داستان سکسی خفن

يه روز بعد از ظهر يك ساعت زود تر از موعد رفتم مطب ديدم كه درب اصلي مطب بازه وقتي رفتم تو ديدم كه كسي داخل نيست از دست زيبا عصباني شدم آخه اون اينقدر بي ملاحظه نبود آروم رفتم تو ميخواستم برم تو دفترم كه ديدم صداي يه ناله داره از تو اتاق تزريقات مياد بي صدار فتم تو ديدم ب...له زيبا خانوم با يه خانوم خوشگل لخت شدنو دارن صفا ميكنن خانومه باديدن من هول شد ولي زيبا كه با رو حيات من آشنا بود به كارش ادامه داد منم حرفي نزدم معذرت خواهي كردم و اومدم بيرون رفتم تو دفترم ولي برخلاف ظاهر آرومم تو دلم هيا هو بود از طرفي هم من طرفو نميشناختم و از طرفي هم يكساعت به زمان باز شدن مطب مونده بودديدم زيبا اومد تو دفتر به خاطر شيطونيش معذرت خواهي كرد گفتم خيالي نيست عزيزم خوش باش اونم لبخندي زدو اومد يه بوس تو صورتم نشوند گفتم ناقلا تنها تنها اونم با شيطنت خودش گفت بفرما خلاصه اين قضيه گذشت تا اينكه تو بيمارستان بودم كه زيبا زنگ زد گفت آرش جون يه سر ميتوني بياي مطب گفتم چه خبره گفت چيزي نيست فقط بيا منم سريع از بيمارستان مرخصي گرفتمو رفتم مطب زيبا گفت يه خانوم تو همسايگيشون هست که يه خورده مريضه بايد بالاي سرش برم گفتم باشه خلاصه سوارش كردمو رفتم توكوچشون جلوي يه خونه توقف كردمو رفتيم تو ديدم يه خانوم خوشگل با چشماي سبز تو اتاق خواب نشسته رو تختخواب خلاصه معلوم شد خانوم تصادف كرده و پاش عفونت كرده منم سريع زخمشو مجدد شستشو كردمو چند تا آمپول آنتي بيوتيك براش تجويز كردم و تا كيد كردم حتما از پاش عكس بگيره بعد زيبا رو سوار كردمو راه افتاديم زيبا گفت خوشگل بود گفتم چطور مگه گفت ميخواي برات جورش كنم گفتم اي نا قلا تو شيطونم درس ميدي خلاصه عليرغم اينكه كيرمو صابون ماليدم كه يه سكس مشتي افتادم ولي از طرفي هم اونو يه وعده حساب كردم ولي عوضش شب يه كاري كردم كه زيبا فرداش از زور درد تو مطب گشاد گشاد راه ميرفت تا اينكه يه روز زيبا زنگ زد به موبايلم گفت امشب جايي قرار نداري گفتم نه گفت امشب مهمون داري يه مريض داري مياد تو خونه آمپولشو بزن گفتم خوب بياد مطب خودت آمپولشو بزن گفت نه تو خونه راحت تره ضمنا پني سيلينه ميترسه گفتم باشه شب شد منم به همراه زيبا رفتم خونه زيبا زنگ زد به دوستش كه بياد آمپولشو بزنه يه ربع بعد زنگ خونه به صدا در اومد زيبا رفت درو باز كرد خانومه وقتي اومد تو ديدم واي همون خانوميه كه رفتيم خونش تا معاينش كنم خلاصه زيبا گفت با زري خانوم كه اشنا هستي بنده خدا از پني سيلين ميترسه برا همين گفتم خودت تزريق كني بهتره گفتم مانعي نداره خلاصه زري خانوم رفت تو اتاق خواب دراز كشيد من هم آمپولو اماده كردمو رفتم تو اتاق ديدم شلوارشو تا نيمه پايين كشيده ولي از فرط هيجان كونش مثل ژله ميلرزه گفتم از شما بعيده از يه سوزن كوچيك بترسين گفت به خدا دست خودم نيست خلاصه باسنشو يه كم ماساژ دادم تا خودشو شل كنه وقتي خودشو شل كرد سريع سرنگو تزريق كردم ولي آخرش خودشو سفت كرد منم برا اينكه سوزن نشكنه سريع كشيدمش بيرون همين باعث شد درد بدي رو تحمل كنه منم برا تسكينش شروع كردم به ماساژ كونش يه دو سه دقيقه اين كارو ادامه دادم كه ديدم زري داره موزون با حركت دستم كونشو تكون ميده كم كم ديدم آرش كوچيكه داره داره از خواب بيدار ميشه منم حركت دستمو وسعت بيشتري دادم كم كم نالش بلند شد منم دل رو زدم به دريا كسشو ماليدم تو همين حال بودم كه ديدم يه چيزي داره تو گوشم پچ پچ ميكنه ديدم زيباست گفت نو كه اومد به بازار كهنه ميشه دل آزار برگشتم گفتم هيچ كس جاي تو رو نميگيره گفت الان كه با يكي ديگه خوشي گفتم اگه ناراحتي تو هم لخت شو گفت نه شوخي كردم خوش باش مامانم خونه تنهاست دارم پيشش فردا حسلبت ميرسم خنديدم گفتم پس مريضمون چي گفت خودت برسونش همديگه رو بوسيديم و زيبا رفت من موندمو يه خانوم حشري خوشگل زري خانوم خيلي حشري بود اصلا متوجه زيبا نبود هي كونشو قر ميداد منم تا تونستم كسشو ماليدم خلاصه سه سوت خودم هم لخت شدم گفتم جووووون از آمپول ميترسي با عشوه گفت نه تا تو آمپول زن من باشي از هيچ سوزني نميترسم افتادم رو كسش تا تونستم كسشو ليسيدم هي ناله ميكرد و قربون صدقه من ميرفت گفتم حالا همچين آمپولي بهت بزنم كه تو عمرت هوس آمپول نكني گفت جوووووووووووون بزن من اون آمپولو ميخوام گفتم نه تا التماس نكني آمپول بهت نميدم جيغ زد گفت من آمپول ميخوام كيرمو گذاشتم جيغ نزن اول با دهنت سر آمپولو استريل كن تا بزنم گفت نه من ساك نميزنم گفتم بايد بخوري ديدم پا نميده جاي آمپولشو فشار دادم تا اومد جيغ بزنه كيرمو چپوندم تو دهنش اولش ناشيانه ميزد ولي وقتي خوشش اومد انگار چند ساله اينكارست تا تونست كيرمو سا ك زد منم تو آسمون هفتم بودم كه ديدم داره آبم مياد از تو دهنش بيرون كشيدم گفتم ديگه وقتشه آمپولتو بزني كيرمو داد بيرون گفت جووووون زود باش كه مدت زياديه كير نخوردم زود باش آروم لاي كسشو باز كردم بعد كيرمو كردم تو كسش چون نزديك ارضا شدنم بود چند لحظه كيرمو تو كسش نگه داشتم تا حالم جا بياد يه كم كه گذشت آروم شروع كردم به تلمبه زدن تند تند سرعتمو زياد كردم زري داشت جيغ ميزد يه لحظه تمام كسش تنگ شد گفت ديگه نزن نگه دار فهميدم ارضا شده ديگه تلمبه نزدم بعد آروم كيرمو در آوردم كنار تخت يه ژل مو بود يه كم در كونش ماليدم خيلي ليز شد بعد با انگشه ماليدم اول يه انگشتي بعد دو انگشتي بعد هم سه انگشتي يه كم كه گشاد شد زري همچنان مست بود و حشري گفت دكتر جونم آروم گفتم نترس آروم كيرمو كردم در كونشو يهو تا ته كيرمو كردم تو كونش در دهنشو گرفتم تا جيغ نزنه بعد ار دو سه دقيقه آروم كيرمو حركت دادم درد اوليه كون زري رفع شده بود وحالا داشت حال ميكرد ديگه نا نداشتم نفس و عرقم دوتايي بالا اومده بود تند تند داشتم تلمبه ميزدم كه دوباره زري ارضا شد من هم كه كيرم در حال انفجار بود با تنگ شدن كون زري آبم اومد زري تو حال خودش نبود هي ميلرزيد و خودشو تكون ميداد ديگه نفسم بريد همونجوري افتادم رو زري يه كم كه گذشت و جفتمون حالمون جا اومد به زري گفتم بيا بريم حموم تا بعد برسونمت خونه گفت كدوم خونه گفتم خوب خونه خودت گفت اون خونه سوت و كوره بعد از مرگ شو هرم من تنهام بذار امشب پيشت باشم قول ميدم شيطوني نكنم خنديدم گفتم باشه رفتيم تو حموم كه ديدم باز زري داره شيطوني ميكنه گفتم عزيزم من امشب فقط كون ميخوام پس بهتره سر به سر من نذاري ديدم باز كونشو داد طرفم گفت بفرما من هم كه به بدنم شامپوزده بودم كير ليز شامپويي خودمو فرو كردم تو كونش يه جيغ زد گفت خيلي نا مردي گفتم دردت اومد گفت پس چي درد داره ايندفعه كيرمو تا ته كردم تو كونش هم خوشش اومده بود هم غافلگير شده بود هم دردش اومده بود گفت خيلي پر رويي باشه كارتو بكن منم كه از خدام بود خوابوندمش كيرمو اونقدر تو كونش چرخوندمو تلمبه زدم تا ارضا شدم اومدم بلند بشم زري گفت كجا صبر كن هرچي كه دادي بايد پس بگيري گفت دستتو بگير زير كونم دستمو گرفتم زير كونش و اونم هرچي آب كرده بودم تو كونش ريخت تو دستم بعد گفت حالتو كه كردي يه حالم به من بده آبتو بمال به بدنم منم اطاعت كردم و ابمو به بدن مرطوبش ماليدم بعد يه دوش اساسي گرفتيم و اومديم بيرون خلاصه تا صبح زري تلافي از كون كردنو سر من در آوردو مجبورم كرد تا صبح دوبار ديگه از كس بكنمش بار دومي كمر منو گرفت و من همه آبمو تو كسش خالي كردم گفتم خيلي خري گفت چرا تو دكتري وقتي بچه شد خودت درش بيار و فرداش رسوندمش سر خيابونشون اون هم با يه كم تلو تلو رفت سمت خونشون