من و با کلاس ترین استاد دانشگاه

(برای حفظ حریم خصوصی افراد داستان،تمامی اسامی تغییر داده شده)
وقتی اون روز صبح رفتم دانشگاه اصلا تصور نمیکردم چی ممکنه منتظرم باشه و چه اتفاقاتی اون روز قراره برای من بیفته.راستش من مهتاب هستم.اون زمان 28 ساله بودم و دانشجوی کارشناسی ارشد یکی از دانشگاه های تهران.از بچگی همیشه بچه ی درس خونی بودم و خیلی کم به اطرافیانم میرسیدم طوری که اکثرا من رو به عنوان یه آدم منزوی میشناختن.از وقتی هم که دانشگاه رفتنم رو شروع کردم هم همین وضعیت رو داشتم.فقط میخواستم درس بخونم و فارغ التحصیل بشم.اون روز هم یکی از روزهای آخرین ترمم بود و با توجه به اینکه شاگرد ممتاز بودم و برای پایان نامه هم مشکلی نداشتم به زودی مدرکم رو میگرفتم و میخواستم به کمک پدرم برای ادامه تحصیل از کشور خارج بشم و شرایط تحصیلی و نمراتم هم خیلی بهم کمک میکرد.به خاطر اینکه بیشتر عمرم رو مشغول درس خوندن بودم هیچوقت به داشتن رابطه ی جنسی فکر نمیکردم و توی دانشگاه هم هیچ وقت با هیچ پسری اونقدر دوست نشدم که کار به سکس بکشه.در واقع اصلا سکس برام اهمیت نداشت و چیزای مهمتری توی زندگیم وجود داشت.همه بهم میگفتن دختر خیلی خوشکلی هستم و اگه اینقدر گند دماغ و درس خون نبودم تا حالا باید ازدواج میکردم ولی برای خودم بیشتر درسم مهم بود و اینکه چه قیافه یا تیپی داشته باشم مهم نبود.اون روز یکی از روز های اردیبهشت 85 بود که من برای شرکت توی آخرین جلسه ی کلاس استاد محمدی* رفتم دانشگاه. گرمای هوا طبق معمول آزار میداد.من یه مانتوی کوتاه تا روی زانو و مقنعه سرم بود و آرایش چندانی نداشتم.به خاطر تصادف و شلوغی خیابونهای منتهی به دانشگاه حدود یک ساعت دیر رسیدم سر کلاس و بعد از وارد شدن با نگاه عصبانی استاد و بیشتر از 40 تا دانشجو مواجه شدم.عذر خواهی کردم و نشستم.کلاس تا ساعت 12 و نیم ادامه داشت تا اینکه استاد محمدی پایان کلاس رو اعلام کرد.من هم وسایلم رو جمع کردم و خواستم از کلاس خارج بشم که استاد محمدی گفت:«خانم صابری.شما بمونید»من هم روی اولین صندلی نشستم تا همه خارج شدن.بعد از خالی شدن کلاس استاد به سمت من اومد و روی یکی از صندلی های کنار من نشست.مردی سی و چند ساله با قدی بلند صورتی با جذبه.خیلی از دختر های کلاس عاشق استاد محمدی بودن.استاد گفت:«خانم صابری.توی امتحان میان ترم بالاترین نمره رو آوردین.»تعجب نکردم.به هر حال با خنده گفتم استاد چند شدم؟ استاد گفت خب باعث تعجبه ولی 19 شدی صابری.طبق قولی که داده بودم نمره ی پایان ترمت رو کامل بهت میدم تا معدلت بالاتر بشه و راحت تر بتونی وارد یه دانشگاه بین المللی بشی.از استاد تشکر کردم.استاد محمدی خندید و گفت:بهتره پایان نامت رو هم ببینم.نمیدونم چرا صابری ولی میخوام به عنوان آخرین ترمی که توی این دانشگاه تدریس میکنم کمکت کنم تا با بهترین شرایط فارق التحصیل بشی.برای من اصلا جای تعجب نداشت.چون دانشجوی ممتازی بودم نه تنها استاد محمدی بلکه همه ی استاد ها به من کمک میکردن.با این همه باز هم از استاد تشکر کردم و قرار شد پایان نامم رو که اخیرا تمومش کرده بودم برای استاد ببرم و هنوز معلوم نبود کجا.استاد ازم خواست حوالی ساعت 5 عصر بهش زنگ بزنم تا بهم بگه کجا برم.من هم ازش تشکر کردم و برگشتم خونه.متن جزوه ای که برای پایان نامه نوشته بودم با تمام ضمیمه هاش رو روی فلش ریختم و سر ساعت با استاد تماس گرفتم. استاد محمدی ازم خواست تا به یه آدرس حوالی منطقه ی سعادت آباد برم.خونه ی خود ما شهرک غرب بود و فاصله ی زیادی نداشتیم.حدود ساعت 6 به یه مجتمع مسکونی بزرگ رسیدم که استاد ازم خواسته بود بیام.باید به واحد 135 میرفتم.بعد از استفاده از اسانسور به طبقه ی ششم و واحد 135 رسیدم.با اینکه دانشگاه نمیرفتم ولی بازم یه مقنعه و مانتوی مشکلی با یه جین آبی تنم کرده بودم.پشت در رسیدم و زنگ زدم.چند لحظه صبر کردم.استاد محمدی در رو باز کرد.همون مرد اما این بار ریش هاش رو تراشیده بود و یه تیپ رسمی زده بود و بوی عطرش همه جا رو پر کرده بود.ازم خواست برم داخل.من هم به حرفش گوش کردم.راستش همه ی ما تا اون روز فکر میکردیم استاد محمدی متاهل هست چون یه حلقه ی طلایی همیشه توی دست چپش بود و رفتارش هم بیشتر باعث میشد همچین فکری بکنیم.من داخل شدم.خونه خالی بود.استاد ازم خواست تا روی مبل بشینم و خودش وارد آشپزخونه شد.با صدای بلند گفتم:استاد پس خانوادتون کجان؟استاد محمدی گفت:ایران نیستن خانم صابری.امریکا هستن.با تعجب گفتم:ولی شما خیلی وقته ایران هستین استاد.چند لحظه بعد استاد محمدی با دو تا لیوان شربت برگشت و در حالی که جلوی من مینشست گفت:من و همسرم حدود 10 ساله از هم جدا شدیم.من چند ساله ایران زندگی میکنم.تعجب کردم.در واقع تمام حرف و حدیث هایی که در مورد استاد گفته میشد غلط بود و استاد محمدی یه مرد مجرد بود.البته من هیچوقت اونقدر خودم رو به کسی نزدیک نمیکردم ولی باز هم استاد محمدی مرد جذابی بود.از کیفم فلش مموری رو در آوردم و روی میز گذاشتم و گفتم:استاد این کل مطالب پایان نامم هست.استاد لپتاپش رو از کنار مبل برداشت و مشغول بررسی شد.چند دقیقه ای استاد مبهوط مانیتور بود و من هم مبهوط استاد محمدی.دلیلش رو نمیدونستم ولی خیلی تحریک شده بودم.خوش تیپ ترین و با کلاس ترین استاد دانشگاه حالا جلوم نشسته بود.مردی که با خاطر اینکه فکر میکردم متاهل هست مثل اکثر دختر های دانشگاه بهش نزدیک نمیشدم ولی حالا شرایط فرق میکرد.همینطوری مشغول برانداز کردن استاد بودم که صدای استاد به گوشم رسید:حواست کجاست صابری.یکهو به خودم اومدم و گفتم:هیچ جا استاد.داشتم فکر میکردم.استاد محمدی سرش رو تکون داد و دوباره به مانیتور خیره شد.از استاد اجازه گرفتم و به سمت دستشویی رفتم.خیلی تحریک شده بودم و میخواستم به صورتم آب بزنم.وارد دستشویی شدم و جلوی آینه وایسادم.به خودم نگاه کردم.چهره ی بدی نداشتم و اندامم هم خوب بود.مقنعه رو در آوردم و مانتو ام رو هم هیمنطور.گل سرم رو باز کردم و موهام رو که تا زیر شونه هام میومد رو کاملا باز کردم.شیر رو باز کردم و یه کم آب به صورتم زدم.سرم همینطور پایین بود که یکهو گرمای دو تا دست رو روی شونه هام احساس کردم.ترسیدم.جزئت نداشتم برگردم و پشت سرم رو نگاه کنم.یعنی استاد محمدی بود؟دستهای گرم از کنار کتف هام سر خوردن و از زیر بقلم به سمت سینه های درشت و گوشتیم اومدن و شروع کردن به مالیدن سینه هام.من هم هیچ حرفی نمیزدم و همونطوری مونده بودم.چند لحظه ای اون دست ها سینه هام رو میمالوندن و من هم کاملا تحریک شده بودم.شاید اولین بار عمرم بود که اینطوری تحریک شده بودم.اون دست ها از روی سینه هام سر خوردن و خیلی آروم دکمه های شلور جین تنگم رو باز کردن.بعد هم خیلی آهسته شلوار و شرت سیاهم رو با هم پایین کشیدن.خودم هم کمک کردم و شلوار و شرتم رو کامل از پام در آوردم.دیگه موقع برگشتن بود.یواش برگشتم و صورت جذاب استاد محمدی رو جلوی چشمم دیدم.خودم هم نفهمیدم ولی سریع لبم رو به سمت لب استاد بردم و اون هم خیلی آروم و نرم شروع کرد به خوردن لب بالاییم.منم مقاومتی نشون نمیدادم.دست های گرم استاد تی شرت زردم رو از پایین گرفت و در آورد و بعد هم بند سوتینم رو باز کرد و حالا من کاملا لخت روبروی استاد بودم و اون هم بدن سفید و بلوری من رو توی بقلش گرفته بود و داشت منو میبوسید.بعد آروم منو بلند کرد و همینطور که لب هام توی دهن استاد بود به سمت اتاق خواب رفتیم.استاد منو یواش روی تخت گذاشت و خودش شروع کرد به در آوردن لباس هاش.من که به شدت تحریک شده بودم روی تخت دراز کشیدم و به استاد نگاه کردم.وقتی کیر تمیز و بزرگ استاد رو دیدم خیلی لذت بردم.اون واقعا یه مرد تمام عیار بود.بعد از اینکه استاد تمام لباس هاش رو در آورد به سمت من اومد و روی من خوابید و در گوشم گفت:«میدونی مهتاب.خیلی خیلی دوست دارم.شاید بهتره بگم عاشقتم»من که از شنیدن این حرف تعجب کرده بود ساکت موندم.استاد از خیسی کس تنگم استفاده میکرد و کیرش رو روی کسم میمالید.کم کم داشتم به حالت ارگاسم نزدیک میشدم و استاد هم از آه کشیدن های من متوجه شده بود به خاطر همین به کارش ادامه داد و چند لحظه بعد من کاملا ارضا شدم ولی خودش هنوز ارضا نشده بود.با این حال از روی من بلند شد و کنارم خوابید.دستش رو زیر گردنم گذاشت با دست دیگش یکی از دستام رو گرفت و شروع به نوازش موهام و دستم کرد.واقعا میدونست چطوری باید با یه دختر برخورد کنه و تو کارش استاد بود.چند لحظه بعد گفت:مهتاب.میدونی میخوام بعد از این ترم کجا برم؟» سرم رو به سمتش چرخوندم و گفتم:«کجا؟»اونم خندید و گفت:«سوئد.همون دانشگاهی که تو میخوای برای ادامه تحصیل بری اونجا.مدارکم رو همون پارسال همزمان با تو ارسال کردم و اونا هم قبول کردن که به عنوان استاد یار اونجا مشغول به کار بشم.آخه…آخه نمیتونم تو رو تنها بذارم»من که واقعا از شادی نمیدونستم چیکار کنم دوباره لبم رو به استاد نزدیک کردم و اون هم دوباره مشغول بوسیدن لبم شد.من بلند شدم و روی استاد خوابیدم و گفتم:«میدونین چیه؟ من دارم ایران رو ترک میکنم.شاید واسه همیشه. اونم با شما. به خاطر همین میخوام کسی که عاشقمه برای اولین بار بکارتمو ازم بگیره.میخوام شما برام این کارو بکنین!»استاد محمدی با تعجب گفت:«اما….اما تو مطمئنی مهتاب؟»با غرور گفتم:«هیچ وقت اینقدر مطمئن نبودم.منم عاشق شمام. همیشه عاشقتون بودم.میخوام این لطف رو در حقم بکنید.»استاد محمدی لبخندی زد و باز مشغول بوسیدن لبهام شد.بعد از اون بلند شد و زیر پام نشست.من به سمت سقف خوابییدم و پاهام رو باز کردم و زانو هام رو یه کم خم کردم که کسم بالا بیاد.استاد بین پاهام نشست و چند تا دسمال کاغذی زیر کسم گذاشت.بعد هم انگشتش رو به کسم مالید تا دوباره تحریک بشم. همین اتفاق هم افتاد و درست در اوج شهوت استاد با انگشت پرده ی بکارتم رو از بین برد.
بعد از اون روز تا روزی که من ایران رو ترک کردم با استاد چند دفعه ی دیگه سکس داشتم و بعد از گرفتن مدرکم یکی دو ماه بعد از استاد،کشور رو به مقصد سوئد ترک کردم.حالا بیشتر از سه ساله که من و حمید(استاد محمدی)توی سوئد با هم زندگی میکنیم.هنوز ازدواج نکردیم ولی بعد از یه سال که وارد سوئد شده بودیم از حمید باردار شدم و الان یه پسر یه ساله داریم و زندگی خوبی رو با هم میگذرونیم.هیچ وقت خاطرات ایران و اولین سکسم رو فراموش نمیکنم و هنوز هم همون صفت درسخون بودنم رو دارم و البته هنوز هم عاشق بهترین استاد عمرم هستم….