خواهر خوب

اسم من حمید است و بیست سال از سنم می گذرد. می خواهم داستان سکس با خواهرم را برایتان تعریف کنم. تعداد اعضای خانواده ما پنج نفر است. یک مادر و دو خواهر یکی به نام سارا که پانزده سالشه و یکی به نام ساناز که هفت سالشه و پدرمون که در شهر دیگه ای کار می کنه و هر دوهفته یکبار یک هفته به مرخصی میاد.
یک روز که از دانشگاه به خونه آمدم مستقیماً به اتاق بالا (همان اتاقی که کامپیوتر در آن است) رفتم که ناگهان دیدم خواهرم هول شد و یک سی دی را سریع از داخل سی دی رام خارج کرد و به من سلام کرد. من که متوجه موضوع شدم به روی خودم نیاوردم. سپس برای نهار خوردن به پایین رفتیم و بعد از خوردن نهار من به اتاق بالا رفتم تا بفهمم موضوع سی دی چی بود. مستقیمآً سر کیف خواهرم رفتم و بعد از کمی گشتن متوجه سی دی مورد نظر شدم و اون را داخل سی دی رام گذاشتم و حالا فهمیده چی بودم که خواهر نجیبم چی نگاه می کرد. بله اون زندان زنان نگاه می کرد. و حالا از یک طرف نگران بودم و از طرف دیگر یک وسوسه شیطانی مرا شادمان می کرد. کامپیوتر را خاموش کردم و به پایین رفتم تا به ظاهر در اتاقم استراحت کنم و منتظر بمانم تا خواهرم برای خوابیدن به اتاق بالا برود. که پس از نیم ساعت همین اتفاق افتاد و سارا به اتاق بالا رفت. و بعد از یک ربع ساعت من به اتاق بالا رفتم و دیدم که سارای خوشگلم به رو روی تخت خوابیده و یه دامن سیاه بلند و یه پیراهن نارنجی تنشه. من آرام آرام به کنار تخت رفتم و نشستم روی زمین و دستم را آروم به کونش نزدیک کردم و آروم روی کونش گذاشتم. وای عجب کون خوش تراشی داشت. یه کم همون طوری به کارم ادامه دادم و همزمان کیرم را میمالیدم. یه کم پر روتر شدم و دامنش را بالا آوردم. تا چشمم افتاد به رانهای سفیدش نزدیک بود آبم بیاد ولی جلوی خودم را گرفتم. دامنش را که بالاتر دادم چشمم افتاد به شرت سفیدی که مدتهای زیادی کوس و کون خواهرم را همراهی کرده بود. از روی شرت کون سارا را به آرامی می بوسیدم و نوازش می کردم که بعد از پنج دقیقه از این کار سیر شدم و تصمیم گرفتم شرتش را کمی پایین بکشم. آرام ناخنهایم را به زیر شرتش بردم و آرام آرام به سمت عقب کشیدم(البته حدود یک دقیقه طول کشید). شرتش بیش از حد معینی پایین نیامد چون که پاهاش کمی باز بود و اجازه حرکت کردن شرتش را نمیداد. در این موقع کمی ترسیدم و به خودم گفتم که زیاد جلو رفتی و هر آن ممکنه سارا بیدار بشه ولی افکار شیطانی می گفت که ادامه بده و اگر هم بیدار شد تهدیدش کن که جریان سی دی را به مامان می گویم. در همین فکرها بودم که خواهرم غلطی زد و به پشت خوابید و چشمهاش را باز کرد و با تعجب گفت که حمید اینجا چه کار می کنی؟ و همزمان متوجه پایین آمدن شرتش شد و با صدای بلند گفت: بی شعور احمق چه کار داری می کنی؟ من سریع دستم را جلوی دهنش گذاشتم که صداش را مامان و ساناز نشنوند و سعی کردم آرومش کنم و همون طوری که دستم جلوی دهنش بود در گوشش گفتم که من موضوع سی دی را می دونم و اگر جیکت در بیاد به مامان همه موضوع را می گویم و رهاش کردم و رفتم در اتاق را قفل کردم و پیشش رفتم و دیدم که داره گریه میکنه . گفتم مگه چیه؟ گفت می خوای با من چه کار کنی؟ گفتم نترس عزیزم خواهر خوبی باش و به من اعتماد کن و همزمان سرش را روی سینم گذاشتم و آرامش کردم و بعد بغلش کردم و از تخت پایینش گذاشتم و گفتم دستهاتو را رو تخت بینداز و کونت را برام بده به طرف بالا. اون هم گوش کرد و دستاشا رو تخت انداخت . من هم بلافاصله دست به کار شدم و شلوار و شرتم را درآوردم و دامنش را بالا زدم و کیرم را به شرتش چسباندم و روش خوابیدم. اشکهای سارا کم کم داشت به لبخند تبدیل می شد و من خوشحال بودم. برگشتم و شرتش را درآوردم و مات و مبهوت به کس سارا که کمی پشمالو بود نگاه می کردم که ناگهان به کسش حمله کردم و شروع به بوسیدن و لیسیدنش کردم. دیگه هر دومون به اوج شهوت رسیده بودیم و خواستم که کیرما در کسش فرو کنم ولی این بار من بر افکار شیطانی غلبه کردم وبه خودم گفتم که ارزش بکارت خواهرم بیشتر از اونه که بخواهم برای ارضا شدنم پرده اش را پاره کنم. و بی خیال کس شدم و رفتم به فکر سوراخ کونش. سریع به اتاقم رفتم(البته شلوارم را پوشیدم) و ژل لیکادویین را از کمدم برداشتم و سریع به اتاق بالا برگشتم. کمی از ژل را به سوراخ سارا زدم .سارا گفت داداشی این چیه مالیدی بهم؟ گفتم چیزی نیست عزیزم . میخواهم دردت نگیره. گفت مگه درد هم داره و همزمان با این حرفش برگشت و یه نگاهی به کیرم کرد و کمی ترسید(آخه کلفتیه کیره من در حدود 5_4 سانت و درازیش حدوده 12 سانت است.) گفتم نترس سارا جون و ژل لیدوکایین را رو کیرم خالی کردم و یه کم مالوندمش تا بیحس شد.بعد کیرم را آرام آرام داخل سوراخش کردم ولی ژل کار خودش را روی سوراخ سارا نکرده بود و آخ و اوخش بالا رفت تا جایی که دهنش را با دستم گرفتم که آبروریزی نکنه و کیرم را آرام داخل سوراخ نازش به حرکت در آوردم . دیدم سارا شروع کرده به گریه کردن و میگه داداش غلط کردم که فیلمه سکسی دیدم .
اصلاً برو به مامانی بگو …آخ آه….دردم میاد خیلی… وای مامان جون آخ… من هم سرعت ضربه هام را بیشتر کردم و دستم را هم به داخل پیراهنش بردم و سینه بندش را کنار زدم و سینه های کوچیکش را نوازش کردم. بعد از حدود 6_5 دقیقه آبم با تمام فشار داخل کونش ریخته شد. چند دقیقه همون طوری روش بیحال افتادم و بعد بلند شدیم ولباسامون را پوشیدیم. بهش گفتم:خوب بود؟ گفت: آره ولی به دردش نمی ارزید. گفتم: کم کم عادت می کنی و بیشتر حال میکنی.
مون شب دوباره بردمش اتاق بالا و دوباره سرپایی از کون کردمش ولی 6_5 دقیقه بیشتر طول نکشید و زود رفتیم پایین. خواستم ازش قول بگیرم که هر روز بکنمش ولی قبول نکرد و گفت اگه بخواهیم همین طوری ادامه بدیم مامان شک میکنه و بهتره هر وقت تو خونه تنها شدیم با هم سکس داشته باشیم. من هم بوسش کردم و گفتم چشم خواهره خوبم——–