سلام. بیشتر داستان نویسها دروغ مینویسند اما داستان من واقعی هست. اسم من محسنه. 19 سالمه. من یه دختر خواهر دارم به نام آرزو که دو سال ازمن کوچکتره. از بچگی با هم بازی میکردیم. اما حالا دیگه بزرگ شده. چند بار موقعی که می اومدند خونهی ما، موقع نصف شب میرفتم پیشش. تا بهش دست میزدم بیدار میشد و میگفت: تو اینجا چیکار میکنی؟ من هم بیخیال میشدم و میرفتم میخوابیدم. موقع خواب میرفتم دستمو میذاشتم رو کونش و حال میکردم اما وقتی دستمو بیشتر فشار میدادم بیدار میشد. خیلی زود ازخواب بلند میشد و من هم عصبانی میشدم. پنج شش بار این اتفاق افتاده بود و من رفته بودم سراغش اما نتونسته بودم کاری بکنم. توبیداری هم نمیتونستم بهش بگم که میخوام کونت رو بکنم. اما دو سال قبل من پیشدانشگاهی میخوندم و اون هم دبیرستان میرفت و عصرها مستقیم میاومد خونه ما. یه روز پنجشنبه بود و ما دوتا خیلی با هم حرف زدیم. بعد از مدتی اون گفت تو خونهی زندایی که زنداداش من میشد یه چیزی پیدا کرده. خونه اونا هم طبقه بالای خونه ماست.
- چی هست؟
- قول بده به هیچکی نگی.
- باشه
- یه سیدی سوپره
- بدو بیارش
- میترسم
- نترس خونه نیستن
بعد از کلی اصرار من رفت و سیدی رو آورد. من سیدی رو تو کامپیوتر گذاشتم. شش تا قسمت داشت. من نگاه کردم. اما اون رفت اون طرف. خجالت میکشید. گفتم:
- بیا تو هم نگاه کن.
- من نگاه کردهم.
خلاصه من هم دست کردم تو شلوارخودم و یه جق حسابی زدم. اون روز تموم شد. سیدی رو هم برگردوند سرجاش. فردا موقع خوابیدن بهم گفت:
- جاها رو بندازم؟
- آره
- کجا میخوای بخوابی؟
- تو هال.
- من هم.
یه لبخندی زد و رفت. من هم بلافاصله رفتم. چراغ ها رو خاموش کردیم و خوابیدیم. تو هال فقط ما دوتا بودیم. برادر بزرگترم تو اون یکی اتاق بود و داشت کامپیوتر نگاه میکرد. اتاق کامپیوتر ما هم به هال باز نمیشه و اگه کسی بخواد بیاد باید از پارکینگ بگذره و وارد هال بشه. از این طرف مطمئن بودم. فقط یه در میموند که اون یکی زنداداشم که پیش ما طبقه پایین بود هی میاومد از هال میگذشت و میرفت آشپزخونه. میدیدم که اون روز به احتمال زیاد نقشهام عملی میشه. یه نیم ساعتی صبرکردم تا زنداداشم بره بخوابه .بعدش یه کمی به طرفش حرکت کردم. هنگام حرکت تشک و پتو رو هم با خودم میبردم. دیدم طوری خوابیده که کونش به سمت منه. پتوش رو کنار زدم و دستم رو مثل همیشه گذاشتم رو کونش. بدنم داشت میلرزید. کونش خیلی قلمبه به نظر میاومد. چون یه شلوار چسبان و تنگ پوشیده بود که خط وسط کونش رو مشخص میکرد و این منو خیلی حشری میکرد. نور ضعیفی از شیشه بالای در هال که به پارکینگ باز میشد هال رو روشن میکرد و من میتونستم کون آرزو رو بهتر ببینم.یهکم هم ترس داشتم از اینکه برادرم نخواد بیاد تو هال. آماده بودم تا اگه بخواد بیاد سریع از آرزو جدابشم. همینطور دستم رو روی کونش میمالیدم. دستمو بیشتر فشاردادم. فکر میکردم مثل همیشه بیدار میشه و میگه اینجا چه غلطی میکنی؟ اما هیچ واکنشی نشون نداد. فهمیدم که بیداره. دستمو کردم زیر شلوار و این دفعه از روی شورت کونشو میمالیدم. اون هم خیلی از این کار خوشش میاومد. بعدش دستم رو کردم زیر شورت و باز هم مالیدم. پتو رو کشیدم روی هردوتامون. بعدش محکم بهش چسبیدم و همونطور که پشتش به من بود محکم بغلش کردم و کیرم رو از رو شلوار به کونش چسبونده بودم و فشارش میدادم اما شلوارشو نکشیده بودم پایین. بدنش خیلی گرم بود و من از این موضوع خیلی حال میکردم. تا اون هیچ موقع نه در هنگام جق زدن و نه موقع نگاه کردن به سوپر اونطوری حس نداشتم. بعدش محکم بغلش کردم وآبم اومد، ریختم تو شلوار خودم. یهکم سست شدم. حیف شد بیشتر از اینا میخواستم باهاش حال کنم. آخه آب من زود میاد و کاری نمیتونم براش بکنم. برگردوندمش. رفتم سراغ صورتش. دهانشو میمکیدم و چانهاش رو میلیسیدم. بعد هم یکی از پستوناشو از کرست بیرون آوردم و خوردمش. اما حیف که پستوناش کوچیک بودند. آخه من پستونو خیلی دوست دارم. مخصوصا پستون مامانهای تهرانیها رو. ناراحت نشیدها!!!!! دیگه داشت کمکم آه و نالش بلند میشد. هردو دستشو محکم به پستوناش فشار میداد ونمیگذاشت بخورمشون. آخه نمیتونست خودشو نگه داره چون مجبور میشد جیغ بزنه. من هم که دیدم نمیذاره بیخیال شدم. اصلا چشماشو باز نمیکرد، اما حالشو میبرد. دستمو کردم زیر شورتش و کسشو مالیدم. خیس بود و یه بوی خاصی میداد. میترسیدم از کس بکنمش. به همین دلیل با کسش زیاد ور نرفتم. فقط میمالیدمش. پوست دستم موهای خیلی ریز کسش رو حس میکرد. اون موقع نمیفهمیدم که میتونم کسش رو لیس بزنم. بنابراین این کارو نکردم. دو سه دقیقهای ازش جدا شدم تا استراحت کنم. بعدش دیدم دوباره پتو رو از روش زد اون طرف و کونشو محکم داد به طرف من و منو دوباره حشری کرد. مثل اینکه دوباره نوبت کون قلنبش بود. آره مثل اینکه کونش میخارید. چون من هنوز نکرده بودمش و اون هم به خاطر این بود که آبم زود اومده بود. دوباره رفتم پیشش و شورتشو محکم کشیدم پایین. کیرم رو که دوباره راست شده بود رو درآوردم وگذاشتم درکونش. با دستم کونشو لمس کردم تا مطمئن بشم در کونشه. چون میترسیدم کیرم خدای نکرده وارد چاک کسش بشه و بلاهای دیگه سرم بیاد. اما راه کون آزاد بود. من فرقی بین کس و کون نمیبینم چون تا حالا کس نکردم. کیرم رو فشار دادم دیدم تو نمیره. یهکم آب دهانمو سر کیرم مالیدم. یهکم هم درکون آرزو. دوباره امتحان کردم این دفعه هم نرفت. کونش با اینکه خیلی قلمبه بود اما خیلی تنگ بود. یهکم پاهاشو باز کردم و به پشت خوابوندمش و روش دراز کشیدم. کیرم کمکم داشت میرفت تو. خواستم تلنبه بزنم دیدم نمیشه. کیرم خیلی سنگین تو کونش حرکت میکرد. وقتی به عقب میکشیدم خود آرزو رو هم میآورد .به زحمت یکی دو بار عقب جلو کردم و برای بار دوم آبم اومد و تمامش رو تو کون آرزوجان خالی کردم. اون شب خیلی خوش گذشت. آرزو اصلا چشماشو باز نکرد. اما من میدونستم که بیداره و خیلی هم داره حال میکنه. بعدش شلوار آرزو و شلوارخودمو کشیدم بالا. پتوش رو هم کشیدم روش. ازش جدا شدم و کمی اون طرفتر خوابیدم. صبح از خواب بلند شدیم. اصلا به روش نمیآورد که دیشب کونشو کردم. یه لبخند کوچیک زد اما معنیش رو نفهمیدم. چون از اون به بعد یه دفعه هم که تو خونمون خوابیده بود نیمه شب رفتم پیشش. تا دست به کونش زدم بیدار شد و مثل دفعات قبل داد و هوار راه انداخت و گفت:
- مامان! مامان! تو اینجا چیکار میکنی؟
خیلی آروم بهش گفتم: سیس! ساکت!
امابهم گوش نکرد. من هم دیدم راه نمیده برگشتم تو جای خودم و یه جق حسابی زدم. آخه کون کردن هم آخرش اینه که آب آدم میاد که این توی جق هم پیش میاد. همونطورکه میدونید آدم تا وقتی آبش نیومده حال میکنه اما بعد از اومدن دیگه بهترین کس هم جلوت ارزشی نداره. مگه نه؟ برای بیشتر شدن وقت اومدن چیکار باید کرد؟ در ضمن داستان واقعی بود فقط اسماشون رو عوض کردم.
خواهش میکنم داستان منو بدون کم و زیاد تو سایتتون قراربدین. بعدش تو ایمیل بهم بگین که تو کدوم قسمت قرار دادین. اگر هم وقت ندارین یا قرار نمیدین بهم بگین.