همایون

نميتونستم حتي يک لحظه هم از فکرم بيرونش کنم و نميتونستم به خودم بقبولونم که دارم بهش فکر ميکنم. آخه من چرا بايد اون لحظه اونجا باشم؟ چرا؟ چرا دقيقاً همون لحظه؟پسرم با دوستش اومدن خونمون و رفتن تو اتاق که مثلاً با هم درس بخونن. بايد اقرار کنم که از اين همايون خيلي خوشم ميومده.درسته که جاي مادرشم ولي يه جورايي پسر سکسي و خوشگليه و من خيلي از وقتا با خودم فکر ميکردم کاش جوون بودم و ميتونستم دلشو به دست بيارم.ميدونستم که شهرستانيه و به خاطر درس اومده تهران و تو يه مکانيکي هم کار ميکنه تا کمک خرجي براش باشه. کلاً بچه با استعداد و اهل کاري بود و هيکل مردونه اي داشت و بيشتر به مرداي ميانسال شبيه بود تا يه پسر دانشگاهي بيست و چند ساله.اون روز اونا تو اتاق بودن و پشت کامپيوتر نشسته بودن و منم تو آشپزخونه مشغول کاراي خودم بودم. علي پسرم اومد بيرون و به من گفت: “مامان چايي داريم؟” منم گفتم: “الان براتون دم ميکنم” و اونم رفت.بعد از چند دقيقه که سماور روشن بود و چايي رو تو قوري ريختم رفتم ازشون بپرسم با چاييشون شيريني هم ميخوان يا نه. وقتي در زدم و رفتم تو ديدم فقط همايون تو اتاقه و دستشو گذاشته رو کيرش و تا منو ديد دستشو از اونجا برداشت و سريع بلند شد…ولي همين کارش بيشتر کيرشو در معرض ديد گذاشته بود و منم حسابي شوکه شده بودم. با ديدن کير به اين گندگي… چند لحظه سکوت بينمون برقرار شده بود که علي اومد پشت سر من…بهش گفتم: “کجا بودي؟”گفت: “دستشويي بودم مامان”.منم خودمو جمع و جور کردم و گفتم: “اومدم بگم چايي حاضره شيريني هم ميخورين براتون بيارم يا نه؟”علي هم يه نگاهي به من انداخت و گفت: “آره…چرا که نه؟”بعد به همايون گفت: “ميخوريم ديگه نه؟”اونم به من نگاه کرد و با يه لبخند که دل منو اسير خودش کرد گفت: “مگه ميشه دست شما رو رد کرد؟ شما هر چي لطف کنيد ما ميخوريم.”اومدم بيرون. چشام سياهي ميرفت و نميتونستم تصوير اون لحظه رو از جلو چشام دور کنم. چرا درست تو اون لحظه دست همايون رو کيرش بود؟ داشت ميخاروندش؟ پس چي؟ چرا انقدر کيرش گنده بود؟ولي بيشتر از اينکه اين سوالا تو ذهنم باشه شهوت ديدن کير همايون تو فکرم بود و اين که کاش ميتونستم حتي براي يک بار هم که شده کيرشو از نزديک ببينم و بتونم لمسش کنم.چند روز از اين اتفاق گذشت و من هر شب خواب کير گنده همايون رو ميديدم. يه بار هم که شوهرم اومد که منو بکنه خودمو زدم به سر درد و بهش ندادم.نميتونستم ديگه کير شوهرم رو ببينم و تحمل کنم. بالاخره تصميم خودمو گرفتم. هر جوري بود فهميدم مکانيکي اي که همايون توش کار ميکنه کجاست و يه روز پاشدم رفتم اونجا.بعد از ظهر خرداد ماه بود و هوا حسابي گرم بود. منم يه پيرهن نازک پوشيدم و يه مانتوي نخي و يه شال کوچيک که هر دو دقيقه يه بار از سرم مي افتاد. حسابي هم به خودم رسيدم. جوري که بعد از سالها نگاه حشري خيليا رو تو خيابون رو خودم حس کردم و اين برام خيلي جالب و هيجان انگيز بود. بعد از اينکه به اون مکانيکي رسيدم يه کمي ايستادم تا خود همايون رو ببينم و مطمئن بشم.وقتي ديدمش قلبم داشت ميومد تو دهنم. باورم نميشد که خودش باشه. اون هيکل مردونه و خوشگلش رو داشتم ميديدم و اون دستاي بزرگ و قشنگش رو که سياه بودن. يه کلاه هم رو سرش بود و داشت با ماشين يکي از مشتريا ور ميرفت.وقتي کارش تموم شد و اون مشتري رو راه انداخت و رفت منم ماشينمو روشن کردم و رفتم سراغش. وقتي رسيدم دم پاي همايون وانمود کردم که نميدونستم اون اونجا کار ميکنه. اولش همايون يه کم خجالت کشيد ولي تا ديد من اصلاً برام مهم نيست سعي کرد به روي خودش نياره.گفتم: “آقا همايون ببخشيد. اين ماشين گاهي اوقات ريپ ميزنه ميشه يه امتحان بکنين؟”اونم خنديد و گفت: “بله خانوم حتماً… ببخشيد که من سر و وضعم مناسب نيست”منم آروم گفتم: “خيلي هم خوب و مناسبه. عاليه!”همايون يه کمي هاج و واج منو نگاه کرد و بعد سوار ماشين شد و روشنش کرد و بعد رفت کاپوت ماشينو زد بالا و شروع کرد به وارسي کردن.بهش گفتم:”عجب هواي گرمي. تابستون زودتر از هميشه اومده”همايون گفت: “ميل دارين براتون يه آب خنک از تو يخچال بيارم؟”گفتم: “بله. مرسي. لطف ميکني همايون جان!”سرخ شده بود وقتي بهش گفتم همايون جان. رفت تو مغازه و با يه ليوان آب برگشت. ميدونستم بايد چيکار کنم. آب رو گرفتم و طوري شروع کردم به خوردن که آب از تو دهنم يه کمي بريزه بيرون و بياد از تو مانتوم بره سمت سينه هام.
وقتي ليوان رو از دهنم جدا کردم هنوز لبم خيس بود و زبونمو درآوردم و دور لبم و با زبونم خشک کردم. حس کردم همايون خشکش زده. بهش که نگاه کردم از اون حالت اومد بيرون و رفت سمت ماشين.بهش گفتم: “ببينم همايون جان اينجا صندلي نيست من بشينم. خسته شدم”همايون اومد طرفم و گفت: “تو مغازه ، پشت يه ماشيني رو درآورديم و به عنوان مبل ازش استفاده ميکنيم. البته يه مقدار کثيفه و براي خانوم متشخصي مثل شما خوب نيست ولي اگر دوست داشته باشين ميتونين برين اونجا”خودمو زدم به خنگي و گفتم: “کجاست؟”باهام اومد و راهو نشونم داد. عالي بود. يه جايي که در داشت و کسي هم نبود. نشستم و دگمه هاي مانتومو باز کردم. جوري که پيرهن گشادم کاملاً معلوم بود و چون دگمه هاشو خوب نبسته بودم چاک سينه م هم زده بود بيرون.بهش گفتم:”الان تعطيل ميکنين؟”گفت:”الان کسي نيست. منم ميخواستم تعطيل کنم”بهش گفتم: “پس در ماشينو قفل کن و مغازه رو هم ببند و بيا اينجا. راجع به علي ميخوام باهات حرف بزنم”اونم يه “چشم” گفت و رفت. بعد از يه مدت کوتاه وقتي برگشت من مانتومو درآورده بودم و دگمه هاي بالاي پيرهنم رو هم باز گذاشته بودم تا پستونام بيشتر معلوم باشن. تا منو تو اون حال ديد اول تعجب کرد و بعد بدون اينکه به روي خودش بياره اومد و نشست.گفت:”من در خدمتم”. بهش نگاه کردم و گفتم “من درخدمتم. من! من در خدمتتم الان…. تو هر کاري بخواي ميتوني الان با من بکني”داشت با چشاي گرد شده از تعجب منو نگاه ميکرد و از جاش بلند ميشد که دستاشو گرفتم و با صداي سکسي خودم که ميدونم چطور مردا رو خر ميکنه بهش گفتم: “من از وقتي دستتو رو کيرت ديدم شبا خوابم نميبره. الانم تنها دليلي که منو کشونده اينجا ديدن گل روي همين کيرته شازده”بريده بريده گفت: “ولي شما مادر دوست منين. من نميتونم با شما…” امونش ندادم و کشوندمش سمت خودمو در گوشش گفتم “مگه مادرا دل ندارن؟ از اون مهم تر مگه مادرا کس ندارن؟ چرا ميرين دنبال دخترايي که از ترس پاره شدن پرده شون بهتون نميدن؟ من الان اينجا همه کاري برات ميکنم. کيرتو هر جايي که بخواي ميذارم”گفتن همين جمله ها حسابي حشريش کرده بود و کيرش سفت سفت شده بود. لبمو گذاشتم رو لبشو دستشو بردم سمت پستونام. اونم ماهرانه شروع کرد به بوسيدن من و ور رفتن با پستونام. بعدش هم بلند شد و پيرهنشو درآورد و خواست زير پيرهنشم دربياره که کشوندمش پشت خودم و دستشو گرفتم و بردم سمت کسم که از زور شهوت خيس شده بود.از روي شورت يه کمي کسم رو مالوند که حسابي داغ شدم و بعدش از کنار شورتم دستشو برد تو و شروع کرد به مالوندن و ور رفتن با کسم که منتظر ورود يه مهمون جديد بود. يه مهمون جديد به اسم “کير آقا همايون!”. تو اوج لذت بودم و داشتم حال ميکردم ولي هنوز از اون کير عظيم خبري نبود. اين بود که برگشتم و دستمو بردم سمت شلوارش. کمر بندشو باز کردم. اونم زير پيرهنشو درآورد و تونستم بدن بي نقصش رو ببينم. سرمو گذاشتم رو سينه ش و شروع کردم به بوسيدن سينه ش و اومدم پايين تر روي شکمش و همزمان با اين کار زيپ شلوارش رو هم پايين آوردم و رسيدم به شورتش. با زبونم که رو شکمش داشت ماليده ميشد اومدم پايين تا رسيدم به شورت سياهش و زبونم رو از لاي شرتش بردم تو. اولش کش سفت شورتش مقاومت مي کرد ولي من به زور دهنمو بردم تو. ديوونه بودم. رسيدم به سر کيرش که صداي همايونو شنيدم که مي گفت: “آه…. وااي… جوون… بخورش” و منم شورتش رو کشيدم پايين و از نزديک شروع کردم به زيارت کردن اين کير بزرگ و استثنايي. از بالا تا پايين براش ليسيدمش و حسابي با زبونم و دستم براش جق زدم و بهش حال دادم. نميفهميدم چقدر زمان گذشت. فقط همينو فهميدم که يهو دهنم پر شد از آب داغ همايون که پشت سر هم ميومد تو دهنم و من تشنه رو سيراب ميکرد. عجب آب خوشمزه اي.آب شوهرم زياد جالب نبود و آب اون مردايي رو هم که دور از چشم شوهرم باهاشون سکس داشتم رو نخورده بودم ولي اين پسر جوون آب جوونونه اي هم داشت که من پا به سن گذاشته رو هم جوون و شاداب ميکرد. حسابي که آبش اومد و راحت شد باز هم براش کيرشو خوردم و ناز کردم تا آرومش کنم. بعدش هم پاشدم و دهنمو شستم و دوباره اومدم سراغش. اين دفعه اون بود که همه کاره بود. منو نشوند رو مبل و خودش رفت رو زمين نشست و سرشو برد لاي پاهام. با زبونش برام شروع کرد به حال دادن به کس بي جون من که مدتها بود رنگ يه کير درست و حسابي رو به خودش نديده بود. با اين کارش حسابي کسم تر و تازه شد و انگار از قصد داشت کسم رو آماده ورود مهمان دعوت شده ميکرد ولي هر چي جلوتر ميرفت من بيشتر داشتم ديوونه ميشدم و انقدر با زبونش با کس من ور رفت و ور رفت که به انفجار ارگاسم رسيدم. سرم داغ شده بود و بدنم مور مور ميشد. تازه انگار يادم اومده بود که ارضا شدن چه طعمي داره.وقتي چند ثانيه از ارضا شدن من گذشت انتظار هر چيزي رو داشتم جز اينکه من و برگردونه و با زبونش شروع کنه به ليسيدن کونم. داشتم از خوشي ميمردم. يعني انقدر حشري کننده بودم که داشت کونمو ميخورد؟ با زبونش همه جاي باسن هامو ليسيد و از سوراخ کونم هم نگذشت و حسابي با زبونش اونجا رو هم خيس کرد. بعدش بلند شد و رو زانوهاش نشست و کير گندشو گذاشت دم کونم و گفت:”خودتون گفتين همه کاري ميتونم بکنم… نه؟”گفتم: “آره عزيزززززز… تو بزن منو بکش… تو هر کاري بخواي ميتوني بکني” اونم معطل نکرد و کيرشو کرد تو کونم. انقدر ماهرانه و با سرعت که فقط يک لحظه درد داشتم و بقيه ش همه خوشي بود و لذت وووووولي جيغي که زدم گوش خودم رو هم کر کرد چه برسه به اون!!!!اونم شروع کرد به کوبوندن کون بي تاب من و همينطور کون منو با کير کلفت خودش پر و خالي ميکرد. بعد از يه مدت کيرشو درآورد و منو برگردوند و خودش هم ايستاد. حالا نوبت کسم بود. بابا جون من ميخوام که تو کيرتو بکني تو کسم. ميخوام بهت کس بدم آخه چرا نميفهمي؟ولي اون کيرشو کرد تو دهنم و شروع کرد عقب جلو کردن. يه ذره طول کشيد تا با ريتم کارش آشنا شدم و تونستم همزمان با عقب جلو کردن هاي اون زبونم و رو نوک کيرش بچرخونم و بهش حال بدم. يه کم بعد من رو به ديوار ايستاده بودم و اونم يه پاي منو با دستش بالا نگه داشته بود و کيرشو گذاشته بود دم کس تشنه من. آروم آروم کيرش رفت تو کسم و منم آروم آروم پرواز ميکردم. اونقدر اين حالت لذت بخش بود که هنوز هم که هنوزه برام قابل فراموش کردن نيست. همايون استادانه کس ميکرد. تو زندگي چهل و سه ساله م تا حالا کسي منو اينطوري نکرده بود. انقدر با حساب و کتاب و انقدر با تحمل و از همه مهم تر اين بود که کير هيچ کسي به گندگي و باحالي کير اين پسرک نبود.تلمبه زدناي همايون نزديک به پنج دقيقه طول کشيد و وقتي حس کردم که آبش در حال اومدنه خودمو محکم تر بهش ميکوبوندم و ميگفتم: “آبتو بريز تو کسم… جر بده کسمو… آبتو بريز توووش” و اونم همين طور ادامه داد و داد و منو کرد و کرد تا حس کردم تو کسم قير داغ ريختن. آبش اين بار داغ تر از دفعه قبل بود که تو دهنم اومده بود. وقتي آبش ميومد محکم تر و محکم تر ضربه ميزد و من حال بيشتري ميکردم. بعدش هم کيرشو از تو کس جرخورده من آورد بيرون و رفت رو همون مثلاً مبل نشست. من همونجا رو به ديوار ايستاده بودم و غرق در لذت بودم. پامو آوردم پايين و با دستم کسم رو نوازش کردم.همايون گفت: “نميدونستم کس مامان دوستم انقدر ميتونه باحال باشه” و من آب کيرشو حس ميکردم که از کسم ميزنه بيرون و از لاي پام داره مياد