ وقت بهش توجه نميكردم. ولي اين اواخر يه جوري نيگا ميكرد كه دلم هورررري ميريخت پايين. يه بار بهش سلام كردم. هيچ عكس العملي از خودش نشون نداد. مثل هميشه بهم زل زد. قدش كوتاه بود. ولي هيكلش خيل باحال بود. مانتوي تنگ مي پوشيد با وجود اينكه دانشگاه هميشه گيربازار بود ولي با همون لباس ساده هم خوشگل مي پوشيد. شهوت از سر و روش ميريخت. پشت سرش خيل حرفها بود.- اين كونده با دكتر مظفري سرو سر داره.- بهش يه پولي بديم عوض ما هم بره يه دور بده.- جنده كه نيست. معرفتي ميده.........مي خواستم امروز ديگه كلكشو بكنم. دنبال يه فرصت مناسب مي گشتم برم جلوشو بگيرم باهاش صحبت كنم. نمي خواستم جلوي دوستاش باهاش صحبت كنم. هم تو دانشگاه تابلو ميشدم هم اينكه ممكن بود جلوي دوستاش بزنه تو پوزم. هرچي وايسادم نيومد. آخرهاي ترم بود . فرجه امتحانها شروع شده بود. مثل ترمهاي قبل تهران نرفتم. مي دونستم اگه برم تهران نمي تونم درس بخونم. موندم تا درس بخونم. تو طول ترم كه چيزي نخونده بوديم حداقل اخر ترم بخونيم.يه روز بابك بهم زنگ زد. اين ترم با هم چند واحد مشترك داشتيم.- اقا تو جزوت تكميله؟-- اي همچين. چطور؟- بده من يه كپي بگيرم. دو جلسه اخرو ندارم.-- دست خط منو مي توني بخوني؟ برو از دخترا بگير.- كسي نيست كه بخوام ازش بگيرم. كلاسا كه تعطيله از كي بگيرم.؟-- خيلي خب زود بيا- دو جلسه اخر چند صفحه است؟-- ده دوازده صفحه ميشه.- چي گفته؟-- يه چند تا مسئله مهم حل كرده. فكر كنم يكي دو تا سئوال از بين اينا بده. وگرنه مگه مرض داشت كلاس فوق العاده بذاره.- الان هستي بيام بگيرم؟-- اره بيا.نيم ساعت بعد اومد جزوه ها را برد و كپي گرفت. فرداش زنگ زد.- اينا چيه كس كش؟- مگه چيه؟- من گوز گوزم. هيچي بارم نيست. چه گهي بخورم يه روزه كه نمي تونم اينارو بفهمم- حال كردم. ريده شد تو حالت؟ همينه كونده مگه نگفتم بمون. پاشدي رفتي تهران؟- تو چيزي بارته؟- ميخواي تقلب كني؟- نه كونده پاشو بيا اينجا با هم بخونيم.- الان؟ من خودم هنوز به اونجا نرسيدم.- خب پس پاشو بيا ديگه.يه ساعت ديگه خونه بابك اينا بودم. بابك يه هم خونگي داشت كه هيچ وقت نبود. فوق ليسانس مي خوند هفته اي دو روز ميومد و ميرفت. طرف زن و بچه داشت. كارمند هم بود.- بيا تو ولي يه چيزي ميگم بين خودمون بمونه ها- چي؟- من مهمون دارممهممون دارم يعني خانم اوردم خونه.- كس كش جزوه نداري درس هم كه بيلمز بيلمز. جنده هم اوردي؟- هيس. اشناست. فقط نبايد به كسي بگي ها. هم كلاسيه.تا رفتم تو از تو اتاق اومد بيرون. با همون لبخند اشنا. اومد طرفم و دستشو دراز كرد طرفم.- سلام حالتون خوبه؟اين اينجا چيكار ميكرد؟ ياد اون شب افتادم تو اون سرما ياد اون نگاه ها ياد اون قر و قميش ها. ياد اون موهاي بلند كه زير مقنعه كپه ميشد و حالا روي شونه هاش افشون شده بود. سرم داغ شد. لبخند رو لبم خشكيد. كس كش من يه هفته دنبالت بودم اون وقت تو اينجا بودي؟ پس بگو. منو كير كردي؟ مگه مرض داري زل ميزني بهم. هنوز هم همونطوري نيگام ميكرد. وقتي نگام ميكرد چشماش ميخنديد. سرش وخم ميكرد پايين و رو به بالا نگام ميكرد. عجب جنده اي. جنده به اين عظمت. در نظرم از قله عظمت و افتخار به قهقراي دره ان و گه سقوط كرد. كس كش تو كه دوست پسر داشتي چرا منو كير كردي؟ زبونم بند اومده بود. اصلا نمي دونستم چيكار كنم. يه وقت فكر كردم نكنه به بابك گفته حالا منو كشونده اينجا كه چي بشه؟ در طول عمرم كسي اينطوري بهم نريده بود. شده بودم مجسمه ان. هزار جور فكر كردم.- بريم توصداي بابك بود . انگار تازه از خواب بيدار شده بودم. هيچي نگفتم با راهنمايي بابك رفتم تو اتاق. بابك يه شلوار گرم كن پوشيد ه بود. پريسا شلوار جين پاش بود. اين شلوار رو هزار بار قبلا ديده بودم. يه پليور يقه اسكي تنش بود. تو اين لباس خيلي خوشگل بود. جنده يه هفته اينجا بود و لخت ميگشته و كس ميداده وحالا كه من اومده بودم حجاب كامل اسلامي را رعايت كرده بود.- بيا اقا وقت نداريم. ما تا اينجا خونديم. از اينا هم چيزي سر در نيورديم. گذاشتيم تو هم بيايي بعد با هم بخونيم.اون روز كلي درس خونديم. من سعي كردم خودمو به درس و توضيح مطالب كتاب براي اين دو تا خنگ سرگرم كنم تا بلكه موضوع يادم بره. تقريبا هوا تاريك شده بود. خواستيم يه خرده استراحت كنيم.بابك رفت ظرفهاي از ظهر مونده رو بشوره. پريسا دويد جلوش- دست نزن. دست بزني من ناراحت ميشم.انگار 40 50 ساله با هم دارن زندگي ميكنند. كس كش جلوي من كلاس ميذاشت. بابك خركيف شده بود. خيالش از بابت درس راحت شده بود.- خب پس من برم يه چيزي بخرم. چي بخرم؟پريسا مثه زناي خونه دار شروع كرد به دستور دادن. بابك هم مثه مرداي بدبخت زن ذليل گوش ميداد. من پاشدم يه قدمي تو اتاق بزنم. يه كتابخونه داشتند. توش هر كتابي بگي بود جز كتاباي درسي. كتاباي شاملو ، ‌فروغ و مهدي سهيلي... . بالاي كتابخونه به ديوار هم يه پوستر گنده از راجر واترز زده بودند. بابك اومد تو اتاق يه كتاب برداشت. لاشو باز كرد و از توش چند تا هزاري برداشت. با دست بهم اشاره كرد- بياهاج و واج نيگاش كردم. متوجه شدم ميخواد يه چيزي بهم بگه كه پريسا نفهمه.- اقا من تقريبا 45 دقيقه ديگه ميام اگه يه وقت خواستي مي توني سر صحبت و با هاش باز كني و بعدش هم..دست راستشو مشت كرد و از ارنج خم كرد وبه طرف سينه اش گرفت بعدش چند بار چند بار رو به پايين تكون تكون داد. متوجه منظورش شدم. خودمو زدم به اون راه.- مگه دوست دخترت نيست؟- نه بابا جنده اس پرده هم نداره. از عقب هم اگه بخواي ميده.به به پريسا خانوم همه فن حريف. مامانشم اينكارو بلد نبود.از حرف بابك ناراحت شدم. تو دلم ميگفتم اخه خوار كسده كدوم جنده مياد خونه ادم ظرف ميشوره، غذا درست ميكنه ، شب هم كس و كون ميده؟ تازه اين بدبخت جزوه هاشم برات اورده و تا اونجايي كه مي تونسته به توي گاگول درس داده و رات انداخته. ياد حرف بچه ها افتادم كه ميگفتند معرفتي ميده. تو همين حين صداي پريسا اومد.- اينو از تنم در مياري من دستام خيسه.بابك كمكش بلوزشو در اورد. زيرش يه تي شرت استين حلقه اي پوشيده بود. مشخص بود كه كرست تنش نيست. نوك سينه هاش زده بيرون. دوباره رفت تو اشپزخونه. بابك بلند داد زد- اقا ما رفتيم.يه چشمك هم به من زد. بعدش رفت تو اشپزخونه و پريسا رو يه بوس كرد و رفت. من موندم و پريسا.- دستات تميزه ميشه نوار بذاري؟رفتم طرف ضبط كيري بابك. ضبط كه چه عرض كنم. همه چيزش ريخت و پاش بود. نه در داشت نه دستگيره. تازه هميشه بايد يه چوب كبريت كنار دكمه play فرو ميكردي تا پايين بمونه. 50 تا نوار كنار ضبط بود هيچكدومش هم برچسب نداشت. يكيشونو گذاشتم.- خوبه؟ دوست داري؟- اره خوبه. يه چيزي باشه كه فقط بخونه.رفتم تو اشپزخونه. قبلا هم تو اين اشپزخونه اومده بودم. با الان خيلي فرق داشت. اون موقع ها گند و گه بود. از بوي گند سطل اشغال نميشد اونجا بند شد هفته به هفته خاليش ميكردند. هميشه تو ظرفشويي تا كلش ظرف بود. هركدوم از ظرفها رو كه نياز داشتند همونو ميشستند. توي تمام استكانها ته سيگار بود. كف اشپزخونه هميشه چسبناك بود. در كابينتها هميشه باز بود.اما حالا خيلي فرق كرده بود. معلوم بود كه تو اين خونه يه زن اومده. مشخص بود كه يكي دو هفته اي ميشه كه پريسا اينجاست.- كمك ميخواي؟- نه قربونت.برگشت و يه لبخند مليحي زد.- امروز خيلي زحمتت داديم ها. ولي عوضش شما هم بهتر درسو ياد گرفتيد. حتما نمره خوبي ميگيريد.اره جون خودت . مثلا داشت منو خر ميكرد. چه موهاي بلندي داشت. دلم ميخواست روش دست بكشم و بو كنم. اما ته دلم يه حس عجيبي داشتم. هم دلم براش ميسوخت هم ازش دلخور بودم. ظرف شستن تموم شد. برگشت رو به من و دستاي خيسشو همونطوري كه رو هوا نگه داشته بود تكون تكون ميدا تا ابش بچيكه و خشك بشه.- بالاخره تموم شد.همونطوري بهم زل زد و مثل هميشه نيگام ميكرد. حس كرده بود كه ممكنه من بخوام بكنمش. نمي دونم شايد بابك به اون هم ندا داده بودو اون هم منتظر عكس العمل من بود. ولي من اصلا دلم نمي خواست.- چرا اينجوري بهم زل زدي؟ ادم نديدي؟چشماشو ازم گرفت و رفت اون طرف اشپزخونه و مثلا رفت سراغ يه كار ديگه.- هميشه چشماتو دوست داشتم. قشنگند.فقط همين؟ كس كش منو دو ماهه علاف خودت كردي فقط چشمامو دوستداري؟ اي كون كش اين همه ادم اگه قرار باشه هركدومشون اينطوري بهم زل بزنه كه من كونم پارس. چه گهي بخورم حالا. چي كار كنم كه تو فقط از چشمام خوشت اومده. نكنه ميخواي كس و كونتو به چشمام بمالي. همونطوري رفتم و يهو از پشت بغلش كردم. يه ماچ گنده و ابدار بهش كردم.- آخيش چه خوشمزه اينوك سينه هاشو گرفتم تو دستم. با نوكش بازي بازي ميكردم. اونم دستاشو گذاشت رو دستم و فشار داد.- نه ترو خدا ولم كن. من با بابك نامزدم. الان بابك ميادآبروم ميره. ترو خدا ولم كن.ولش كردم. از كارم خجالت كشيدم. يا نبايد ميرفتم جلو يا اينطوري نميرفتم.- ببخشيد. معذرت ميخوام نفهميدم چي شد.با ناراحتي از اشپزخونه رفت بيرون و رفت تو اتاق. چيزي بهم نگفت. اصلا بهم نگاه نكرد. من مثل مجسمه وايساده بودم.سر 45 دقيقه بابك اومد تو.- سلام سلام. من اومدم.كونده داد ميزد . فكر ميكرد ما مثلا رو كاريم اونم اعلام حضور داره ميده. ديد من وسط هال كنار ضبط نشستم و كسي نيست و در اتاق هم بسته است. يواش گفت- كردي؟دوباره با دست همون كار قبليشو تكرار كرد. با ابرو هام بهش اشاره كردم كه : نه. اونم دستشو برد بالا و تند اورد پايين رو سر من. ولي نزد تو سرم.- خاك تو سرت. فقط برو باهاش بشاش. من اينجا مي كنم تو هم برو جلق بزن.شام رو خورديم بدون اينكه حرفي بزنيم. پريسا ساكت و بيصدا بود. با اينكه اصلا ازش خوشم نيومد ولي از كار خودم هم خوشم نيومد. فكر ميكردم اين كس خل لابد چيزي مي دونه كه بهم ميگه بكنش. بعد از شام يه خرده حرف زديم و يه سري ديگه جزوه هامونو ورق زديم. توي يه فرصت كه پريسا رفت دستشويي بابك سرشو اورد جلو و گفت- ما دو تا تو اتاق ميخوابيم و تو توي هال بخواب. چراغ حموم رو روشن ميذارم. لاي درو يه ذره باز ميذارم. تو كه نكرديش حداقل لختشو ببين.دو سه ساعت بعد خوابيديم. اعصابم خرد بود اصلا خوابم نميبرد. دلم ميخواست زودتر صبح بشه و از اين خونه بزنم بيرون. سرم درد گرفته بود. امتحان يادم رفته بود. نيم ساعت نگذشته بود كه صداي خنده پريسا ميمود. چيكار داشتند ميكردند نمي دونستم. بعد از مدتي صداي خنده ها قطع شد. صداي پچ پچ ميومد. كنجكاو شدم. سينه خيز و بدون سروصدا رفتم پايين در خوابيدم. لاي درو باز كردم. كس كش دروغ ميگفت چراغ حموم خاموش بود. ولي تو اون تاريكي سفيدي ملافه دور يه پتو مشخص بود. پتو خيلي بالا بود. مشخص بود كه بابك روي پريسا افتاده بود. يه مدت كه گذشت چشمم به تاريكي اتاق عادت كرد. حالا مي تونستم بهتر تشخيص بدم. همچين ميكرد كه نگو و نپرس. صداي نفس نفس زدن پريسا ميومد. التماس ميكرد- يواش يواش.بابك انگار كر بود. پريسا زير بابك به زور تكون ميخورد. به اوضاع خودمون خندم گرفته بود. پريسا منو سركار گذاشته بود. بابك هم پريسا رو. بدبخت خبر نداشت كه بابك به من چي گفته بود.اون شب به هر زحمتي بود صبح شد و امتحان هم برگذار شد. بابك از همه ما نمره بالاتري گرفت. كس كش هم درسشو خوند هم كسشو كرد. دو سال گذشت و من فارغ التحصيل شدم. ديگه از بابك و پريسا خبري نداشتم تا اينكه توي يه مهموني كه به مناسب مهاجرت يكي از بچه ها به كانادا ترتيب داده شده بود اون دوتا رو ديدم. همون قيافه و همون شكل و شمايل.بابك يه بچه شير خوره بغلش بود و پريسا هم سفت بازوي بابك و چسبيده بود. هيچ فرقي نكرده بودند. فقط پريسا يه خرده صورتش باز تر و روشن شده بود. البته كونش هم بزرگتر شده بود. سه سالي ميشدكه اين دو تا عتيقه با هم ازدواج كرده بودند. خيلي عادي و صميمي با هم احوال پرسي كرديم. بهشون تبريك گفتم. ازشون هم گله كردم كه چرا منو تو عروسيشون دعوت نكردند. اونا هم نداشتن تلفن و ادرس و بهونه كردند. انگار نه انگار بين ما سه نفر اتفاقي افتاده بود. ولي من تمام ماجرا پيش چشمم بود انگار ديروز بود

عروس صاحب خونه

اسم من شهرامه و 30 سالمه. اين داستاني که مي خوام براتون بنويسم کاملا واقعيه. 2 سال پيش که در به در دنبال خونه مي گشتم و هر بنگاهي تو محلمون رو 100 بار شخم زده بودم يهو به يه مورد مناسب وتقريبا ارزوني برخورد کردم طرف يه پيرمرد 70-80 ساله بودکه اومده بود بنگاه خونشو بسپره. صاحب بنگاه هم تا شرايط رو شنيد رو کرد به منوگفت فلاني بدرد تو ميخوره برو ملک و ببين خلاصه با پيرمرده راه افتاديم چون مسير نزديک بود پياده ميرفتيم پيرمرده هم تو راه حسابي پر چونگي کردکه از حرفاش فهميدم خودش تو اين خونه زندگي نميکنه و پسرشو عروسش وتنها بچشون که يه دختر بچه6 سالست اينجا ساکنن در ضمن فهميدم پسرشو و عروسش پسر خاله دختر خاله هستن يه چيز ديگه هم که از لهجش ميشد فهميد اراکي بودنش بود.خلاصه رسيديم به خونه و پيرمرده زنگ طبقه اول که عروسش مينشست رو زد و به عروسش گفت مرجان من پام درد ميکنه شما زحمت بکش طبقه بالا رو نشون بده 1-2دقيقه بعد عروسش که يه زن چادري و محجبه بود اومدبيرون باور کنيد اصلا تو رويا هامم نميگنجيد که يک روز بکنمش. خلاصه با عروسش رفتم بالا و خونه رو ديدم و پسنديدم يهو يه سوالي به ذهنم رسيد که براي من خيلي مهم بود اونم ماهواره. از عروسش پرسيدم يادم رفت از حاج اقا سوال کنم ماهواره ميشه گذاشت يا نه؟ عروسشم گفت به پدر شوهرم چه مربوط ما وشما مي خوايم تو اين خونه زندگي کنيم در ضمن به پدر شوهرم نگو که از اين چيزا بيزاره و حتي نميدونه ما داريم. بگذريم که من چقدر تعجب کردم چون به عروسشم نميومد اهل تماشاي ماهواره باشه. يهو عروسش گفت راستي شما چند نفرين منم گفتم 2 نفر منو مادرم. با تعجب گفت يعني شما مجردين؟ گفتم اره چطور مگه؟ گفت هيچي(نميدونم شايد داشت خودشو با من مقايسه ميکرد که چطور من مجردم ولي خودش که از نظر ظاهر با من هم سن بود يه بچه 6 ساله داره) .به هر حال ما خو نه رو اجاره کرديم يه 5-6 ماهي گذشتو ما اين خانومو کم ميديديم. هر بارم که ميديدمش سرشو مينداخت پا ئينو جواب سلاممو ميداد و زود جيم ميشد. يکي دوبارم من لباس زيراشو که تو حياط خلوت پهن کرده بود ديد زدم که بازم باعث تعجب من بود که زن به اين باحجابي چطور شورت و کورستش انقدر سکسي و تحريک کنندست. يه چند باري هم زير زبون مادرمو کشيدم که فهميدم خانوم با شوهرش اختلاف داره يعني شوهره ادم شکاک و سختگيريه و فقط به پول فکر ميکنه و سال تا سال زنشو بيرون نميبره و حتي جمعه هم کار ميکنه. اين مسائل گذشت تا اينکه يه روز جمعه زنگ تلفن ما بصدا در اومد مادرم که گوشي رو بر داشت فهميدم با عروس صاحبخونه داره حرف ميزنه عروسه پرسيده بود شما برق دارين يا نه مادرمم گفته بود اره عروسشم ميگه برق ما قطعه اگه ميشه به اقا شهرام بگين يه نگاه بندازه. منم با يکم غر غر لباس پوشيدم رفتم دم درشون تا منو ديد شروع کرد به زبون ريختن که ترو خدا ببخشيد شرمنده جواد خونه نيست والا مزاحم شما نميشدم در ضمن اينبار چادرشو شل گرفته بود و روسريشم عقب بود که هم مو هاي خرمائي تيرش معلوم بود هم پستونايه درشتش ولي بيشتر از همه چشماي عسليش منو ديوونه کرده بود. تو دلم گفتم جنده خانم حالا که کارت گيره داري هال ميدي روزاي ديگه که خبري نيست. بگذريم فهميدم سيمي که دور کونتور برق مي پيچن سوخته و بايد عوض شه. ازش سيم و دم باريک خواستم رفت اورد بهش گفتم فندکم بيارين که سيمو لخت کنم گفت شرمنده فندک نداريم با کبريت نميشه گفتم اصلا بزار از بالا بيارم گفت نه بابا زحمت ميشه بفرمائيد تو رو گاز حرارت بدين. منم که از خدا خواسته رفتم تو داشتم سيمو لخت ميکردم که ديدم برام شربت اورده ايندفعه بطور کامل چادر شو برداشته بود البته لباسش پوشيده بود ولي من تا اون زمان اونو بدون چادر نديده بودم خلاصه حسابي شق کرده بودم پيش خودم گفتم بزار سر صحبتو با هاش باز کنم گفتم خانم ....... يه چيزي مي خوام بگم روم نميشه گفت بگيد گفتم ولش کن گفت نه بابا بگين ايرادي نداره گفتم بگذريم پشيمون شدم ديگه افتاده بود به التماس که ترو خدا چي مي خواستين بگين هر چي بيشتر التماس ميکرد من بيشتر حشري ميشدم. ديگه خود اين سوژه شده بود لاسيدن منو و مرجان خلاصه بعد کلي اصرار گفتم به اقا جواد شوهرت حسوديم ميشه که خانم خوبي مثل شما داره. خنديد و گفت نظر لطفتونه. شما فکر نميکنين منم به دختري که بخواد زن شما بشه حسوديم بشه گفتم نه گفت چرا گفتم چون من زن نميگيرم گفت چرا خنديدمو خودمو حسابي به پروئي زدمو گفتم چيه خواهر مجرد داري خنديدو يهو انگشتشو بعلامت هيس اورد جلوي بينيشو گفت بيا تو هال دخترم بيدار نشه خيلي فضوله همه چيو به بابا ش ميگه. رفتيم تو هال و رو مبل نشستيم گفتم مي خوام يه اعترافي بکنم گفت بگو گفتم دوست دارم گفت منم همينطور ولي کاش شوهر نداشتم گفتم خانم ...... گفت راحت باش مرجان صدام کن گفتم مرجان ميشه روسريتو بر داري يه مکثي کردو گفت باشه و روسري شو بر داشت موهاش خر مائي تيره وتا سر شو نه هاش بود يهو هوس کردم با مو هاش بازي کنم و دستمو کردم لاي موهاش اونم سرشو چسبونده بود به سينم شروع کردم با مو هاش بازي کردن. چه حالي مي داد بعد صورتشو با دستم گرفتمو چر خوندم سمت صورت خودمو لبامو گذاشتم رو لباش5-6 دقيقه لباشو مکيدم. يهو گفت شهرام ميترسم دخترم بيدار شه. شوهرمم خيلي شکاکه هرنيم ساعت يه بار زنگ ميزنه ببينه کجام. بهتره بري گفتم باشه و يه بوسه از لبش گرفتمو اومدم تو حياط کنتورو وصل کردمو رفتم بالا. مادرم گفت چرا دير کردي گفتم سيماشون اتصالي داشت درست کردم .خلاصه از فرداي اونروز دوستي منو مرجان شروع شد ساعت 11 بود که ديدم تلفن داره زنگ ميزنه به شماره که نگاه کردم ديدم مرجان خانم گل عروس صا حبخونه است تا سلام کردم گفت تنبل خان نمي خواي بري سر کار گفتم راستش ديشب تا دير وقت پاي ما هواره بودم اصلا حس کار کردن ندارم. کارمم که ازاده امروزو نميرم(شرکت دارم). خلاصه دوستي تلفني منو مرجان شروع شد بعضي مواقع هم با هم بيرون ميرفتيم و ميگشتيم يه بارم اصرار کرد ميخوام شرکتتو ببينم بردمش دفترو بهش نشون دادم ولي تو تمام اين بيرون رفتن ها رابطمون از لب گرفتن بيشتر نميشد. چند بارم پشت تلفن تا صحبت سکس شد حر فو عوض کرد. اينها گذشت تا مهر ماه که دخترش رفت کلاس اول مرجان بيشتر روزها تو خونه تنها بود منم يه کم بدهي تو شرکت بالا اورده بودم مي خواستم يه کم وقت کشي کنم تا مطالبات شرکت وصول شه و بدهيامو بدم .در هر صورت منم اکثرا و براي فرار از دست طلب کار ا خونه بودم ديگه بيرون رفتناي منو مرجان بيشتر شده بود. مرجانم هر بار براي بيرون رفتناش يه کلکي سوار ميکرد و يه بهونه اي ميو و رد چند بارم شوهرش بهش گير داده بود و يه شکائي کرده بود و ميگفت حق بيرون رفتن نداري. منو مرجانم مجبور بوديم يا تلفني صحبت کنيم و يا تو خونه همديگرو ببينيم.يه بار که من طبق معمول رفته بودم پا ئين و داشتم با مرجان عشق بازي ميکردم يهو بسرم زد باهاش سکس کنم واسه همين شروع کردم به ماليدن پستو ناش که ديدم يهو خجالت کشيد و رنگش قرمز شد ولي چيزي نگفت. معلوم بود که داره حال مي کنه. يه کم که ماليدمش گفتم مرجان مي خوام پيرهنتو درارم اولش يه نه گفت ولي زياد مقاومت نکرد. پيرنشو که دراوردم ديدم يه کرست مشکي توري 3 سگک بسته شروع کردم از رو سو تين سينها شو ماليدن و در همون حالم لب گرفتن بعدم شروع کردم به ليس زدن گردنش که ديدم داره حال مي کنه و هي اه و اوه ميکنه و منو بيشتر به خودش فشار ميده منم از فر صت استفاده کردمو کر ستشو باز کردم واي چي ميديدم تو فيلمهاي سوپرم کمتر پيش ميومد يه همچين سينه اي ببينم. دايره قهواي درشت با نوک بر جسته شروع کردم نوک پستوناشو ميک زدن. يکيشو ليس ميزدم اون يکي رو سفت فشار مي دادم مرجانم حسابي حشري شده بود و هي مي گفت شهرام دوست دارم. يه کم که با سينه هاش ور رفتم دستمو رسوندم به لاي پاشو شروع کردم به ماليدن کسش ا ز رو شرت که يهو با دو تا دستاش دستمو گرفتو گفت اونجا نه خوا هش مي کنم من شو هر دارم ترو خدا اونجا نه. منم اعتنا ئي نکردمو به کارم ادامه دادم همزمان با پستو ناشم به نوبت بازي مي کردم اونم ديگه گير نميداد 7-8 دقيقه بعد رفتم لاي پاش گفت چيکار مي خواي بکني گفتم مي خوام کستو ليس بزنم گفت نه شهرام ترو خدا نه من از خجالت ميميرم. گفتم عزيزم خجالت نداره به هر دومون هال ميده. اونم هي مي گفت نه يه شرت توري قر مز پاش بود که پشماي کسش از توراي شرتش زده بود بيرون اونم با دو تا دست شر تشو چسبيده بود و ول نميکرد. منم وقتي ديدم ول کن نيست انگوشتامو از کنار شرتش کردم تو و رسوندم به کسش مرجانم که ديد دارم به هدفم ميرسم شرتشو ول کرد. منم همون موقع از پاش دراوردم. حالا دستاشو گرفته بود روي کسش منم هي دستاشو مي بوسيدم و از ش مي خواستم دستشو برداره که يهو دستاشو از رو کسش برداشتو جلوي صورتش گرفتو و گفت به خدا دارم از خجالت اب ميشم حالا من درست وسط رونش بودمو داشتم اون کوس پشمالو رو ديد ميزدم. چوچولاي مرجان حسابي سيخ شده بود از لاي کسشم اب سفتو سفيدي زده بود بيرون که پشماي کسشو به هم چسبو نده بود. منم شروع کردم به ليسيدن کسش اول از پا ئين کسش ليس ميزدم تا بالا بعد شروع کردم از چو چولش لب گرفتن. مرجان حسابي داغ کرده بود و اه اوه مي کرد بهم مي گفت بخور منم ميگفتم چيرو بخورم اونم مي گفت اينجامو و کسشو نشون مي داد منم مي گفتم تا اسمشو نگي نمي خورم. که يهو گفت کسمو بخور شهرام کسمو بخور.فهميدم خيلي حشريه و ميشه ازش اعتراف گرفت همونطور که چوچولشو ليس ميزدم پرسيدم مرجان خود ار ضائي هم مي کني گفت اره هر 2-3 روز يه بار جق ميزنم؟ گفتم با چي؟ گفت اکثرا با خيار ميکنم تو کسم يا بالاي کسمو ميمالم(بعد ها برام تعريف کرد که يه برس داشته که دستش مثل کير بوده و اکثرا جلوي اينه و با دسته برس کسشو حال مي اورده) پرسيدم از کي جق زدنو شروع کردي گفت دوران راهنمائي که بودم تو کلاسمون دخترا فقط در مورد کون دادناشون حرف ميزدن يا مجله سکسي ردو بدل مي کردن يا براي بقيه توضيح مي دادن چطوري بايد جق زد(بعدا برام توضيح داد 99%دخترا و زنها جق ميزنن).با حرفاش منو حشري تر کرد کيرمو دراوردم گذاشتم لاي پستونش اونم دو تا دستي سينه هاشو به هم فشار ميداد(بعد ها گفت شهرام شوهرم لاي پستو نام نميذاشت و من چند باري تو فيلماي سوپر ديده بودمو و دوست داشتم که اين اتفاق بيو فته که تو همون روز اول ارزومو براورده کردي) يه کم که عقبو جلو کردم کيرمو اوردم سمت دهنش و هل دادم تو دهنش که شروع کرد به مشت زدن فهميدم داره خفه ميشه. کشيدم بيرون گفت اينجوري من خفه ميشم بخواب برات ساک بزنم گفتم بيا 69 شيم که منم مال ترو بليسم حالت 69 شديمو اون شروع کرد به ليسيدن و خوردن کيرم منم کسشو باز کرده بودمو به چوچولش ليس ميزدم يهو بهش گفتم مرجان چرا پشماي کستو نميزني گفت اخه شوهرم اينجوري دوست داره جواد مي گه کس بي پشم مثل شير بدون يالو کپاله(حالا بگذريم که من بعدا کس مرجانو همه مدلي کردم با پشم بي پشم خطي پورفسري مرجانم به شوهرش ميگفت مدل ميزنم که برات متنوع باشه شوهرشم خوشش او مده بود جالب اينه که من بعضي مواقع تو فيلم سوپر از يه مدلي خوشم ميومد و به مرجان نشون ميدادم مي گفتم اون مدلي بزنه يا خودم براش مي زدم شوهرشم حال مي کرد) از روش پا شدم پا هاشو انداختم رو شونمو کلاهک کيرمو کردم تو کسش يه کم که عقب و جلو کردم شروع کردم به تلنبه زدن. مرجان داشت جيغ ميکشيد و حال ميکرد خايه هاي منم تند تند مي خورد به سوراخ کون مرجان که ديدم داره ابم مياد کيرمو در اوردم ابمو ريختم رو سينه هاش.اونروز من مرجانو 8 بار و هر بار با يه پوزيشن کردم. يه چيز جالب ديگه اين بود که يه کم که تو کسش تلنبه ميزدم احساس مي کردم ابش کيرمو خيس کرده سريع مي خوابيدمو ميگفتم مرجان کيرمو بخور اونم مثل فيلمهاي سوپر اب کس خودشو از رو کيرم ليس ميزدو مي خورد (بعدها وقتي از کونم مي کردمش کيرمو ساک ميزد) بعدم رفتيم حموم البته با اصرار من. چون خانوم مي گفت خجالت مي کشم تو مدت 1 سالي که با هم بوديم همه جوري کردمش انقدر حشري بود که خودش کوسشو باز مي کرد ميگفت شهرام بيا کسمو بخور يا جلوي من با کسش بازي ميکردو چوچو لاشو ميماليد يا با هم فيلم سو پر ميديديم و همونجوري که يارو تو فيلم زنرو ميکرد منم مرجان خانومو ميکردم بعضي وقتها برام تعريف ميکرد شهرام ديروز تو منو 7-8 بار کردي تازه شو هرمم شبش مي خواست که برام سخت بود بعضي وقتها ميگفت شهرام من حالي رو که به تو ميدم به شوهرم ندادم بعضي وقتها هم همينطور که داشتم کوسشو ميليسيدم يا از چوچولش لب ميگرفتم يا ميکردمش شوهرش تلفن ميزد و مرجان طفلک مجبور بود تو همون هال با شوهرش صحبت کنه ويا بعضا لاس بزنه

کردن شهرناز

با سلام.اسم من حميده و داستانی رو که براتون ميگم کاملاً واقعيه.من تو کشور آمريکا و شهر سن ديگو زندگی ميکنم و با خيلی از ايرونيای اينجا آشنا هستم به خصوص زنا و دخترای ايرونی. اين داستانم مربوط ميشه به سکس من با يه زن شوهر دار به اسم شهرناز.يه روز بالاخره شهر ناز با يه بهونه کاری شوهرشو کير کرد و اومد خونه من.اين شهرناز خانوم ما يه شوهر خيلی سخت گير داره که فقط کارش گرفتن آمار اين بيچارس. يادمه داشتم ميکردمش که اين شوهر احمق هر ده دقيقه يه بار زنگ ميزد شهرنازم همينجور که کير من تو کسش بود خيلی عادی با تلفن حرف ميزدمنم از اين همه قدرت فيلم بازی کردن اين دختر هم خندم گرفته بود هم برام فوق العاده جالب بود. خيلی وقت بود کس با هيجان! نکرده بودم!!شوهره هی زرت و زرت زنگ ميزدو تا مرتيکه کسکشقطع ميکرد شروع ميکرد به التماس که محکمتر بکن و از اين حرفا ده دقيقه بعد دباره مرتيکه کونی با زنگ زدنش مزاحم کس دادن شهرناز ميشد اونم هی به شوهرش ميگفت داريوش جون زود ميآم خونه.الان ميرسم در خونه دوستم.الان تو ماشينم و ازاين کسشرا.بعد که مرتيکه تلفنو قطع ميکرد.کيرم از تو کسش در مياوورد و همچين با ولع ساک ميزد که به کلفت ترين شکل ممکن! درش بياره و بازم ميکرد تو کس.داغ و کوچولوش که همتون حسرتشو ميکشين.اينم از داستان کوتاه امروز ما. يادتون باشه هر چی به زنتون بيشتر سخت بگيرين با کس دادن بيشتر دل امثال منو شاد ميکنه و دل خودشو خنک! با تشکر از همه مردای سختگير و بد اخلاق يا پولدار و سن بالا که زنای جوونشون با بهترين سرويس ممکن از کير امثال من پذيرايی ميکنن

کون گیتی

من اسمم وحید 31 سالمه یه خاطره خفن براتون تعریف کنم.یه چند وقتی بود با دوست دخترم بهم زده بودم بدجوری کف کس بودم و هر روز تو اینترنت و چت دنبال یه تیکه میگشتم تا ببرم بکنمش اما بدبختانه همش تیرم به سنگ میخورد تا انقدر بهم فشار اومد که به فکر افتادم به دوست دخترای قدیمم پناه ببرم اما هرچی فکر میکردم میدیدم به هر کدومشون رو بزنم یا میرینن به حالم یا میخان دوباره آویزون بشن تو همین فکرا بودم که یهو یاد گیتی جون افتادم تنها کسی که من آویزونش بودم و اون میگفت من با تو فقط میتونم دوست باشم و فکر نکن تنها دوست پسرمی!گیتی یه دختر خوشگل بود 3 سال از خودم بزرگتر 165 سانت قد 50 کیلو وزن پوست سبزه چشمای قهوه ای لبای قلوه ای سایز سینه 75 کون گرد گلابی شکل که من همیشه تو کفش بودم خلاصه خیلی خوشگل و خوش اندام بود 7-8 سال بیش تو خیابون بلندش کردم و اونوقتا یه بی-ام-و خفن داشتم اینم دید من بچه پولدارم خودشو بهم نزدیک کرد و یه مدت عاشق هم شدیم ولی وقتی بابا ورشکسته شد اونم دوباره برگشت به شغل سابقش یعنی صیغه این پولدارا شدن، آره گیتی جنده شرعی بود 3 ماه صیغه میشد 5 میلیون میگرفت الان نمیدونم چقدر شده نرخش ولی انصافا همیشه با کله گنده ها میپرید. بگذریم...گوشیو برداشتم بهش زنگ زدم نمیدونید چقدر ذوق کرد بعد کلی صحبت از اینور اونور گفتم فردا ناهارو باید با هم بخوریم اونم قبول کرد خلاصه فردا شد منم از دیشب کیرمو صابون زده بودم که کس گیتیو قراره فردا جر بدم همین که نشست تو ماشین دیدم لامصب عین قالی کرمون هرچی بیشتر گاییده میشه بیشتر رو فرم میاد دستمو کردم لای پاش و شروع کردم اون رونای نازشو مالیدن خلاصه وقت ناهار شد با یه مصیبتی کیرمو خابوندم رفتیم رستوران جاتون خالی دو پرس چلو کباب زدیمو اومدیم دوباره سواره ماشین من از اولشم حشریتر شده بودم و فقط تو مخم این بود که گیتیو ببرم شرکتم و بکنمش چون ساعت 1 تا 3 منشی میرفت شرکتم تعطیل بود عملا خلاصه بهش گفتم بریم شرکت من گفت بریم چیکار گفتم بریم بکنمت گفت نه تو شرکت نمیام آقا هرچی التماس که بیا یه دور بکنمت دارم میمیرم گفت الا و بلا راه نداره من از تو شرکت دادن بدم میاد فکرشو بکنید از حشر زیاد وحشی شده بودم اما هیچ راهی نبود فقط داشتیم میمالوندیمو کس شعر میگفتیم وسط این کس شعرا بهش گفتم بلاخره که خونه خالی میشه اینبار از کون میکنمت(تا حالا نزاشته بود از کون بکنمش میگفت کیرت خیلی گنده س درد داره) گفت یعنی اون گرز رستمو میخوای بزاری تو کونم؟ گفتم آره... خلاصه انقدر کس شعر گفتیم تا منشیم از شرکت زنگ زد گفت مهمونام رسیدن منتظر من هستن تا جلسه شروع بشه...با حال خراب رفتم جلسه رو برگذار کردمو رفتم خونهدو روز گذشت من هنوز تو کف گیتی جون بودم و دنبال مکان اما جور نمیشد جمعه بود نشسته بودم خونه که مادرم اومد گفت بیا بریم خونه عموت گفتم حال ندارم شما برید دیدم همگی رفتن از خوشالی کیرم داشت پر در میاورد هنوز اونا به در حیاط نرسیده بودن زنگ زدم به گیتی گفتم کجایی که عجلت اومده خونه خالی شد!!اونم گفت خونه دوستامم گفتم بپیچون که میخوام پاره ت کنم خلاصه با کلی نازو افاده قبول کرد برم دنبالش همین که سوار شد گفتم گیرت آوردم بلاخره فکر کردی خونه خالی پیدا نمیکنم یه ژل لوبریکانت خریده بودم نشونش دادم گفتم امروز از کون میکنمت گفت عمرا. رسیدیم خونه منکه 2 روز تو کفش بودم همینکه رسیدیم بغلش کرمو عین وحشیا لبو گردنشو میخوردم فورا تاپشو درآوردمو سوتین آبیشو بدون اینکه باز کنم از تنش کشیدم بیرون بعد نوبت شلوارش بود دکمه هاشو باز کردمو تا زانو کشیدم پایین وای نمیدونید چه رونای خوشگلی داره خدا وکیلی بین تمام کسایی که من کردم این از همشون خفن تره.دیگه نمیتوستم منتظر بمونم شورت ابیشم کشیدم پایین و دستمو کردم تو کسش یه کم ور رفتم بعد بهش گفتم برگرد و برو رو تخت قمبل کن میخوام با کس و کونت بازی کنم اونم رفت رو تخت و حسابی قمبل کرد هنوز شلوارش پاش بود وقتی چند دقیقه کسشو از پشت خورم لباسای خودمو دراوردم و رفتم جلو صورتش کیرمو دادم دهنش او همونجوری قمبل داشت کیرمو میخورد بعد از اینکه یکم خورد دیدم طاقت ندارم کیرمو دراوردمو دوباره رفتم پشتش وکیرمو گذاشتم لب کسش و با یه فشار محکم کردم تو یه تکونی خورد و گفت چیه وحشی؟ گفتم وقتی دارم میکنمت خفه شو بزار کارمو بکنم. بعد اون کمر باریکشو گرفتم و شروع کردم به کردنش همچین شلاقی میکرمش که با هر ضربه نیم متر پرت میشد جلو و اخو اوخ میکرد همینجوری که داشتم میکردمش اون ژلو برداشتم و زدم نوک انگشت شصتم و شروع کردم با کونش بازی کردن یکم انگشتش کردم دیگه داشتم دیوونه میشدم یعنی واقعا میخواستم اون کونو بکنم یهو کیرمو از تو کسش دراوردمو گذاشتم دم سوراخ کونش.یهو دیدم افتاد به التماس تورو خدا کونمو بیخیال شو منم گفتم راه نداره خفه شو وقتی دارم میکنمت زر نزن و آروم فشار دادم دیدم نمیره دوباره به کیرم ژل زدم و سوراخ کونشو دوباره ژل مالی کردمو دوباره سعی کردم بازم دیدم خیلی تنگه یه ذره از نوک کیرم رفته بود تو جیغش در اومد بالشو گذاشتم جلو صورتش گفتم اینو گاز بگیر دوباره کیرمو گذاشتم دمه سوراخش و یه فشار دادم تا نصف رفت تو کونش سرشو گذاشت رو بالش شروع کرد جیغ کشیدن منم بدون توجه به جیغ و دادش هی فشار میدادمو با دست میکوبیدم رو کونش تا شل کنه تا اینکه تا ته رفت بهش همونجوری که کیرم تا خایه تو کونش بود بهش گفتم گیتی الان کیرم تا آخر تو کونته بعد یکی محکم زدم رو کونش و با اینکه تا ته تو کونش بود بازم فشار دادم تا متوجه بشه دارم میکنمش جیغش قطع شده بود اما بازم میگفت دارم میسوزم تورو خدا تمومش کن منم حشرم ازین حرفاش میرفت بالاتر و با دست میزدم در کونش بعد از کونش دراوردمو باز کردم تو کسش باز شروع کردم به تلمبه زدن یکم از کس کردمش باز دراوردم کردم تو کونش باز جیغش دراومد منم تا جیغ زد یکی محکم زدم در کونش یه آخ گفت و صداشو برید چند بار هی کردم تو کسش دوباره کردم تو کونش و جیغ زد منم محکم زدم رو کونش تا دیدم داره ابم میاد کردم تو کونش 7-8 تا تلمبه اسمی زدم یهو ابمو خالی کردم وهمینجوری که داشتم آبمو میریختم تو کونش دو دستی محکم میزدم دو طرف کونش اونم هی با هر ضربه میگفت آخــــــــــــــــــــــــــــــخ تا قطره آخر که اومد کیرمو کشیدم بیرون اونم همونجور دمر دراز کشید کونش حســـــــــــــــابی از کتکی که بهش زدم سرخ شده بود

Shadmehr Aghili Adat ( Watch HD quality )

Shadmehr Aghili - Taghdir

Shadmehr Aghili - Mashkook

Setareh Shadmehr AghiLi

Shadmehr aghili-Bia

Shadmehr Aghili -- = --Tars -- = --Album Taghdir - Destiny -- = -- New c...

لز با ساناز

سلام اسم من موناست. داستانی که میخوام واستون تعریف کنم مربوط به دو سال پیشه که تازه با ساناز جونم آشنا شده بودم. اون سال من 28 سالم بود وتصمیم داشتم واسه تولدم یه سری از دوستامو با دوست دخترهاشون و دوست پسراشون شام دعوت کنم بیرون .شب تولدم که شد با بچه ها هممون رفتیم رستوران. جاتون خالی اون شب خیلی به من خوش گذشت. توی اکیپ بچه ها یه دوست دختر دوست پسر بودن به اسمه ساناز و علی. من خیلی اون دو تا رو خوب نمیشناختم ولی از بچه ها شنیده بودم مدت طولانیه که با هم هستن و حسابی هم همدیگرو دوست دارن. سر شام با بچه ها کلی گفتیم و خندیدیم ولی من متوجه شدم ساناز انگار زیاد تو جمع نیست و فکرش یه جای دیگست. خیلی کنجکاو شدم. بعد از اینکه شام تموم شد و کلی کادوی خوب گیرم اومد، بچه ها چند تا چند تا با هم مشغول صحبت شدن.منم دیدم بهترین فرصته واسه اینکه از حال و هوای ساناز سر در بیارم.
صندلیمو آروم کشیدم به طرفه اون و باهاش مشغول صحبت شدم. همینطور که راجع به چیز های مختلف داشتیم حرف میزدیم، علی دوست پسرش اومد نشست کنار ما و دستشو گذاشت رو پای ساناز. احساس کردم ساناز یه خرده خودشو جمع کرد و علی هم با دیدن عکس العمل بد اون ، دستشو همینطور به وسط پاش نزدیکتر کرد. به طوریکه دستشو کاملا لای پای اون گذاشت و یه کمی هم بهش فشار آورد.یهویی ساناز با یه حالته عصبی از جاش بلند شدو با گفتن ببخشید از کنار ما رفت. خیلی تعجب کردم. باورم نمیشد. آخه بچه ها میگفتن این دو تا با هم خیلی خوبن . تصمیم گرفتم از سر کنجکاوی هم که شده سر از کارشون در بیارم. بهمین خاطر موقع خداحافظی بطرفه ساناز رفتم و بعد از روبوسی باهاش شماره خونمودادم بهش و ازش خواستم اگه دوست داره بهم زنگ بزنه.اون روز گذشت و درست دو روز بعد طرفهای ظهر بود که تلفن خونه زنگ زد و من در نهایت خوشحالی صدای ساناز و شناختم.بعد از حال و احوال ازش دعوت کردم اون روز بعد از ظهر بیاد خونم. آخه من تنها زندگی میکردم و بدم نمیومد یه چند ساعتی وقتمو با اون بگذرونم. ساناز هم بلافاصله قبول کرد و حدود ساعت 6 اومد پیشم. تو که اومد بهش اتاقمو نشون دادم که اگه میخواد بره لباساشو در بیاره.رفت تو اتاق و بعد از 10 دقیقه اومد بیرون. یه لحظه نفسم بند اومد. عجب هیکلی داشت. یه تاپ صورتی روشن پوشیده بود که با کمال تعجب دیدم زیرش سوتین تنش نیست. ولی لامصب عجب سینه هایی داشت.بزرگ و سفت و سر بالا.نوک صورتی پر رنگ اونم از زیر تاپش حسابی منظره توپی به راه انداخته بود( چیزی که من ازش بی نصیبم) رونهای پر و خوش ترکیب با باسن گرد و یه کمی هم گوشتالو و بزرگ. موهاشم که حسابی بلوند کرده بود ریخته بود رو شونه هاش.
اینقدر حواسم به اندامه نفسگیرش بود که یادم رفت بهش تعارف کنم بشینه و بیچاره خودش اجازه گرفت و نشست.با هزار زور و زحمت حواسمو جمع کردم و با هم مشغول صحبت شدیم. کلی با هم گپ زدیم.بحثو اونقدر پیچوندم تا صحبتو کشوندم به علی و رابطش با اون. اون که انگار منتظر سوالم بود شروع کرد به درد دل کردن. تازه فهمیدم بر خلاف اون چیزی که بقیه فکر میکنن اصلا رابطه خوبی با علی نداره چون حدود 1 سال پیش مچ علی رو با یه دختره گرفته بود و فهمیده بود که بله علی آقا کارشه و با وجود اینکه با اون سکس کامل داره ولی این واسش ارضا کننده نیست و باز هم میره سراغ دخترهای دیگه و با اونا سکس داره. همینطور که برام تعریف میکرد آروم آروم اشک میریخت. خیلی دلم واسش سوخت. پا شدم رفتم از کمد بطری ویسکی رو آوردم و دو تا لیوان آماده کردم و یکیشو دادم دستش. اونم در مقابله چشمایه وق زده من یه نفس رفت بالا. واسش یه لیوان دیگه ریختم و مشغول شدیم .
یه کم که گذشت احساس کردم سرم حسابی گرم شده و دیگه حرفاشو نمیشنوم. ناخود آگاه محو لبهاش و مدل حرف زدنش شده بودم.از حق نگذریم خیلی سکسی و ناز بود.فکر کنم خیلی ضایع نگاش میکردم و ظاهرا اونم بدش نیومده بود. با یه حرکتی که منو یاد ناز کردنه یه گربه مینداخت به طرف میز دولا شد تا لیوان مشروبشو بر داره. احساس کردم عمدا طوری دولا شد که کونشو به طرف من داد عقب و من متوجه یه زیبایی دیگه تو اون شدم و اون چاک کون خوشگلش بود که حسابی بالا بود و از وسط اون کون خوشگل کس توپول و قلنبش معلوم شد. احساس کردم حالم داره خراب میشه. اونم ظاهرا قضیه رو فهمیده بود و باز شروع کرد موقع حرف زدن به تکون دادن سینه های بدون سوتینش و دستشو لای موهای بلوندش میکرد و اونا رو مدام تو صورتش پریشون میکرد. احساس کردم دلم میخواد دستمو از پشت بکشم رو چاک کونش و برسونم بهاون کس قلنبش. انگار فکرمو خوند. دوباره به بهانه برداشتن مشروب پشتشو کرد به من و تا میتونست کونشو دادعقب و عمدا هم بیشتر از دفعه پیش تو اون حالت موند و یه تکون خفیفی هم به کمر و باسنش داد. دیگه احساس کردم بیشتر از این نمیتونم تحمل کنم.بلند شدم و خودمو از پشت چسبوندم بهش . اینقدر خوشو خوب داده بود عقب که داغیه کسشو روی رونم حس کردم.کمرشو گرفتم تو دستام و فشارش دادم به کسم که مثله یه پارچه آتیش شده بود. اونم شروع کرد به تکون دادن و مالوندن کس و کونش یه رون و کس من. دیگه حسابی حشری شده بودم. با همون حالت هلش دادم رو کاناپه و از پشت دولا شدم چنگ زدم تو موهاش و سرشو برگردوندم و یه لب حسابی ازش گرفتموهمونطور که گردن و گوششو لیس میزدم دستمو از پشت بردم لای پاش و کسشو چنگ زدم. یواش یواش صدای آه و اوهش بلند شده بود. با یه حرکت برش گردوندم تاپشو زدم بالا .سینه های برنزش که خط مایو روشون معلوم بود نفسمو برید. با یه حرکت تاپشو درآوردم و شلوارشم از پاش کشیدم بیرون. آآآآآآآآه. لا مصب شورت هم پاش نبود. اون چیزی که میدید باورم نمیشد. یه کس خوشگل و توپول لای رونهای پر برنزه. ازشکمش شروع کردم به لیسیدن تا رسیدم وسط پاهاش . با یه حرکت برش گردوندم و مجبورش کردم روی چهار دستو پاش وایسته. زبونمو آروم کشیدم رو چاک کونش و قبل از اینکه برم سراغ کسش، حسابی کونش و سوراخشو لیس زدم .تا اونجایی که میتونستم سینه وشکمشو دادم پایین تا کسش بیشتر و بیشتر بزنه بیرون. با دستم لای کونشو وا کردم و کس صورتی خوشگلشو بو کردم. زبونمو اول آروم از بالا به پایین چاک کسش کشیدم. چند بار این حرکتو تکرار کردم و هر دفعه هم اون با صدایی آه مانند که لذت لرزونش کرده بود حال کردنشواز این کار من بیشتر نشون میداد. با دستام لای کسشو حسابی باز کردم و تا ته زبونمو کردم تو سوراخش. وااااااای نمیدونین چه حالی میداد. آبش شیرین و خوشمزه بود. دستامو بردم دو طرفه باسنش و با زبونم شروع کردم به کردنش . میدادمش جلو و وقتی میکشیدمش عقب زبونمو تا ته میکردم تو کسش. دیگه صدای ناله هاش تبدیل به جیغهای کوتاه ونا منظم شده بود. همینطور که با زبون باهاش حال میکردم، رفتم زیر پاشو با زبون شروع به لرزوندنه چوچولش کردم. دو تا از انگشتامم با آب کسش خیس کردم و محکم کردم تو کسش. با انگشتام میکردمشو با زبونم واسش محکم لیس میزدم. شروع کرد به جیغهای کوتاه کوتاه کشیدن و یهو با یه جیغ طولانی و بلندی که کشید و با تکونهای شدیدی که به خوذش داد فهمیدم ارضا شده. آروم رفتم بالا تر و زیرش قرار گرفتم. و با دهنی که هنوز آب کس اون توش بود ازش یه لب حسابی و طولانی گرفتم.یه کم که آروم شد،از رو خودم بلندش کردم و نشوندمش پایین مبل.بهش گفتم حالا دیگه نوبت توئه که منو ارضا کنی. اونم فورا لباسامو از تنم در آورد و نشست پایین پاهام و از هم بازشون کرد. سرشو برد لای کسمو و با لبای قرمزو قلوه ایش شروع کرد به ساک زدنه کس من.
از اون جایی که من به این سادگیها ارضا نمیشدم،چنگ زدم تو موهاشو بعد از یه لب حسابی که ازش گرفتم بهش گفتم میخوام به سبکه خودم باهات حال کنم. اونم موافقت کرد. نشوندمش زمین و خودمم روبروش نشستم. محکم کشیدمش طرفه خودم و پای راستم انداختم روی یه پاش و پای چپمو گذاشتم زیر اون یکی پاش و لبه های خیس و باد کرده کسمو چسبوندم به کسه خیس و داغ اون. دسته راستمو انداختم دورش. محکم هم خودمو و هم کسمو فشار دادم بهش . دسته چپمم حایل کرده بودم رو زمین که بتونم خودمو هل بدم جلو.شروع کردم به تکونهای محکم به خودم دادن و چرخوندن و مالوندن کسم به کس اون. اونم به خودش تکون میداد و کسهامون بیشتر و محکمتر به هم مالیده میشد. صدای آه و اوه هر دو تامون با هم مخلوط شده بود و از دیدن صورتهامون از نزدیک که حسابی حشری و بهم ریخته شده بود بیشتر حال میکردیم. احساس کردم ساناز دوباره میخواد ارضا بشه بهمین خاطر تکونهای رو به جلومو بیشتر کردم و لبه های کسمو بیشتر به چوچولش مالیدم. با شنیدن صدای جیغ اون فهمیدم دوباره ارضا شده. منم با دیدن ارضا شدن اون و با دیدن بالا پایین پریدن سینه هاش ، اینقدر خودمو رو کسش چرخوندم تا با یه حالت دیوانه وار ارضا شدم . هر دو تامون تو صورت هم نگاه میکردیم و از سکس بینظیری که داشتیم لذت میبردیم.آروم دراز کشیدم و بعد از گرفتن یه لب آروم اونو تو بغلم گرفتم و با هم خوابیدیم و از اون به بعد باز هم همدیگرو میبینیم و به سبک های خاص من با هم حال میکنیم.

کسهای تهرانی,کس ایرانی,کس خارجی,کس شو,کس شعر,کسهای توپ ایرانی,دانلود فیلم سوپر,دانلود فیلم سوپر ایرانی,دانلود رایگان فیلم سوپر,آب کیر تو حموم, جق زدن تو حموم, حموم رفتن با مامان, حموم عمومی, سینه تو حموم,چرب کردن کیر, پاشیدن آب کیر رو مامان, جق زدن من جلو مامان, جق زدن مامان واسه پسرش, جلق زدن مامانم واسه ی من, جلق زدن واسه پسر 14 ساله, داستان ویکس مالیدن به کیر, داستان حشری کننده, داستان سکسی, دست مالی کردن, سمس با مام, سمس با دهاتی, سکس با مامی, سکس با مامان, سکس با مادر, سکس با پسر 14 ساله, سکس با پسرم, سکس با بچم, سکس با بچه, سکس با زن, سکس با زن بابام, سکس تو حال