ماه عسل ايراني در دوبي

((اینم آخر عاقبت دوبی رفتن))
شراره کاف و فرزاد س در پاييز سال هزار و سيصدو هشتاد بعد از يک دوره ارتباط شورانگيز عاشقانه ازدواج مي کنند .
شراره بيست و يک سال دارد با ابروان باريک و هلالي و چشمان مشکي و درشت .
فرزاد براي زندگي آينده خود نقشه هاي فراواني کشيده است .
روزهايي پر از خوشبختي و لبخندهاي معصومانه شراره در ذهن فرزاد نويد بخش يک زندگي شاد است .
زندگي عاشقانه و بدور از تمام فاکتور هاي منفي آغاز مي شود .
فرزاد براي گذران ماه عسل دوبي را پيشنهاد مي کند و شراره شادمانه مي پذيرد .
000
سردر هتل پنج ستاره دارد .
شراره براي قدم زدن به تنهايي از هتل بيرون مي رود .
فرزاد به علت سردرد در اتاق هتل مي ماند .
شراره با يک زن ميانسال آشنا مي شود.
زن شراره را به يک نوشيدني دعوت مي کند .
کافه مجلل و مملو از دود و آدم هاي لوکس است .
يک ميز از قبل براي زن ميانسال مهربان رزو شده است .
نگاه خيره يک مرد عرب از چند ميز آن طرف تر روي زن و شراره پابت مي شود .
زن نوشيدني را سفارش مي دهد و به شراره لبخند مي زند .
شراره دچار دلشوره مي شود .
زن به پيشخدمت لبخند معني داري مي زند .
نوشيدني نوشيده ميشود .
شراره احساس ضعف و تهوع مي کند .
چشمان مرد عرب برق مي زند .
زن زير بازوان شراره را مي گيرد و او را به سالن پشت کافه مي برد .
مرد عرب از جاي خود بلند مي شود و به راندده خود اشاره مي کند .
شراره گيج و خواب آلود به داخل يک ماشين مرسدس هدايت مي شود .
ماشين با سرعت به سمت شمال غربي شهر حرکت مي کند .
چند برگ اسکناس بين مرد عرب و زن ميانسال مهربان رد و بدل مي شود .
صداي موزيک در کافه طنين انداز ميشود و چند زن مست مي رقصند .
زنان ايراني براي مردهاي عرب .
ماشين وارد پارکينگ خانه اي مجلل مي شود .
شراره همچنان نيمه هوشيار در صندلي عقب ماشين دراز کشيده است .
دو زن يکي عرب و ديگري اندونزيايي شراره را از ماشين خارج و به سمت ساختمان مي برند .
نماي يک اتاق …
زنان غريبه لباسهاي شراره را با يک دست لباس نيمه عريان زنان رقاص عربي عوض مي کنند .
شراره کم کم به خود مي آيد .
فرزاد در هتل نگران منتظر و دلواپس است .
يکي از زنان غريبه يک ليوان شربت از نوع خاص را به زور در دهان شراره مي ريزد .
شراره تقلا مي کند و يکي از زنان مي خندد .
شراره سست مي شود و دو زن او را آرام به اتاق مجللي که يک تخت خواب بزرگ با پرده هاي تور دوزي شده دارد مي برند .
دو زن شراره را روي تخت که با پارچه از حرير سفيد پوشانده شده مي خوابانند .
…..
مرد سيه چرده و تنومند عرب وارد خانه مي شود .
مرد مست است .
هوا نسبتا تاريک شده است .
مرد عرب با تازيانه به صورت کنيز عرب مي زند و با گامهاي بلند به سمت اتاق شبانه خود و طعمه ايراني اش حرکت مي کند .

فرزاد نگران در شهر به دنبال گمشده خود مي گردد .
بغض در گلوي فرزاد گره خورده است .
فرزاد ديوانه وار عشق گمشده اش را جستجو مي کند .

مرد عرب با چشمان از حدقه بيرون زده به اندام نيمه لخت شراره مي نگرد .
دستار خود را بر زمين مي اندازد و شراب مي طلبد .
پيمانه را يک جرعه سر مي کشد و آلت برانگيخته خود را نوازش مي کند .
شراره گيج و نيمه هوشيار روي تخت به شهواني ترين حالات خوابانده شده است .
عرب لباس از تن بيرون مي کند .
به سمت تخت مي رود و آرام بر ساق هاي لخت شراره دست مي کشد .
- انتم جميل يا حبيبي …
دندان هاي زرد مرد عرب از پشت خنده کريه اش نمايان مي شود .
دست مرد عرب از ساق هاي شراره بالا مي رود و از زير لباس ران و باسن او را لمس مي کند .
مرد عرب به روي تخت مي رود و بر لبان پر طراوت شراره بوسه مي زند .
بوي عرق و شراب بيني شراره را مي ازارد .
اسم فرزاد بر لبان شراره مي خشکد .
عرب لباس شراره را به ارامي از تن به بيرون مي کشد .
اندام جوان و برجسته شراره آتش شهوت و خوي وحشي گري عرب را تيز تر و تيز تر مي کند .
مرد عرب با چند سيلي آرام سعي مي کند شراره را کاملا به هوش بياورد .
براي او بازي و کسب لذت از جسم بي تحرک لذتي در بر ندارد .
شراره اسم فرزاد را تکرار مي کند و با چشمان معصومش گيج و مبهوت صورت زشت مرد عرب را نزديک صورتش مي بيند .
عرب پستان هاي شراره را در مشت مي فشارد و زير لب واژه هاي رکيک مي گويد .
دست مرد عرب از روي شکم شراره مي لغزد و و در ميان پاي او توقف مي کند .
شراره تقلا مي کند ولي دست زبر و قوي مرد عرب محکم اندام او را در هم مي فشارد .
مرد عرب تن خود را به روي شراره مي اندازد .
و با لبان پهن و کلفت خود گردن سفيد شراره را مي بوسد .
شراره احساس خفگي مي کند ولي يارايي براي نجات خود ندارد .
مرد عرب نفس نفس مي زند و وحشيانه آلت خود را در مهبل شراره مي لغزاند .
صداي جيغ کوتاه شراره لبخند رضايت عرب را به همراه مي آورد .
مرد عرب وحشيانه تقلا مي کند و اندام دختر ايراني , شراره , در زير توده گوشت سياه و متعفن مچاله مي شود .
مرد عرب عقده هاي تمام نشدني نفرتش از عجم را در زجر دادن شراره باز شده مي بيند و با ضربات محکم دستانش بر ران هاي شراره سعي در شکنجه او دارد .چشمان شراره به سفيدي مي گرايد و نفس هايش منقطع مي شود .
عرب تکان هاي بدنش را تشديد مي کند و رکيک ترين واژه ها را نثار دختر ايران مي کند .
آب دهان عرب بر صورت شراره مي ريزد .
و اندام سياهش پس از چند تکان وحشيانه به روي تن شراره مي افتد .
نفس عميق رضايت از گلوي مرد عرب همراه با بوي گند کثافاتش خارج مي شود .
مرد عرب مي خندد و با دست بر باسن شراره مي زند .
صداي نعره مرد عرب که شراب مي طلبد فضاي اتاق را آلوده تر مي کند و تا صبح شش مرحله ديگر شراره ناخواسته تسليم شهوت سيري ناپذير مرد عرب مي گردد
فرزاد تا صبح در کوچه ها پرسه مي زند و اشک مي ريزد .
و اندام دستمالي شده شراره صبح روز بعد به حرمسراي مرد عرب تبعيد مي شود .
و اينچنين ماه عسل ايراني در دوبي تمام مي شود