پیرمرد و شکارش..

((مي گن دود از كنده بلند ميشهاينه ها))
دفعه قبل که با دوستام میرفتیم شمال زنگ زدم عسل ( رفیق شخصیم) و گفتم با چند تا کوس دیگه از چهارشنبه بیان ویلا گفت که خودش و دوستاش میتونند از پنجشنبه ویلا باشند. منهم گفتم که با دوستان (حمید مجید احمد) منتظریم. خلاصه بندو بساط عیش و نوش (ویسکی/ تریاک/ گوشت فیله……) رو جمع کردیم و رفتیم ویلای شمال. اینو بگم که من تو کلاردشت یه ویلا دارم و هر از چند گاه با برو بچه ها اونجا میریم. خلاصه ساعت 2 ظهر رسیدیم و امدیم بساط رو پهن کنیم که دیدیم ذغال نداریم. قرار شد من و احمد با حمید بریم شهر هم ذغال بخریم و هم چند تا آت و اشغال دیگه بگیریم. داشتیم تو شهر به طرف بازار میرفتیم که یهو یه پرشیا مثل آرتیستای سینما جلوی ما مانور داد و رفت. احمد خیلی عصبی شد و گفت جون من زود برو بگیرش تا من خواهرش و بگام. حمید هم گذاشت پشتش اصرار کردن….منم چاره ای ندیدم و بعد از دو تا چراغ گرفتمش و همینکه تو ماشینو نگاه کردیم دیدیم دو تا کوس تاپ توش نشسته…یکی ازدخترا که دید ما میخ شدیم شیشه رو داد پائین و گفت چیه؟ آدم ندیدین؟ منم گفتم چرا دیدم ولی گفته بودن فرشتها تو آسمونها پرواز میکنن….اما فکر نمیکردم که فرشته ها رو روی زمین وتو ماشین ببینم…دختره خنده ای کرد و گفت حالا چرا کمربند صندلی رو بستی؟ میترسی بیفتی تو جوب؟ گفتم نه میترسم بیفتم تو دام عشقت….چراغ سبز شد و اونها گاز دادن و رفتن. ما هم رفتیم بازار برای خرید. هنوز خریدمون تموم نشده بود که یهو حمید گفت ای ای ای بچها نیگا اون دو تا دخترا که تو ماشین بودن دارن از روبرو میان. به ما که رسیدن یکیشون ( رویا) گفت به به بازم شماها؟ منم گفتم عجب شهر کوچکی!!! ببین ما چه سعادتی داریم که هر جا میریم شماها رو میبینیم. حالا کجا دارید تشریف مبرید؟ رویا جواب داد همینجوری …آمدیم شهرو بچرخیم ….ما با خوانواده آمدیم شمال و الان هم دیگه کم کم باید برگردیم ویلامون…شما ها چی؟ منم گفتم ما هم آمدیم شهر خرید کنیم…اخه ما امشب پارتی دارم….یه پارتی خوانواده گی ….برو بچه هائی مثل شما هم هستند….اگه مایلید تشریف بیارید….اینم ادرسمون و بعد ادرس دادم. یهو اون یکی دختره (لیلا) که کمروتر به نظر میرسید گفت مرسی ما دیگه باید بریم. اینو گفت و با رویا از ما خداحافظی کردند و رفتن. ما هم خریدمونو تموم کردیمو برگشتیم ویلا…ولی تو راه همش راجع اون دو تا حرف میزدیم.به ویلا که رسیدیم زود بساط رو پهن کردیم و شروع کردیم عیش و نوش ….هنوز گیلاسه دوم رو نزده بودیم که در زدند …. رفتم درو باز کنم که با تعجب دیدم که رویا ست…گفت مهمون نمیخواهین؟ دیر که نکردیم؟ گفتم نه اصلا بفرمائید تو…نگاه کردم دیدم تنهاست…پرسیدم پس لیلا خانوم کجاست…نشونم داد و گفت که تو ماشین منتظر نشسته. امد تو و بعد از سلام اول پرسید پس بقیه مهموناتون کجان؟ گفتم دختر خانوما با مامانشون رفتن بیرون …تا نیم ساعت دیگه باید سر و کله شون پیدا بشه. امد دید بساطمون پهنه حمید و احمد هم فوری شروع کردن تعارف میوه و پذیرائی یعد از چند دقیقه حمید گفت دوست دارید ویلا رو بهتون نشون بدم ….اینو گفت و دست رویا رو گرفت و برد….و بعد از چند لحظه دیگه مجید و احمد هم دنبالشون رفتن….اینو که اونها چه کردن و کجا رفتن من نمیدونم و دروغ نمیتونم بگم….اما بعد از 15 دقیقه که گذشت دوباره زنگ ویلا رو زدن و رفتم درو باز کردم که دیدم لیلا پشت دره…بعد از سلام گفت اگه میشه به رویا بگید بیاد که باید برکرذیم ویلامون. منم گفتم چشم ولی دم در بده بیائید تو…. ممکنه کسی ببینه بد باشه…. بفرمائید تو و خودتون بهش بگید….آمد تو…تو هال که رسید پرسید رویا کو؟ گفتم رویا خانم با بچه ها تو اتاق مشغول هستن…الان دیگه میان بیرون.. پرسید کی تو اتاقه گفتم رویا جون با حمید و مجید و احمد….اینو که گفتم جا خورد ولی چیزی نگفت. نشست و منم ازش پذیرائی و تعارف میکردم..شروع کردم از تیپش تعرف کردن و اینکه چه ارایش خوشگلی کرده…یک کمی بقول جوانها مخشو زدم. بعد گفتم اینجا(هال )خوب نیست بهتره بریم تو اون اتاق(یکی دیگه) چون ممکنه بچها بیان بیرون ما رو ببینن بد باشه و خجالت بکشن…اینو گفتم و دستش و گرفتم بردم یک اتاقه دیکه(اتاق خوابم) رو تخت نشستیم…پرسیدم دوست پسر داری؟ گفت اره و قراره بیاد خواستگاری.پرسیدم کاری هم میکنید؟گفت اااای ی ی نزدیک تر رفتم کنارش و گفتم پس اینجا چی کار میکنی؟ خودشو کمی کشید عقب و گفت همینجوری…آمدم بغلش کنم گفت ببین من برای این کار اینجا نیامدم!!!بغلش کردم وگفتم واااا چه حرفا؟ این بچه بازیها چیه دیگه؟ دوست رو نگاه کن تو اتاق بغلی داره با سه تا کیر کلفت حال میکنه تو دیگه اینقدر بزرگ شدی که بتونی منو تحمل کنی…اینو گفتم و کیرم که حالا کاملا شق شده بود از شلوارم کشیدم بیرون و دستش و گذاشتم روش..از تعجب (کیرم خیلی کلفت و گندس) نفس سختی کشید و گفت اااااااا این چی دیگه؟……..سرمو بردم دم گوشش یه بوس کوچولو کردم و گفتم دوست داری بریم پیش دوستت یا بگم یکی دوتا از بچهها بیان اینجا؟ هنوز خودشو میکشید عقب و گفت نه نه نه به خدا من برای این اینجا نیامدم گفتم ببین یا با من حال میکنی یا اینکه اون سه تا که بیان به اینکه تو برای چی اینجا آمدی کاری ندارند….تو که خوب میدونی باهات چی میکنن!!! اینو گفتم و بغلش کردم و شروع کردم بوسیدن و دستم و گذاشتم رو کوسش و مالوندن…خیلی زود دستم و تو شلوارش کردم و حالا دیگه خوابیده بودیم رو تخت….خواستم انگشت تو کوسش کنم گفت نه نه من هنوز دخترم!! اینو که گفت برش گردوندم و شلوارشو تا دم زانوش پائین کشیدم و بی معطلی تف به سر کیرم و سوراخ کونش زدم و رفتم روش…سر کیرم وگذاشتم دم سوراخش و فشار دادم بره توش…نمیرفت….لیلا شروع کرد اه و ناله….دوباره سر کیرم تف زدم رفتم روش و دم گوشش گفتم تو که از کون بار اولت نیست که….تحمل کن الان خوب میشه ….دوباره شروع کردم فشار دادن اینبار سرش رفت توش و لیلا شروع کرد جیغ زدن….آی پشتم..آی پشتم…گفتم جون…فدات شم دردت میاد؟ متکا رو گاز بگیر الان تموم میشه….بعد یکمی عقب جلو کردم و همینطور که روش خوابیده بودم دستام و بردم پائین و لمبرهاشو از هم باز کردم و کیرمو فشار دادم تا خایه هام کردم توش….نفسش بند امده بود ولی بعد یهو جیغ زد آآآآآی ی ی دارم پاره میشم….پشتم داره پاره میشه….در بیار در بیار….منم هی عقب و جلو میکردم و میگفتم جون الان تموم میشه ابم میاد جوووون چه کونه تنگی داری….تحمل کن هر چی بخواهی بهت میدم….اونم میگفت هیچی نمیخوام …فقط کیرتو در ار دارم پاره میشم….منم همینطور یکمی عقب و جلو کردمش و بعد برش گردوندم پاهاشو گرفتم بالا(شلوار هنوز پاش بود) و تا دم گوشش بردم…کیرمو گذشتم دم سوراخش …کردم توش….دبکن….که یهو گفت واااای ی ی ی رودهام داره میاد دهنم….کیرت داره میاد تو دهنم….یکی بیاد منو از این زیر نجات بده….ای رویای جنده کجائی بیائی ببینی منو به چه روزی انداختی…..ووووآآآآآی ی ی مامان جون ووآآآی ی ی مامانی کجائی این مرده منو میکنه….مامان جون داره کونم پاره میشه….مامان جون دیگه غلط کردم….دیگه به حرفات گوش میدم. ….تو همین موقع یهو در باز شد و حمید آمد تو….گفتم بیا اینم از بس داد و قال کردی…حالا باید دو تا کیر بخوری….حمید خان این خانم میگه برای این اینجا نیومده!!!حمید گفت اااا نه بابا؟ دختره رو دوباره رو چهار دست و پا برشگردوندم حالا من از کون….. و حمید هم کیرشو دراورد و کرد تو دهن لیلا….که یهو لیلا شروع کرد اوق زدن و گفت نمیتونم کیرتو بخورم….بوی ان میده….حمید هم گفت عزیز این بوی دوستت….حمید از جلو و من از عقب..لیلا نه میتونست جلو بره نه عقب …هر چی من محکم تو کونش میزدم بیشتر کیر حمید تو دهنش میرفت و بر عکس..چند دقیقه بعد حمید سر لیلا رو محکم گرفت و گفت بیا حالا ابم رو بخور…یکمی ریخت تو دهنش و کمی دیگه رو صورتش حمید کارش که تموم شد رفت بیرون…منم که ابم میامد سر لیلا رو بر گردوندم و ریختم صورتش. وقتی رفتیم تو هال دیدم رویا و بقیه رو مبل نشستن. آرایش رویا بهم ریخته بود و صورتش خستگی میزد ولی لیلا با آرایش جدیدش خیلی باحالتر شده بود…..عجب شمالی بود اون دفعه