داستان سکس با مرجان
صبح بود مثل همیشه 9ساعت از خواب بیدارشدم.یه روز دیگه برام شروع شد.یه پیکان دارم که باهاش مسافر کشی می کنم،بد نیست ولی خوب خوب هم نیست،بعد خوردن یه چایی لباسهامو پوشیدم و رفتم طرف در مثل همیشه کسی نبود بدرقه کنم و برام روز خوبی رو آرزو کنه .خودم به خودم گفتم علیرضا روز خوبی داشته باشی.یه خنده تلخ کردم واز خونه رفتم بیرون .صدای استارت ماشینم تو اون صبح سرد زمستون سکوت کوچه شلوغ ما رو شکست.هوا ابری بود واسه همین هنوز یکمی تاریک بود،کارم شروع شد.آقا آزادی ؟بیا بالا...... ساعت نزدیکه11 شبه و من هنوز دارم سگ دو می زنم ،که محتاج کسی نباشم.خیلی خسته بودم ،گفتم برم طرف خونه برای اون روز خر حمالی بس بود. 14 ساعت نشستن پشت ماشین اون هم تو این تهران لعنتی پدر آدم رو در می یاره .یکی از شبهای سرد زمستون هوا خیلی سرد بود بارون هم نم نم داشت شروع می شد.شیشه های ماشین بخار کرده بود یکمی شیشه رو دادم پایین که هم شیشه ها بخارش بره هم یه سیگار بچاقم.بسته سیگارمو از جلو داشبورد برداشتم،یه نخ برداشتم و روشن کردم آخریش بود.همیشه رانندگی توی شب زیر بارون تو تهران رو دوست داشتم،سیگارم به آخرش رسیده بود ،بخار شیشه ها هم رفته بود،گفتم قبل از اینکه برم خونه بهتره برم یه چیزی بخورم و یه پاکت هم سیگار بگیرم.مثل اکثر مواقع دلم هوس جیگر کرد،خونه من به محله کشتارگاه نزدیکه رفتم یه جیگرکی و دلی از عزا دراوردم.چون هوا امروز بارونی بود کاسبی بد نبود می شد یکمی بیشتر ولخرجی کرد. بعد از خوردن غذا اومدم بیرون و از یه سوپر یه پاکت سیگار گرفتم.همونجا پاکت رو باز کردم و یه نخ چاقیدم.اونطرف خیابون یه دختر توجه منو به خودش جلب کرده بود،یه ربعی بود اونجا بود انگار منتظر کسی بود شاید هم منتظر تاکسی بود .تو جیگری که بودم از پشت شیشه تحت نظرش داشتم.یه لحظه شیطون رفت تو جلدم گفت یه تیری بندازم ،مدت زیادی بود سکس نداشتم واسه همین یکمی احساس نیاز می کردم.ماشین و روشن کردم و رفتم دور زدم ،جلو پای دختره زدم رو ترمز،آقا دربست ؟کجا ؟پاکدشت.یکمی فکرم مشغول شد اگه تیرم به سنگ میخورد باید تا پاکدشت می رفتم حدودا یه یک ساعت و نیم طول می کشید من هم خسته بودم ولی از اونطرف هم ..... همه اینها تو یکی دو ثانیه از فکرم گذشت.دل زدم به دریا و گفتم بیا بالا.گفت کرایه چقدر؟گفتم سه تومن .گفت نمیشه کمتر.گفتم نه خانوم کرایش اینه .دختره در عقب ماشینو باز کرد و نشست.راه افتادم.دو سه دقیقه تو سکوت گذشت.ببخشید آقا می شه شیشه رو بدین بالا؟چه صدای دلنشین و معصومانه ای داشت.گفتم البته چرا نمیشه.منتظر بودم سره صحبت رو باز کنم و این خوب بهانه ای بود،سردتون هست می خواین بخاری رو بیشتر کنم.با همون دای نازک و دلنشین گفت:ممنون میشم.منم بخاری رو بیشتر کردم .گفتم ببخشید فکر کنم خیلی زیر بارون بودین،مواظب خودتون باشید سرما نخورین،تو این دوره زمونه باید واسه یه سرما خوردگی ساده حداقل 30 یا 4 هزار تومن پول خرج کرد،حالا اون به درک آدم از کار و زندگی می افته.گفت خیلی ممنون درست میگین،درست تو آینه نمی دیدمش آخه اون گوشه پشت صندلی راننده کز کرده بود،گفتم ببخشید شما چطوری و با چه اعتمادی سوار ماشین شخصی شدین نمی ترسین؟ یکمی خودش رو کشید سمت اینور ،حالا تو آینه صورتش رو میدیم ،چقدر چشمای گیرایی داشت ،بینی کوچیک و خوشگل ابروهای کمونی لبهای ناز و خواستنی ،خلاصه از زیبایی ظاهر چیزی کم نداشت،واقا مجذوب شده بودم گفت : موقعی که گفتم کمتر بگیر گفتی نه کرایش سه تومنه فهمیدم شغلته و قصدی نداری.راستش اگه تخفیف می دادی سوار نمی شدم این روش منه.خودمو جمع و جور کردم ،تیرم به سنگ خورده بود،گفتم : چه روش جالبی داری پس علاوه بر زیبایی واقعا باهوش هم هستین.یه لبخند زدو گفت :ممنون.لازمه.اگه تو این جماعت گرگهای آدم نما آدم زرنگ نباشه حتما تیکه تیکه میشه هر ناکسی یه تیکه ازوجود آدمو با خودش می بره.با سر حرفشو تایید کردم.از خودم خجالت کشیدم آخه من هم قصدم این بود که امشب بساط سکس و علم کنم یه حالی ببرم.منم یه گرگ آدم نما بودم،منم چشمم دنبال این بود که یه دختر رو بکنم.به خودم گفتم خاک تو سره بی غیرتت،خجالت بکش. دیگه چیزی نگفتم عذاب وجدان داشتم.یه چیزی داشت گلوم رو فشار میداد گفتم بهش بگم من هم قصدم چیز دیگه بود ولی .دوباره گفتم ولش می رسونمش بره پی کارش بی خیال .بعد از یه مدت کوتاه دختره که انگار دوست داشت با یکی حرف بزنه گفت: ساکت شدی؟نمی تونستم بی خیال شم بدجوری خورد شده بودم،گفتم راستش خانوم ببخشید ،خیلی ببخشید من هم یه گرگ آدم نما هستم .وقتی کنار خیابون بودی من اونطرف تو جیگرکی داشتم غذا می خوردم که توجهم به شما جلب شد،گفتم یه دختره جون این وقته شب زیر بارون تو خیابون چیکار میکنه مگه اینکه........ .دیگه چیزی نگفتم ،دختره گفت :مگه اینکه چی؟دختره بد کاره باشه یا فراری آره نه همین رو می خواستی بگی نه .از شرمندگی داشتم می مردم ،گفتم: ببخشید.گفت تقصیر تو نیست ،تو این جامعه لعنتی یه عده هم هستن که این موقع برای تن فروشی تو خیابون ولون که تعدادشون هم زیاده.همونا باعث شدن یکی مثل من احساس امنیت نکنه وامنیتش رو از دست بده،همونا باعث شدن که به همه ما به دید بد نگاه کنن،دختره حس کرده بود که من خجالت کشیدم و از فکری که کردم شرمنده هستم گفت :حداقل تو اینقدر مردی که دیدی من اینکاره نیستم از من معذرت خواستی و پیش وجدانت شرمنده شدی.یکمی از عذابم کمتر شد،گفتم پس منو بخشیدین.گفت :گفتم که تو تقصیری نداری مشکل از یه جایه دیگه هست.به صحبت هامون ادامه دادیم،فهمیدم که تو بیمارستان کار میکنه، یه مادر پیر داره که ازش پرستاری می کنه و یه برادر کوچیک .نون آور خونه بود.آره یه دختر خرج یه زندگی رو می داد و بار سنگین یه زندگی رو به دوش می کشیدنم یکمی با هم مهربون تر شده بودیم وراحت تر صحبت می کردیم.من از خودم گفتم اون از خودش.دیگه رسیده بودیم.رسیدم سره کوچه .گفت :مرسی من همین جا پیاده می شم .از ماشین پیاده شد و گفت:ای کاش همه مثل تو حداقل یکمی وجدان داشتن.کرایه رو داد ،من هم نصفش رو برگردوندم و گفت اینم تخفیف .موقعی بهت تخفیف دادم که پیاده می شی.خندید و رفت. رسیده بودم خونه.دختره بد جوری تو فکرم بود همه مغزم رو اشغال کرده بود .نمی تونستم بخوابم،حرفاش بد جوری منو بهم ریخته بود ؛من که یه جوان تنها بودم بعضی موقع ها کم می آوردم اون چطوری با زندگی کنار اومده بود خرج دونفر دیگه رو می داد مونده بودم.تو فکرم گفتم خیلی مردی دختر .نفهمیدم کی و چطوری خوابم برد.با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم.سریع از خونه رفتم بیرون .آره دلم می خواست ساعت 11 شب بشه من جلو جیگری باشم و اون دختر رو ببینمبرعکس هر روز که برام خیلی زود می گذشت اونروز انگار تمومی نداشت،هرچی می رفتم و می یومدم به ساعت 11 شب نمی رسیدم،برام مثل یک سال گذشت،خودم هم نمی دونستم چرا دوست دارم اون دخترو ببینم و باهاش حرف بزنم.هر طوری بود ساعت 10 شب شد.گفتم یکمی زودتر برم بهتر شاید دیر و زود بشه.رفتم تو جیگری و یه چیزی خوردم شام و که خوردم ساعت دیگه نزدیک ده و نیم شده بود .از جیگری اومدم بیرون و رفتم سمت همون سوپر مارکت دیشبی تا یه پاکت سیگار بگیرم.نخ اول رو چاقیدم .هوا سرد بود و سیگار می چسبید.یکمی دلهره داشتم آخه می خواستم بهش پیشنهاد دوستی بدم.با حرفهایی که دیشب زده بود احتمال 90 درصد قبول نمی کرد ولی خوب من دل زده بودم به دریا.سنگ مفت ،گنجشک هم مفت.رفتم سوار ماشینم شدم،سیگار رو یکی بعد از دیگری دود می کردم.ولی کسی که منتظرش بودم انگار قصد اومدن نداشت،انگار فقط دیشب اومده بود یه کرم بندازه تو جون منو بره،ساعت و نگاه کردم از یازده و نیم هم گذشته بود،هیچ خبری از دختر نبود،نمی دونم چرانمی خواستم برم.دیگه ناامید شده بودم به خودم گفتم تابلو بود از این شانسها نداری.ساعت و یکبار دیگه نگاه کردم،از 12هم گذشته بود،ماشینو روشن کردم که دست از پا دراز تر برم،یه دفعه ،نه باورم نمی شد،آره خودش بود ،کنار خیابون وایساده بود و منتظر تاکسی بود.سریع دور زدم و جلو پاش زدم رو ترمز.گفتم خانوم پاکدشت می تشریف می برین،با تعجب سرشو اورد پایین و از بین شیشه شاگرد که یکمی پایین بود،نگام کرد،با یکمی مکث شناختم.گفت شما همون آقای دیشبی هستین نه؟گفتم آره.گفت چه تصادفی.گفتم نه تصادف نیست الان یک ساعت و نیمه که منتظر شما هستم،با تعجب زیاد که همراه با تردید بود پرسید منتظر من ؟!!!چرا؟!!!!گفتم راستش دیشب حرفا تون بدجوری سوزوندم.البته دلیلش این نیست دلم می خواست بیشتر با هم صحبت کنیم،خواهش می کنم سوار شین اینطوری خوب نیست.تو راه که می رسونمتون براتون توضیح میدم،با همون تردید درب عقب و باز کرد و نشست تو ماشین.یکمی گذشت ،پرسید خوب منتظرم حرفهاتون رو بشنوم. اصولا من آدم رکی هستم گفتم :راستش از دستم ناراحت نشین و بگین چه آدمی بود جنبه نداشت،اصلا بحث این حرفها نیست،می خواستم بهتون پیشنهاد دوستی بدم،تو آینه دیدم چشماش گرد شد،تا اومد یه چیزی بگه گفتم راستش من نه عاشقتونم نه الان براتون می میرم از اون آدمهایی نیستم که بخوام کارمو با دروغ پیش ببرم ولی دوست دارم بیشتر با هم آشنا بشیم.راستش من از شما خوشم اومده.خیلی سریع پیشنهادمو مطرح کرده بودم بیچاره مونده بود چی بگه،بعد از یه سکوت طولانی گفت:ماشاءاله دست هرچی پر رو تو از پشت بستی.گفتم لطفت دارین.گفت می تونم اسمتون رو بپرسم ،گفتم علیرضا.گفت:ببین آقا علیرضا راستش من تو شرایطی نیستم که بتونم با کسی رابطه داشته باشم،من اداره یه خانواده رو دوشمه،همیشه ترسیدم نکنه یه ارتباط منو از مسئولیتی که دارم دور کنه،حرفشو قطع کردم و گفتم:قرار نیست همه ی وقتتون مال من باشه،من نمی خوام مانع باشم می خوام براتون یه دوست باشم که بتونید روش حساب کنید.خواهش می کنم الان جواب ندین .فکر هاتون رو بکنید بعدا جواب بدین،تا اون موقع فرصت نمی شد اسمشو بپرسم.گفتم ببخشید می تونم اسمتون رو بپرسم ؟گفت آره می تونی بپرسی.با خنده گفتم خوب پرسیم دیگه؟با صدای ناز ودلنشینش گفت:مرجان. گفتم اسمتون هم مثل خودتون زیباست معمولا تو این وضعیت باید به خانمها همین رو گفت.البته خدایی مرجان هم خودش زیبا بود هم اسمش واسه همین مجبور نبودم خالی ببندم.با یکمی خجالت که بخاطر حیاش بود خلی آروم گفت ممنونم.دیگه رسیده بودیم.شمارمو نوشتمو دادم دستش.گفتم مرجان خانم با اینکه برام سخته ولی اگه نظرت منفی بود زنگ نزن.با سر تایید کرد و پیاده شد.ساعت نزدیک 2 شب بود که رسیدم خونه.حس خوبی داشتم که بخاطر یه موفقیت نسبی بود.خیلی خسته بودم نفهمیدم چطوری خوابم برد.صبح طبق معمول با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم وبعد از خوردن صبحانه مثل همیشه بدون هیچ بدرقه کننده ای از خونه امدم بیرون تا برم دنبال یه لقمه نون.تا چهار پنج روزی خبری نبود .دو روز اول گفتم این دوروز واسه ناز کردنه روز سوم زنگ می زنه،روز سوم هم زنگ نزد ،وقتی روز چهارم هم گذشت گفتم شاید جوابش نه بوده.واسه همین زنگ نزده.بعضی وقتها آدم عاشق کسی نیست ولی از طرز تفکر طرف خوشش می یاد و دوست داره باهاش دوست باشه .من هم همون حالت رو داشتم فقط دوست داشتم با مرجان دوست بشم .فقط دوستی.دوست داشتم اسم دوست دختر رو روی مرجان بزارم نه عشق چون عشقی وجود نداشت. روز پنجم موبایلم زنگ خورد شماره غریبه بود. بفرمایید سلام آقا علیرضا خودم هستم (شناختم مرجان بود آخه مدتی پروژه نداشتم تنها دختری که شماره داده بودم مرجان بود)مرجان خان خودتونید آره خوب شناختی خوب دیگه.حالتون چطوره تموم شد مرجان دوست دخترم شده بود بهش قول دادم که براش مانع نباشم ،قول داده بودم تا یه دوستی ساده داشته باشیم آره مرجان دوستم شده بود گرگ وجود من که زیر چهره آدم نما من مخفی شده بود حالا دیگه می تونست هر بلا یی رو که می خواد سره اون دختره معصوم بیاره.کثافتی که یه عمردرون من مخفی شده بود فرصت پیدا کرده بود که هر غلطی می خواد با اون دختر معصوم بکنه.حدودا یه چهار پنج ماهی گذشته بود،برای خام کردن اون ختر ساده زمان خیلی زیادی بود تونسته بودم حسابی اعتمادشو جلب کنم .حالا دیگه مثل موم تو دستم بود ،با هر سازی که می زدم می رقصید،وقت اون رسیده بود که اون دختر معصوم رو بی عصمت کنم . روز جمعه بود مرجان تعطیل بود من هم حال مسافر کشی رو نداشتم .تلفن رو برداشتم ، شمارشو گرفتم خود مرجان گوشی رو برداشت. سلام چطوری؟ مرجان:خوبم تو چطوری علی جون(دختره ساده)خوبی فدات شم ،دلم برات تنگ شده بود من که دیشب باهات حرف زدم خوب دیگه دلم تنگ شده بود ................... خلاصه این شد که مرجان رو دعوت کردم واسه نهار بیاد خونم.اون هم بدون هیچ مخالفتی قبول کرد. همه چیز و ردیف کردم.همه چیز سره جای خودش بود .دوربین و تو جای مناسبی مخفی کرده بودم،نهار هم که آماده بود منتظر بودم شکارم وارد شکارگاه بشه. ساعت 12 ظهر بود که صدای زنگ اومد قبل از اینکه آیفون رو جواب بدم و در رو باز کنم ،یه بار دیگه همه چیز و چک کردم که درست باشه.آیفون رو برداشتم :یله....کیه.....منم مرجان.بیا تو مهربون من!!!!در رو زدم ومهتاب اومد تو.منم رفتم استقبالش،واقعا زیبا بود زیبا تر هم شده بود ،با یه دست گل زیبا اومد تو تا از در اومد من هم بغلش کردم و یه بوس از روی لبهای خوشگلش برداشتم.گفتم چطوری خوشگل خانوم ؟چقدر ماه شدی .گفت ممنون خوبم هنوز نیومدم تو خونه داری منو می دری صبر کن بابا ،همه ی لبام مال خودته نترس. گفتم حالا کجاشو دیدی می خوام یه بلا یی سرت بیارم که تا عمر داری یادت نره.خندید و اومد توی خونه .بیچاره به خیال خودش فکر میکرد من این حرفو به شوخی زدم،اما شوخی تو کار نبود.گفتم اول ناهار بعد مشروب بعد بغل من یا اول مشروب بعد ناها ر بعد بغل من یا اول بغل من بعد مشروب ناهار هم که هیچی .خندید و گفت اول بغل تو دوم ناهار سوم هم بغل تو.دوتایی زدیم زیر خنده.مرجان روبروی من نشسته بود ،مانتو و روسریشو کنده بود و موهای بلندشو ریخته بود دورش .واقعااززیبایی چیزی کم نداشت .ابروهای کمون ،بینی کوچیک،لبهای خوشگلش ،چشمای درشت.یه تاپ پوشیده بود که یقه بازی داشت و می شد بلور بدنشو یکم دید.شلوار جینی که پوشیده بود کون قلمبشو به رخ آدم می کشید و باعث می شد حشریت آدم بزنه بالا.واقعا بدنش تناسب خوبی داشت.دیگه کیرم زده بود زیر گلوم،ولی خوب خودمو نگه داشتم.دو تایی ناهارو آماده کردیم و با هم خوردیم،بعد از ناهار هم یه چند تایی پیک تیز رفتیم بالا تاکله هامون داغ بشه،البته کله مرجان از داغی داشت می سوخت ،دختره بیچاره مست بود .خودش می گفت که تو طبقه هشتم خونه ماست ولی نمی دونم خونه ما که دو طبقه بیشتر نداشت!!!!!!.چشماش داشت می رفت .قبل از اینکه مشروب رو بزنیم من اسپره رو کیرم خالی کردم .عقده زده بود بالا.چشمای خمارش دل هر آأمی رو می برد.دیگه ولو شده بود رو من باید کارو شروع می کردم.رفتم و یواشکی دوربین فیلمبرداری رو روشن کردم چون از قبل تمرین زیاد کرده بودم می دونستم چه حالتهایی باید بکنم .اومدم طرف مرجان ،لبم رو گذاشتم روی لبهاش و شروع کردم به خوردن بخاطر الکل طعم لبش خوشمزه تر شده بود .همونطور که لبهای همدیگه رو می خوردیم دستم روی سینه هاش بود و از روی تاپ می مالیدمشون.کم کم آخ و اوخش بلند شده بود(دورببین هم که داشت فیلم میگرفت)تاپشو از تنش بیرون کشیدم و وای که چه بدنی داشت سفید مثل برف.سوتینشو باز کردم و سینه هاش و ریختم توی دهنم شروع کردم به خوردن ،سینه هاش زیاد بزرگ نبود ولی خوب خیلی فیگوریشن خوبی داشت ،دیگه کاره مرجان از آخ گفتن گذشته بود ،اومدم پایین تر از روی شلوارش یکمی کس خوشگلشو بو کردم ولی خوب هیچ بویی نمی یومد چون شلوار لی پوشیده بود منم بخاطر همین مجبور شدم شلوارشو در بیارم،از روی شورت کس خوشگلش رو بو میکردم ولی خوب هنوز هم بوش هم کم بود منم شورتشو با دندونام کشیدم پایین.داشتم یه فیلم سوپر مشتی می ساختم. پاهاشو باز کردم و سرمو کردم وسط پاش و حسابی شروع کردم به لیسیدن،من می خوردم و مرجان همینطور آه می کشید و ناله می کرد با دستاش سرمو به کسش فشار میداد یه چند دقیقه یه لرزشی کرد و با یه آه بلند آبش اومد.ارضاء شده بود.همونطوری که روی کاناپه خوابیده بود رفتم بالای سرش و کیرمو مالوندم به لبهاش.با صدایی که از ته چاه می یومد گفت ایییههههههه علی نکن بدم می یاد..گفتم یه کم فقط .کافی بود که فقط دهنشو باز کنه ،برای اینکه من ناراحت نشم حاضر شد یکمی بخوره ولی فقط یکمی .تا دهنشو باز کرد کیرمو کردم توی دهنش .اون هم شروع کرد به خوردن .خوب ساک می زد ولی بعضی وقتها دندونشو می کشید به کیرم .یکمی که خورد گفت درش بیار من هم که کیرم یکمی راست شده بود تا ته فشار دادم تو دهنش یه اوق زد.ولی خوب .همونطور تو دهنش تلمبه می زدم هرچی دست و پا می زد گوش نمی دادم .اینقدر زدم تا دیگه کبود شده بود و داشت خفه می شد .کیرمو که کشیدم بیرون زد زیر گریه.گفت چیکار می کنی گفتم یه کمی .خفه شدم .منم یه اخم کردمو گفتم اوه.حالا اینگار چی شده،گفت چی شده گلوم پاره شد. با این کیر گنده ت یکمی نازش کردم و گفتم عزیزم جو گیر شده بودم ببخشید.یکمی که حاش جا اومد .نوبت کونش بود چون دهنشو که گاییده بودم حالا باید کونشو می دریدم.گفتم برگرد مرجان.گفت می خوای چیکار گفتم هیچی می خوام بخوابم روت.گفت از عقب نه ها.گفتم کی گفت از عقب حرف می زاری تو دهن من .خلاصه برش گردوندم.همین که کونش رو دیدم به خودم افتخار کردم واقعا کون می زونی داشت ،انگار حسابی تراش داده بودنش،نه نمی شد از خیرش گذشت یکمی خوابیدم روش ولا پایی زدم.یه تف انداختم سر کیرم با دستام سفت کمرشو نگه داشته بودم که نمی تونست تکون بخوره کیرمو گذاشتم دمه سوراخش،مرجان تا اومد به خودش بیاد تا ته کردم تو کونش ،یه جیغ وحشتناک کشید و زد زیر گریه.بریده بریده گفت درش بیار. آی پاره شدم .وحشی. من هم لذت می بردم ،شروع کردم به تلمبه زدن همونطور با فشار تلمبه می زدم و مرجان نعره می زد و التماس می کرد،بعد از سه چهار دقیقه نعره هاش کمتر شده بود ولی هنوز هم التماس می کرد.اینقدر سوراخش تنگ بود که کیرم داشت خفه می شد.حسابی تلمبه می زدم دیگه داشت آبم می یومد ،مرجان حالا دیگه یکمی از حال رفته بود .دلم می خواست کیرمو در بیارم ولی نمی شد نزدیک بود ارضا بشم ،آبم داشت می یومد من هم نامردی رو در حقش تموم کردم و آبمو ریختم تو کونش .بی حال شده بودم،کیرمو که کشیدم بیرون دیدم بیچاره ،سوارخش خیلی از هم باز شده ،یکمی دلم براش سوخت.خوابیدم روش و شروع کردم به ناز کردنش.باهام قهر کرده بود ،محل بهم نمی ذاشت.داشتم فکر می کردم عجب فیلمی شده بود.خلا صه از دلش در اوردم .همونطور که بی حا ل بود رفتم دوربین و خاموش کردم و اومدم نشستم کنارش.مرجان لباسهاشو پوشیده بود.می خواست بره.من هم لباس هامو پوشیدم تا برسونمش ،خلاصه اونروز تموم شد اومدم خونه فیلمو دیدم ،عجب فیلمی شده بود گوشیرو برداشتم و یه زنگ به محمد زدم . الو سلام سلا چیکار کردی ؟ محمد همون شده که می خواستی کی بیارم برای رایت امشب آخر وقت راستی پول یادت نره ،یه میلیون تومن رو میگم نه حتما خداحافظ یه هفته بعد تو خیابون انقلاب آقاا سی دی سوپر نمی خوای؟ایرانی نه عزیزم من خودم بازیش کردم پایان
برچسبها:
داستان سکس با مرجان,
داستانهای سکسی